پرستو صالحی با انتشار پستی در صفحه اینستاگرامش روایت ناتمام حضورش در برنامه ماه عسل را به پایان رساند.
سال
گذشته در هفدهمین روز از ماه مبارک رمضان پرستو صالحی به عنوان مهمان در
این برنامه حضور یافت و در لحظات منتهی به افطار برنامه ماه عسل، از روایت
تلخ و خانمان سوزی به نام اعتیاد پرده برداشت و گفت: دردسرهای زندگی ما، از
یک منقل و دوستهای پدرم شروع شد که پایان خوبی نداشت.
صالحی همچنین در این برنامه عنوان کرد که اعتیاد سرطانی بود که در زندگی آنها افتاد و خوشبختی خانواده آنها را گرفت.
در دوشب گذشته خواهران منصوریانمهمانان برنامه ماه عسل بودند که آنها هم روایتی از سختی های زندگیشان و نحوه قهرمانی هایشان داشتند.
پرستو
صالحی با دیدن این برنامه تحت تاثیر آن قرار گرفت و با انتشار پستی در
صفحه اینستاگرامش روایت ناتمام زندگی خود در ماه عسل سال گذشته را با بیان
صحبت هایی تکمیل کرد و همچنین عکس و دستخطی از پدرش را منتشر کرد.
صالحی نوشت: " نیومدم که بگم پدرم بد است آمدم بگم که اعتیاد پدرم را از من گرفت.
خطِ
پدرِ! پارسال وقتِ برنامه ماه عسل مجال نداد همه شو بگم شاید امسال وقتش
بود درست بعد از دیدن صحنهی بخشش پدر توسط خواهران منصوریان، تو کپشن جا
نمیشه تو کامنت اولم مابقی رو مینویسم و کانال تلگرامم.
سال
هفتادو پنج وقتی پدرم رفت نقطهی زیر صفر فقرو تجربه کردیم وسایل خونه مونو
با کلنگ نابود کرده بود دویست هزار تومن پول پیش خونه رو هم از صاحبخونه
گرفته بود، دیگه خونه هم نداشتیم رفتیم خونه مادربزرگم موندیم ولی اونجا
کوچیک بود آخه دو تا خاله ام هم با مامان بزرگم زندگی میکردن جا نبود برای
همه مون، عمه ام گفت: من برم خونهی اونا دو سال فقط اخر هفتهها مامانم و
امیر و میدیدم من و امیری که تمام عمرمون نفس به نفس هم بودیم از هم دور
موندیم شبها براش تو دفتر خاطراتم نامه مینوشتم، دو سال دوری... خونه
مادر بزرگ و فروختن سهم مامان و دادن شد یک آپارتمان ٥٠ متری اجاره کنیم تو
نارمک هر سه تامون کار میکردیم مامان سوزن صدتا یه غاز میزد امیر کارگری و
من روسری از تولیدی میگرفتم دورشو منجوق دوزی میکردم، یواش یواش اسباب
خونه تونستیم بگیریم...
راستش اعتماد به نفسم تموم شده بود رویای
بازیگر شدن هم همینطور تا مژگان اومد تو زندگیم پیش دانشگاهی با هم
میرفتیم یه دختر محکم و مشتی اومد و شد پشت پناهم، انگیزه میداد میگفت:
پرستو چیت از فلان هنرپیشه کمتره باید بخوای خلاصه راهم انداخت با کار
حرکات فرم شروع کردم ماهی هشت هزار تومن بهم میدادن برای منی که صبحها تو
صف اتوبوس یه لنگه پا وامیستادم و معمولا دیر میرسیدم سر کلاس خیلی بود،
انقدر درس خوندیم من و امیر که جفتمون دانشگاه قبول شدیم امیر کامپیوتر من
بازیگری کارگردانی باید ثابت میکردیم ما مافنگی و بدبخت نمیشیم، شهریه
ترم اول و عموم گفته بود کادو قبولیم میده، اما ترم دو چی؟!
نشد
نمیشد انصراف دادم، تلخ بود... ولی مژگان بود کنارم مثل کوه پله پله هلم
میداد... پلان به پلان و یک سکانس اولین نقشم بود سال هفتادو هفت بازیگر
شدم، کابوس تموم شده بود تا ضربهی کاری بعدی...
سال هشتاد
مژگانی که چراغ راهم شده بود پر کشید، لعنت به سرطان، ولی اون کارشو انجام
داده بود من پرستویی شده بودم که نفرت و کینه و حسادت و نمیفهمیدم مثل
اون، همه رو دوست داشتم مثل اون، رفیق بودم برای همه مثل اون، تصمیم گرفتم
مژگانِ زندگی بقیه باشم... از پدر خبر نداشتم آخه مژگان جای خالی اونو پر
کرده بود ولی گویا قسمت تکیه گاه داشتن نبود، تکیه گاه بودن بود. تمام
سختیهای اون سالها گذشت ولی وقتی جنازهی پدرم رو تو اون شرایط دیدم تمام
اون سختی هارو فراموش کردم."
صالحی همچنین در اولین کامنت پست
خود نوشته است: " پدر قرباني اعتياد بود اين اون چيزي بود كه دير فهميدم، و
نتيجه اش اين شد يك حسرت هميشگي، اي كاش زودتر از اينكه فوت كنه بخشيده
بوديمش و مي رفتيم سراغش كاش...
اينارو گفتم كه اونايي كه هنوز
معناي بخشش و نفهميدن بفهمن بعضي ها بايد برن تا ياد بگيريم، بعضي ها بايد
بيان كه بفهميم زندگي صبوري مي خواد، تلاش مي خواد، عشق مي خواد بايد ببخشي
بي دليل، دوست داشته باشي بي درخواست.
ققنوس از خاكستر خودش
دوباره بلند ميشه جون ميگيره ققنوس باشين رفقا مثلِ خواهران منصوريان،
ببخشين مثل همه ي اونايي كه زمين خوردن هاشون باعث نميشه ديگران رو زمين
بزنن ...
دوستون دارم ، جمله ي زير اين عكس دستخط پدرِ تو كاغذهاش تو خونه اش پيدا كردم، نوشته بود من غريب خلوتِ تنهايي ام"