به بهانه سال ها حضور در رادیو با این گوینده پیشکسوت به گفتگو نشستیم که گفتگویمان راحت و بی تکلف بود، هر چند سرانجام برخی ملاحظات، صحبت ها را از مسیر صراحت دور کرد. در خانه ای که گوشه گوشه اش به زیور فرهنگ و هنر زنان ایران زمین آراسته بود روبهرویش نشستم و بی توجه به گذشت زمان کتاب خاطراتش را با همدیگر ورق زدیم.
پریچهر بهروان گوینده نام آشنا و خاطره ساز سال های نه چندان دور رادیو این روزها کمتر به رادیو فکر می کند، او حالا تلاش می کند تا از ظرفیت رسانه برای معرفی هنر بانوان ایرانی بهره بگیرد؛ زنانی که همپای مردان نقش هنر می زنند و در معیشت خانواده سهیم هستند. خانم گوینده که به گفته خودش، سالها برابر وسوسه مصاحبه کردن مقاومت کرده بود سرانجام بر تردیدها غلبه کرد و دعوت ما را پذیرفت و مصاحبه ای که پیش روی شماست حاصل گفتگو با خانم بهروانِ برنامه های مطرح رادیوست...
*برای شروع بحث خوب است از دوران کودکی و دلبستگی های پریچهر بهروان شروع کنیم. شما به عنوان یکی از گویندگان سرشناس و مهم رادیو در چه محیطی رشد کرده اید؟ چقدر خانواده در جهت گیری های شما به ویژه حضور در رادیو و فعالیت های فرهنگی تان موثر بود؟
-همیشه عباراتی مثل سرشناس و مهم بودن بیشتر از این که مایه خرسندی و رضایتم باشد یک جور یادآوری ندانم کاری ها و کوتاهی هایی است که در گذشته و دوران جوانی داشتم و به خاطرش خود را سرزنش می کنم.
کودکی من به خاطر شغل پدر در مسجد سلیمان گذشت آنهم بدون حضور رادیو و تلویزیون در کنار بختیاری های مهربان و ساده دل و در خانه ای که بین کوه ها و تپه ها و رودخانه ها و گندمزارها محصور بود. الان که به گذشته ها فکر می کنم آن روزها را مثل رویایی شیرین به خاطر می آورم. آن روزها سرشار از دوستی ها و سرخوشی های کودکانه و لبریز از محبت و امنیت خانواده بود. سه سال آخر دبیرستان را در اهواز گذراندم و اولین خاطره ام از رادیو برنامه بامدادی روانشاد استاد مانی است با موسیقی جاودانه استاد حسن کسایی که آرم برنامه بود و دیگر برنامه گلها که هر دو مورد علاقه پدرم بود.
بعد از دیپلم برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفتم و با شروع انقلاب به ایران برگشتم و خیلی اتفاقی سر از رادیو درآوردم.
*آن زمان چقدر رادیو بین لایه های جامعه نفوذ داشت؟
در زمان کودکی من در مسجد سلیمان تنها رادیو وجود داشت و از تلویزیون خبری نبود گرچه بعد از راه اندازی تلویزیون در ایران تابستان ها که به تهران می آمدیم مثل همه بچه ها مشتاقانه کارتون و فیلم های تلویزیون را تماشا می کردیم-در زمان کودکی من در مسجد سلیمان تنها رادیو وجود داشت و از تلویزیون خبری نبود گرچه بعد از راه اندازی تلویزیون در ایران تابستان ها که به تهران می آمدیم مثل همه بچه ها مشتاقانه کارتون و فیلم های تلویزیون را تماشا می کردیم اما آن موقع امواج تلویزیون به شهر کوچک ما نمی رسید. یادم هست روزی که خبر رسیدن امواج تلویزیون به شهرمان را شنیدیم همه همکلاسی ها در دبیرستان خوشحال بودند و چند روز بعد که تلویزیون وارد خانه ما شد همه بی تاب و هیجان زده بودیم و تا آنتن روی پشت بام نصب شد و اولین برفک ها و تصویر سیاه و سفید تلویزیون را ببینیم انگار یک قرن گذشت. خیلی شوق داشتیم.
اما تا سال ها بعد از ورود تلویزیون، رادیو همچنان رسانه اول بود تا این که برنامه های تلویزیون ۲۴ ساعته و عرصه بر رادیو تنگ شد تا جایی که امروز رادیو بیشتر در خودروها و کارگاه های تولیدی و در خلوت میانسالان و سالمندان به حیاتش ادامه می دهد.
*معمولا علاقه مندی های پدر و مادر در سرنوشت بچه ها تعیین کننده است. خانواده شما چقدر به اتفاقات فرهنگی و هنری روی خوش نشان می داد؟
-رویدادهای فرهنگی و هنری در محل زندگی ما محدود بود به جشن ها و نمایش هایی که در مدرسه برگزار می شد و از آنجایی که به نسبت سایر همکلاسی ها قدبلندتری داشتم برای شرکت در این مراسم انتخاب می شدم اما نه ارتفاع من و نه عرض زندگی ام نقشی در ورود من به رادیو نداشت! مهم ترین رویداد فرهنگی در خانه ما حضور کتاب بود که به خاطر علاقه پدرم و تشویق های ایشان با اوقات فراغت من گره خورده بود.
*حتی رشته تحصیلی شما هم با رادیو مرتبط نیست.
به ریاضیات علاقه داشتم و رشته تحصیلی ام راه و ساختمان بود. به سازه های سنگین مثل سدسازی و پل سازی هم علاقه خاصی داشتم اما با تعطیلی سه ساله دانشگاه ها در دوران انقلاب فرهنگی همه نقشه هایم نقش بر آب شد-همینطور است! به ریاضیات علاقه داشتم و رشته تحصیلی ام راه و ساختمان بود. به سازه های سنگین مثل سدسازی و پل سازی هم علاقه خاصی داشتم اما با تعطیلی سه ساله دانشگاه ها در دوران انقلاب فرهنگی همه نقشه هایم نقش بر آب شد و حوادث و ماجراهایی پیش آمد که من مجبور شدم از سازه های بزرگ بگذرم و به سازه ای به کوچکی و ظرافت میکروفون رضایت بدهم و سی و چند سال از عمرم را با همین سازه به ظاهر کوچک اما بسیار حساس و با اهمیت سپری کنم.
*به اصل مطلب بپردازیم! علاقه خاصی به کار در رادیو نداشتید زمینه ای هم نبود، اما ناگهان به رادیو آمدید و تبدیل شدید به یکی از گویندگان مهم پس از انقلاب. اصلا ورود شما به رادیو چطور اتفاق افتاد؟
-خیلی ساده و البته عجیب! همسر یکی از دوستانم که در تلویزیون مشغول به کار بود پیشنهاد کرد تا برای تست صدا به جام جم بروم که من هم رفتم و متن کوتاهی را خواندم. خاطرم هست که آقای کرباسچی در آن زمان مدیر شبکه دو سیما بودن و اجرای مرا برای کار در تلویزیون مناسب ندید و مرا به رادیو در میدان پانزده خرداد فرستاد.
ناگفته نماند که ته دلم از این که قبول نشدم خوشحال هم بودم زیرا هیچ تعریف و شناختی از کار گویندگی نداشتم. در رادیو هم استاد مهدی شرفی آزمون دیگری برگزار کرد و من برای بار دوم هم رد شدم!
*به همین راحتی؟
-به همین راحتی، ابدا ناراحت نبودم، ولی این راحتی چندان بادوام نبود بعد از یک ماه از رادیو تماس گرفتند و ظاهرا به خاطر کمبود نیرو با کمی اکراه و اجبار مرا پذیرفتند.
از آنجا که کاملا بی تجربه بودم مدت زمانی طول کشید تا بتوانم با استادان صاحب نام این عرصه ارتباط برقرار کنم و مرا به شاگردی بپذیرند. بعد از سال ها بالاخره رسید روزی که پای میکروفون زنده رادیو بنشینم و بگویم «اینجا تهران است صدای جمهوری اسلامی ایران».
بعد از سال ها بالاخره رسید روزی که پای میکروفون زنده رادیو بنشینم و بگویم «اینجا تهران است صدای جمهوری اسلامی ایران»*گفتید که در ابتدا ورودتان سعی کردید گویندگان قدیمی رادیو را الگو قرار دهید.
-بله اولین آموزگارم خانم فیروزه امیرمعز از گویندگان باسابقه و خوش صدای رادیو بود. بعد از ایشان خانم مولود کنعانی، شهین مهین فر، پروین صادقی و امیر نوری که گاه مرا در کار راهنمایی هم می کردند.
*و نخستین برنامه ای را که به صورت حرفه ای گویندگی کردید چه بود؟
-حرفه ای که چه عرض کنم ولی اولین برنامه را به نام «آینده سازان» با همراهی حمید یاسمی ضبط کردیم در همان زمان هرمز شجاعی مهر، فاطمه بیدمشکی و حمید یاسمی هم شروع به کار کرده بودند و ما تقریبا هم دوره بودیم.
از جمله خوش اقبالی هایم در رادیو کار در محضر استادان و تهیه کنندگانی حرفه ای مانند جواد مانی و داوود رشیدپور بود.
*وقتی کارتان را شروع کردید فضای رادیو را چطور یافتید؟ به ویژه که مخالف هایی هم با حضور شما در رادیو وجود داشت.
-راستش را بخواهید برای من که جوانی خام و بی تجربه بودم سال های اول چندان کارم راحت نبود. بارها دچار دلسردی و دلزدگی شدم، بارها با چشمانی اشک آلود به خانه رفتم اما هربار بعد از چند روز خانه نشینی با تلفن همکاری دوباره به رادیو برمی گشتم. من هرگز شیفته و دلبسته رادیو نبودم اما می خواستم وظیفه ای را که به من محول می کنند به نحو احسن انجام دهم. حالا اگر این کار پختن غذا هم بود، مطمئنم یکی از بهترین سرآشپزهای رادیو می شدم!
الان که به آن دوران فکر می کنم می بینم مقاومتی که در بدو ورود ما به رادیو وجود داشت بسیار طبیعی بود. انقلاب شده بود، بعضی ها از ایران رفته بودند و آنها که مانده بودند مجبور شدند حضور جوانان بی تجربه ای مثل مرا تحمل کنند.
معلوم است که برای هیچکدام از طرفین (قدیمی ها و جدیدی ها) وضعیت چندان مطلوب نبود. به خصوص برای من که تا پیش از آن جز فضای خانواده، مدرسه و دانشگاه فضای دیگری را تجربه نکرده بودم اما هر چه بود گذشت و خدارا شکر که می گذرد.
من بغض های فروخورده آن دوران را هنوز به یاد دارم، از سختگیری ها و مقررات خشک و بی روح ورود به اداره گرفته تا برخوردهای ناامیدکننده، حرف هایی که مایه دلسردی بود اما امروز مطمئنم که همین ها از من انسان قویتری ساخته است*حالا دوره آن سختگیری ها گذشته و ورود جوانان به رادیو سهل تر شده، اما آن شیوه برخورد را چه قدر برای پیشرفت مناسب دیدید؟
-من بغض های فروخورده آن دوران را هنوز به یاد دارم، از سختگیری ها و مقررات خشک و بی روح ورود به اداره گرفته تا برخوردهای ناامیدکننده، حرف هایی که مایه دلسردی بود اما امروز مطمئنم که همین ها از من انسان قویتری ساخته است.
به نظرم مدارا و بردباری با جوانان همراه با آموزش های حرفه ای زودتر به نتیجه می رسد.
*به نظر شما برای گویندگی صدای خوب کافی است؟ شرطی که این روزها برای گویندگان خیلی مهم است.
-بهتر است بگویم داشتن صدای خوب لازم است اما کافی نیست. در گذشته که گوینده متن را می خواند صدا ویژگی و معیار اصلی برای انتخاب بود اما حالا به جز صدا عوامل دیگری مثل دانش و آگاهی، حضور ذهن، هوشمندی و بیان ساده و سالم و اثرگذار جذابیت اجرا، برقراری ارتباط با مخاطب و هماهنگی با سایر عوامل برنامه همچنین تسلط بر موضوع برنامه نیز مهم هستند.
شما می توانید پای صحبت فرد شیرین زبانی بنشینید و اصلا احساس کسالت و خستگی نکنید زیرا محتوا و معنا برای شما چندان جذاب و گیرا می شود که صدا را فراموش می کنید، و بالعکس.
*شما به عنوان گوینده خیلی وقت ها مجبورید متن هایی را که نویسنده برنامه تهیه کرده و مقابل شما قرار می دهد بخوانید. در این سال ها چقدر بر خلاف اعتقاداتتان کار کرده اید؟
-طبیعتا در سال های اول کار چنین مواردی پیش آمده اما با گذشت زمان و کسب تجارب بیشتر آموختم که صداقت یکی از شرط های لازم برای اثرگذاری بر مخاطب است زیرا آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. از این رو از برنامه های سیاسی فاصله گرفتم و روی اجرای برنامه های فرهنگی ادبی و اجتماعی متمرکز شدم. ضمن این که نویسندگی بیشتر برنامه هایم را نیز بر عهده گرفتم.
*اما پریچهر بهروان نزدیک به یک دهه در برنامه «صبح جمعه با شما» گوینده ثابت بوده، برنامه ای که برخی اوقات کنایه های سنگین به دولت، نهادها و برخی مسئولان وارد می آوَرد و گاهی حتی خط قرمزها را هم درمی نوردید.
-دقیقا به همین علت «صبح جمعه با شما» با سانسورهای فراوان و چندین بار قطعی و تعطیلی مواجه شد. این برنامه بی آنکه درگیر خط بازی ها و جناح بندی های رایج شود مشکلات و مسایل اجتماعی و اقتصادی مردم را به زبان شوخی و طنز از زبان شخصیت هایی آشنا برای مردم در قالب لطیفه و نمایش بیان می کرد و از همین رو هم با اقبال عمومی مواجه شد.
دقیقا به همین علت «صبح جمعه با شما» با سانسورهای فراوان و چندین بار قطعی و تعطیلی مواجه شد*هنوز هم با گذشت سال ها مردم برنامه «صبح جمعه با شما» را به خاطر دارند. دلیل موفقیت این برنامه از زبان خانم بهروان شنیدنی است.
-وقتی اعضای یک تیم حرفه ای همدل و همراه باشند طبیعتا نتیجه کار مطلوب خواهد بود. در آن دوران تلویزیون صبح ها برنامه نداشت و در سال های دفاع مقدس هر جا می رفتی رادیو روشن بود! برای من هم کار کردن کنار این گروه حرفه ای فرصت بسیار خوبی بود. آقای احمد شیشه گران سردبیر و یکی از نویسندگان اصلی برنامه همراه با آقای سعید توکل نویسنده و تهیه کننده برنامه، نمایشنامه ها و لطیفه ها را نوشته و تنظیم می کردند و منوچهر نوذری با استادی تمام در نقش شخصیت هایی مانند آقای ملون و دست و دلباز ظاهر می شد؛ شخصیت هایی که نظیرشان در جامعه ما کم نبود و همه در بین آشنایان دور و نزدیک خود فردی شبیه ملون یا دست و دلباز را می شناختند.
«صبح جمعه با شما» برنامه ای بود که در دوران پراضطراب و پرتنش جنگ دقایقی چند موجب خوشحالی شنوندگانش می شد ولی بدانید که اجرای «صبح جمعه با شما» در شرایط آن زمان رادیو اصلا ساده و آسان نیست.
*و در آن سال ها پریچهر بهروان به واسطه حضور در این برنامه اسم و رسمی پیدا کرده بود.
-چه عرض کنم؟ اسم و رسمی که به کاری نیاید و به دردی نخورد بی فایده است. تنها بخش جالب و دلنشین این اسم و رسم، لطف و مهری بود که برخی مخاطبان رادیو نسبت به من داشتند و این را مدیون همین برنامه هستم. خاطرم هست که مثلا در بانک وقتی اسم من را صدا می کردند همه کنجکاو بودند که مرا ببینند و من همیشه خجالت می کشیدم.
خاطرم هست که مثلا در بانک وقتی اسم من را صدا می کردند همه کنجکاو بودند که مرا ببینند و من همیشه خجالت می کشیدم*مدتی هم در تلویزیون حضور داشتید و اتفاقا برنامه های شما مخاطبان قابل توجهی داشت. کار در تلویزیون چقدر با رادیو متفاوت است و ترجیح خود شما کدام رسانه است؟
-کار در تلویزیون هم تجربه خوبی بود، اما سادگی رادیو با روحیه من سازگارتر است.
برای تهیه گزارشی در برنامه شبکه جام جم به روستای مختلف کشور سفر می کردیم و فیلمی راجع به آداب و رسوم و لباس و غذا در آن روستا در برنامه پخش می کردیم، آن زمان قانونی بود مبنی بر این که گویندگان و مجریان رادیو نمی توانند در شبکه های داخلی برنامه داشته باشند و تنها شبکه مجاز شبکه جام جم بود که مختص ایرانیان خارج از کشور بود.
*این قانونی که شما بدان اشاره کردید به زعم خیلی ها یک قانون دست و پا گیر است. این قانون را چقدر منطقی و اصولی می دانید؟
-به نظرم حرف درستی بود زیرا هر گوینده موفقی در رادیو لزوما در تلویزیون هم موفق نیست. انگشت شمارند هنرمندانی مانند منوچهر نوذری یا داریوش کاردان که از پس کار در هر دو رسانه به شایستگی برمی آیند.
*اما حتی رادیو هم به سمت تصویری شدن پیش می رود و ما در رسانه ملی خودمان هم رادیوهای تصویری را دیده ایم.
-نمی دانم با قیدوبندهای یک رسانه دولتی، رادیو چطور می تواند تصویری باشد!
شاید باید بپذیریم که با حضور شبکه های اجتماعی دیگر باید کم کم بساط تخیل را جمع کنیم. متأسفانه در روند شتابزده زندگی امروز زیبایی هایی را که پیش از این مایه آرامش خیال بود از دست می دهیم و آنقدر بی حوصله شده ایم که باورمان نمی شود روزگاری رمان های چند جلدی می خواندیم و حالا خواندن یک مقاله هم از حوصله مان خارج است. ریتم زندگی امروز با گذشته به کلی متفاوت است.
*اگر بخواهید حال و روز رادیو را با گذشته مقایسه کنید چه خواهید گفت؟
-جواب آشکار است. جایگاه تنها یک شبکه رادیویی کجا و جایگاه ۲۰ شبکه رادیویی کجا؛ آن هم با برنامه هایی که که اکثرا کیفیتی به مراتب پایین تر از قبل دارند و در رقابت با حضور چندین شبکه تلویزیونی و شبکه های اجتماعی و ...
*خیلی ها معتقدند جامعه ما مردسالار است و خانم ها به ویژه در فضای رسانه ای مانند رادیو در شرایط برابر کمتر دیده می شوند. شما چقدر این موضوع را قبول دارید؟
-من قبول داشته باشم یا نه فرقی در اصل ماجرا نمی کند و مثل آفتاب آشکار است. در جامعه ما هم مانند بسیاری جوامع دیگر خانم ها از حقوق و جایگاه برابر با آقایان برخوردار نیستند. یکی از قوانینی که من هنوز منطقی برایش پیدا نکردم نبود خانم ها در برنامه های آخر شب است. من سال ها از ساعت ۱۲ تا ۳ برنامه «راه شب» را اجرا می کردم و مخاطبان فروانی هم داشتم اما به یک باره حضور خانم ها در آن ساعت غیر قانونی شد. چرا؟ نمی دانم. اما باور دارم تا زمانی که مادران سرزمین ما پسرانی تربیت می کنند که توانایی ها و استعدادهای زنانه خانواده خود را باور ندارند طبیعی است که در جامعه بزرگترمان مشکل همچنان باقی خواهد ماند. رادیو هم از جامعه ما جدا نیست و همین اندیشه در رسانه هم به وضوح مشاهده می شود. این گونه مشکلات احتیاج به کار فرهنگی مدام و مستمر و درازمدت دارد.
تا زمانی که مادران سرزمین ما پسرانی تربیت می کنند که توانایی ها و استعدادهای زنانه خانواده خود را باور ندارند طبیعی است که در جامعه بزرگترمان مشکل همچنان باقی خواهد ماند*شاید برای دوستداران شما جالب باشد که مدیر شدن در رادیو را هم تجربه کرده اید.
-بله در «صدای شهر» که نه یک رادیو که یک مینی رادیو بود. هر نیم ساعت یک بار ۵ دقیقه خبرهای شهر تهران را برای شنوندگان رادیو تهران به طور زنده پخش می کرد.
راه اندازی استودیو «صدای شهر» در ساختمان مرکز کنترل ترافیک تهران کار دشواری بود اما بعد از عبور از موانع بسیار بالاخره انجام شد آن هم با حداقل امکانات. در آن زمان برنامه سازان جوان و توانمند رادیو را دعوت به کار کردیم تا ضمن پخش خبرهای مربوط به رویدادهای شهر مشکلات و مسایل شهروندان و پاسخ مسئولان را نیز مطرح کنند اما سلیقه ام در انتخاب برنامه سازان و نوع اداره استودیو «صدای شهر» چندان با سلیقه مدیر وقت رادیو تهران هماهنگ نبود و به ناچار غزل خداحافظی را خواندم!
*حالا خانم بهروان با کوله باری از تجربه که خاطره ساز چند نسل از مخاطبان رادیو بوده حاشیه نشین و کم کار است. چرا رادیو از مجریان و گویندگان محبوب و مورد قبول مردم خالی شده است؟
-حرف در این زمینه بسیار است، اما نگران حوصله شما هم هستم. ما آموخته بودیم که برای ساختن یک برنامه موفق تهیه کننده، نویسنده، سردبیر، مجری و صدابردار به جز حرفه ای بودن باید در آن برنامه همدل و هم صدا هم باشند و با میل و اشتیاق راهی استودیو شوند؛ درست مثل یک کار تیمی. اما امروزه تهیه کنندگان به قول استاد مانی برنامه را می زنند و فراتر از آن «رج می زنند». گویی در یک کارگاه تولیدی لباس کار می کنند و این با اصول کار در رادیو مغایر است.
حس و حالی که تهیه کننده و عوامل برنامه ساز حین ضبط یا پخش برنامه دارند عینا به مخاطب منتقل می شود. وقتی تهیه کننده ای خودش حاضر نیست محتوای برنامه اش را بخواند و بشنود چطور می توان از مخاطب انتظار داشت پای رادیو بماند؟ درست است که دستمردهای ناچیز و شرایط نامطلوب کار در رادیو مایه دلسردی برنامه سازان شده اما این کم کاری بیش از هر چیز بی احترامی به خودمان و بعد به مخاطب رادیو است و متاسفانه بوی بهبودی هم از اوضاع به مشام نمی رسد.
درست است که دستمردهای ناچیز و شرایط نامطلوب کار در رادیو مایه دلسردی برنامه سازان شده اما این کم کاری بیش از هر چیز بی احترامی به خودمان و بعد به مخاطب رادیو است*سال هایی که شما کارتان را شروع کردید شرایط رادیو به همین شکل بود؟
-اگر منظورتان اعداد و ارقام اقتصادی است باید بگویم که برآوردها در رادیو بسیار با تلویزیون متفاوت و باورنکردنی است. بعضی ها فکر می کنند وقتی کسی در صدا و سیما کار می کند نانش در روغن است اما طفلک رادیویی ها ... روغن که چه عرض کنم همان نان خالی را به دست آورند هنر کرده اند! از آن زمان که وارد رادیو شدم تا الان که سی و چند سال می گذرد وضع بر همین منوال بوده و هست.
من سی سال به صورت جلسه ای و برنامه ای با سازمان کار کرده ام بدون اینکه رسمی باشم و این یعنی سی سال محروم ماندن از حقوق اولیه یک کارمند، بدون بیمه، بدون مرخصی، بدون عیدی و بدون ... اما بالاخره معجزه رخ داد و رستگاری از راه رسید. به فاصله شش ماه رسمی و بازنشسته شدم!
*بعد از سی سال کار استخدام شدن عجیب نیست؟ آن هم برای گوینده ای از جنس شما...
-البته که هست! واحد گزینش سازمان با وجود حضور دایم من پای میکروفون زنده رادیو و علی رغم انواع و اقسام تشویق نامه ها و لوح های تقدیر که در جشنواره های مختلف دریافت می کردم مرا شایسته رسمی شدن نمی دانست! حتی دلیلی هم برای این رفتار به من گفته نشد، اما گر نگهدار من آنست که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد.
*و در این سال ها فقط گویندگی می کردید؟
-خیر مدتی هم سردبیر و نویسندگی برخی از برنامه ها را بر عهده داشتم. خواندن و نوشتن دو فعلی است که به هم پیوسته اند و کسی که می خواند معمولا با نوشتن هم مأنوس است.
*در دوران کاری از محضر چه استادانی بهره بردید؟
-من با همه همکارانم رابطه دوستانه خوبی داشتم اما بسیاری از ظرایف گویندگی را از امیر نوری آموختم، راحتی و روانی اجرا را از منوچهر نوذری و آشنایی با شعر و ادبیات را از استادان جواد مانی و داوود جمشیدی.
*حالا که به سن بازنشستگی رسیدید کدام دوره مدیریتی رادیو را موفق تر ارزیابی می کنید؟
مدیران مختلف همیشه آمده اند و رفته اند و ما هم کار خود را در محدوده قوانین و اصول انجام داده ایم. شاید در سال های اخیر که سرکار خانم آبروانی معاونت رادیو را به عهده داشتنند به دلایلی همدلی بیشتری با ایشان داشتم اما آقایان ابطحی، خجسته، صوفی، جهانی و... هر یک به بهانه ای در خاطرم به نیکی ماندگار شدند. مدیران همیشه مدیر بوده اند و ما همیشه کارمند. با حضور هیچ مدیری شرایط تغییری نکرده و در بر همان پاشنه همیشگی می چرخد.
شما خوشبختانه و برخلاف کلیشه های مرسوم سراغ هیچ خاطره ای را نگرفتید اما لازم است برای کسی که این همه شکیبایی به خرج داده تا اینجای گفتگو را خوانده خاطره ای از مدیری برایش نقل کنم: شبی دیرهنگام در اسفندماه و زیر موشک باران نیروهای عراقی در استودیوی هشت میدان ارگ به اتفاق همه همکاران «صبح جمعه با شما» برنامه های نوروزی را ضبط می کردیم. نیمه های شب بود که حجت الاسلام ابطحی مدیر وقت رادیو وارد استودیو شد برای احوال پرسی و گفتن خسته نباشیدی به همکاران و تشکر از آنها.
زنده یاد عزت الله مقبلی با تبسمی بر لب گفتند: از زمانی که فینیقی ها پول را اختراع کردند تشکر دیگر زبانی نیست جناب ابطحی! همه خندیدند و منوچهر نوذری هم در ادامه گفت: نود درصد شوخی جدی است آقای ابطحی!
و گذشت آن شب و شب های دگر هم ... اما شما دنبال ادامه ماجرا نباشید چون هیچکس حرف دیگری را جدی نگرفت و همه چیز در حد یک شوخی باقی ماند. درست مثل خود زندگی!!
*ظاهرا دل مشغولی های جدیدی پیدا کرده اید که بخش مهمی از وقت شما را گرفته است.
-درست است. به لطف گزارش هایی که برای تلویزیون تهیه کردیم دریافتیم که سرزمین ما سرزمین گنج های پنهان است و یکی از این گنج ها نزد زنان روستایی ما است که هنوز آثاری از همت و هنر و پشتکار و صبوری مادرانشان را با خود دارند.
منظور به هنر سوزن دوزی است که متاسفانه چنان که باید و شاید شناخته شده نیست و رو به زوال دارد. یقینا اگر خانم های ایرانی با این هنر آشنا شوند به جای آن که برای برندهای غربی مبالغ گزاف هزینه کنند با حمایت خود این هنر دیرینه و سنتی را زنده و پویا نگه می دارند برای همین ۱۰ سالی است که بیشتر وقتم را صرف برقراری ارتباط و کار با دختران روستا کرده ام به این امید که تا حدی دین خود را به آنان ادا کنم. ضمن این که از زیبایی و ظرافت نهفته در این هنر هم برخوردار می شوم.
*اگر روزی به شما بگویند دیگر نمی توانید در رادیو کار کنید...
-همین حالا هم فعالیت چندانی در رادیو ندارم! جز این که هفته ای یک بار در رادیو پیام حاضر می شوم. من هرگز دلتنگ استودیو و میکروفون و رادیو نخواهم شد و هرگز زندگی را در رادیو خلاصه نکرده ام.
تا زمانی که انسانی در گوشه ای از این جهان خاکی رنج می برد کاری برای انجام دادن هست. صدا نزدیک ترین عنصر به قلب آدم هاست، رادیو می توانست سطح سلیقه و سواد مردم را ارتقا بدهد، اما نکرد.