جبار رحمانی، دکترای مردمشناسی و معاون پژوهشی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی در روزنامه ایران نوشت: «شادی»، «شاد بودن» و «شادمانی کردن» مفاهیم کلیدی در هر فرهنگی است که میتوان از طریق آنها نظام زندگی مردم هر جامعهای را مورد بررسی و ارزیابی قرار داد. در فرهنگ ایران امروز، این مفاهیم نه تنها همیشه مبهم بودهاند، بلکه محل نزاع گفتمانی گروههای مختلف رسمی و غیر رسمی هم بودهاند. آن چه طی دهههای اخیر در جامعه ایرانی در خصوص شادی در سیاستهای فرهنگ رسمی رخ داده است، نوعی ابهام و گاه تناقض را شامل میشده است.
مسأله اصلی شادی در فرهنگ ایران را میتوان در دو سطح بررسی کرد: در سطح «فرهنگ غیر رسمی» و فضاهای اندرونی مردم و در سطح فضاهای رسمی و «فرهنگ رسمی» جامعه. البته این تفکیک لزوماً قاطع نیست، زیرا همیشه فرهنگ رسمی تلاش داشته، حوزه اندرونی مردم و احساسات خصوصی مردم را نیز به کنترل و انتظام خود درآورد، لذا سرنوشت نهایی شادی در هر کدام از این سطوح تا حدی متأثر از مداخله و پویاییهای سطح مقابل هم بوده است.
حتی هنوز تعریف قابل اجماعی از این مفهوم در جامعه ما و در سیاستهای فرهنگی رسمی ما وجود ندارد. عموماً شادی با نوعی «معنویتگرایی استعلایی» تلفیق شده است و بسیار آرمانی و غیر قابل دسترسی است. در حالی که در نظامهای فرهنگی، تعریفی عادیتر و ملموستر از این مفهوم وجود دارد. هر چند شادی در وهله اول یک کیفیت روانشناختی است اما در عمل نمیتوان به شادی فارغ از کم و کیف زندگی اجتماعی رسید. از منظر روانشناختی، «شادی» در واقع مجموع کیفیت دو احساس درونی ما است، یکی «حس رضایت ما» (مثلاً وقتی معنای واقعی کار یا عملکردمان را درک میکنیم) و دیگری «کیفیت احساسات خوب»ی است که در طول زندگی دریافت میکنیم که هر دوی اینها منجر به شادی میشوند و هر دو پدیدههای نسبتاً پایداری در زندگی هر فرد هستند. از سوی دیگر، مفهوم شادی متناظر با مفاهیم دیگری مانند خوشحالی، خوبی، خوشی و... است.
از این منظر، خوشحالی، خرسندی یا شادی یک حالت روانی است که در آن فرد احساس عشق، لذت، خوشبختی یا شادی میکند. تحقیقات نشان داده است شادی رابطه مستقیمی با مسائلی همچون روابط و تعاملات اجتماعی، وضعیت فرد از نظر داشتن خانواده مطلوب، کار، درآمد، عضویت در گروههای دارای حس شادی و حتی نزدیکی به انسانهای شاد دارد.
اما نکته اصلی در جامعه این است که شادی به عنوان یک «مسأله» امری فردی نیست، بلکه بیشتر مردم به نوعی درگیر آن هستند. شادی و خوشحالی یک مسأله اجتماعی و عمومی در جامعه امروز ماست. نظرسنجیای که توسط مؤسسه گالوپ در سال ۲۰۱۳ انجام شده، حاکی از آن است که «ایرانیان دومین مردم ناشاد در دنیا هستند.» این آمارها هر چقدر هم انحراف داشته باشند، در نهایت این دلالت حداقلی را دارند که در ملل دنیا، ایرانیان در انتهای فهرست شادها و خوشحالها هستند. به همین سبب شادی به ویژه در عرصه عمومی و جمعی و مدنی یک «مسأله» است و اگر بخواهیم از منظر آسیبشناسی اجتماعی بدان توجه کنیم، میتوان گفت که فقدان شادی، یک «آسیباجتماعی» است که عملاً یکی از مهمترین منابع عاطفی و روحی زندگی مدنی جامعه ما را دچار بحران کرده است.
دلیل این کاستی و فقدان آسیبشناختی چیست؟ آیا مردم نمیخواهند؟ آیا سنت ما ظرفیت شادمانه بودن ندارد؟ آیا فرهنگ ایران، فرهنگ ضد شادی است؟ نمیتوان به سادگی حکمی کلی در این زمینه صادر کرد اما میتوان حداقل طرح بحثی داشت از ریشههای این فقدان بزرگ، یعنی شاد نبودن زندگی ما ایرانیان. هر چند در عرصههای اندرونی و فضاهای غیر رسمی، مردم آموختهاند شادمانی را هر چند گاه با افراط و تفریط داشته باشند اما مسأله اصلی آن است که در عرصههای عمومی ما به جز مناسبت مذهبی بسیار محدود (نیمه شعبان) فرصت دیگری برای شادمانه بودن جمعی و در کنار هم بودن نداریم. سیاست فرهنگی رسمی ما، به تعبیری فاقد مکانیسمهایی برای شادیهای مدنی عمومی و جمعی در جامعه است. شاید در برخی موارد هم ضد شادی باشد.
در عرصه مدنی و فرهنگ عمومی جامعه، ما مناسبتهای شاد نداریم. چند سالی است که مهمترین و گستردهترین تجمعات شاد در جامعه ما، در فقدان نظارت و دخالت نهادهای فرهنگی رسمی رخ دادهاند؛ شادیهای پس از پیروزیهای فوتبال، انتخابات و... بیانگر آن است که نظام فرهنگ رسمی و سیاستهای فرهنگی ما، ظرفیتی برای این مسأله نداشتهاند و نخواستهاند داشته باشند. در سطح رسمی، جامعه ما در شرایط فعلی فاقد مهارتها و آموزشهای مدنی لازم برای شادی جمعی و عمومی است. مردم نیز نمیتوانند منتظر میل سیاستگذاران فرهنگی باشند. خودشان در تجربه عینی و عملی و به تدریج، این فضای شادمانگی جمعی و مهارتها و آموزشهای لازم برای آن را فراهم میکنند.
شادی هر چند در سطح روانی و فردی تجربه میشود اما عملاً یک محصول جمعی است. شادی محصول زندگی شادمانه است؛ محصول جمعهای شاد و با هم بودنها و شیوه زندگی شادمانه است. فقدان آیینهای شاد غیر مذهبی و محدود و کنترل کردن تجمعات شادمانه غیر مذهبی، عملاً سبب اختلالی در دانش و مهارتهای فرهنگی شادمانگی در جامعه ما شده است.
به عبارت دیگر، فقدان شادی، امروزه صرفاً فقدان یک فضای شاد نیست، بلکه فقدان آیینهای شاد و فقدان دانش و مهارت فرهنگی لازم برای شاد بودن است. فرهنگ رسمی همچنان تصمیمی برای حل این مسأله ندارد، بلکه هنوز هم با شادی غیر مذهبی مسأله دارد. فرهنگ غیر رسمی و مردمی هم آرامآرام در فضاهای خصوصی خودش خردهفرهنگهای لازم برای شادمانه بودن را خلق کرده و توسعه میدهد.
در فضای رسانههای ما نیز هر چند شادی در برنامهها و مناسبتها مورد توجه قرار میگیرد اما برنامهها نیز برنامههای فردی، یک مجری و چند میهمان هستند که گفتارهای کلیشهای و خندههای تکراری آنان را به نشانه برنامه شاد میگیرند. در حالی که شادی و شادمانه بودن و خوشحال بودن، یک تجربه جمعی و مکرر است. البته شادی و شادمانگی به دلیل منطق خاص خود گاه با حدی از هنجارشکنی نیز همراه است اما نمیتوان به دلیل این هنجارشکنیهای نامحدود، شادمانی را از اساس در فضای عمومی قدغن و ممنوع کرد. نتیجه این سیاستهای بیتوجه و گاه طردکننده شادی در فضاهای عمومی و جمعی رسمی، آن بوده است که حتی در مولودیهای مذهبی هم برای ارتقای حس معنوی، در نهایت «نوحهخوانی» کنند چون جامعه ما فاقد دانش و آموزش فرهنگی لازم برای شاد بودن و شادمانی کردن است.
در شرایط فعلی اگر بیتوجهی فرهنگ رسمی به شادی و مناسبتهای شاد غیر مذهبی و ایجاد نکردن امکان شادمانی جمعی مردمی آزاد ادامه پیدا کند، ما شاهد نوعی بیسامانی در فرهنگ شادی خواهیم بود؛ بیسامانیای که در نهایت بیش از همه موجب اختلال فرهنگ رسمی و تناقضهای بیشتر در آن خواهند شد. بار سامان بخشیدن به این بیسامانی را مردم طی زمان به دوش خواهند کشید.»