شرمساری حقیرترین واژه است و بغض علیل ترین، وقتی میشنوی، همین بیخ گوش ما،در شهری که بچه پولدارهایش وقیحانه مازراتی و پورشه سواری شان را به رخ می کشند در خیابان های بالای شهر رانندگی می کنند و مانور دارندگی می دهند ، وقتی میبینی در همین چهل کیلومتری پایتخت که در پنت هاوس برج های سر به فلک کشیده اش عده ای در استخر و جکوزی شخصی نمایش ثروت می دهند و قه قه مستانه شان بلند است ، عده ای هم شب را در گور صبح کرده اند،شب های سرد زمستانی را.
جایی که دعوا بر سر قانونی بودن یا نبودن حقوق 80 تا 150 میلیونی و سقف 20 میلیونی برای حقوق است ، پایتختی که ریلکسیشن در وان شیر دیگر در آن دموده شده و ماساژ با خاویار اخرین ورژن روش های خرج کردن پول های باد اورده شده است .
تهرانی که هیچ بمب و تروری در ترکیه، مانع عیاشی برخی ساکنانش در انتالیا و استانبول نمی شود . شهری که صفرهای اختلاس و وام های میلیاردی اش در هیچ ماشین حساب معمولی جا نمی شود و محاسبه ورودی و خروجی برخی حساب ها هر حسابداری را خسته و کلافه می کند .
در همین شهر پر زرق و برق ؛ عده ای هم تنها سرپناهشان قبرستان بود ؛ خوابگاه اخرت ما تنها پناهگاه دنیایشان .فشار قبر مگر برای مرده ها نیست؟ این قبرها بدون سنگ هم فشار می اورند هم بر ساکنانش هم بر وجدان ها ،ما فقط شنیده ایم،انشاالله که این عکس ها فتوشاپ است و یا بخشی از یک فیلم؛ با همان دلخوشی اخر فیلم ها که "غصه نخور،کارگردان نوشته".
راستی از چالش آب یخ چه خبر؟ هنوز چالش مانکن بازارش داغ است؟ چالش خوابیدن در قبر؟ مگر داریم؟! چالش فقط چالش عکس موجودی حساب..چالش فقط چالش عکس سیاه و سفید؛ سفید مثل برف دی..سیاه مثل عمق گورهای قبرستان نصیر آباد...
دیوار مهربانی هم که یادش بخیر... دیگر فراموش شد..مثل خود مهربانی .
از دیروز فضای شبکه های اجتماعی در قرق تصاویر گور خواب های شهریار قرار گرفته...تلخ نوشته هایی که هر کدام تلنگری و تکانی می دهد...شعر و دلنوشته هایی فقط برای خالی کردن بغض های بی قرار...اما انگار سید علی صالحی این شعر را سالها قبل برای همین گورخوابهای دی ماهی گفته است:
حالا آن سوی این همه پنجره
شومینهها روشن است
رختخوابها گرم
سفرهها لبریز
دستها پُر
دلها خوش وُ
دنیا، دنیاست برای خودش.
پس وقتِ تقسیمِ جیرهی جهان
من کجا بودم
که جز این کارتون خیس وُ
این زمستانِ زمهریر
چیزی نصیبام نشد؟
مُقوا خیس، خیابان خیس
تختهها، کبریت، حَلَبی
چشمها و چه کنمها ... خیس!
خواب و خیالِ شما چطور؟
حالا خیلیها پُشتِ پنجره ایستاده
با پیالهی گرمِ چایشان در دست
سرگرمِ تماشایِ برفاند
سرگرمِ فعلِ ماضی حرفاند
و هی از سنگسارِ عدالت وُ
احتمالِ آزادیِ آدمی سخن میگویند.
من سردم است بیانصاف
من گرسنهام بیانصاف
من بیپناهم بیانصاف
پس وقتِ تقسیمِ جیرهی جهان
من کجا بودم
که هیچ کُنجِ دِنجی از این همه خانه
قسمتِ بیقرارِ من نشد؟
پس این حشرات کجا میخوابند
که فردا صبح
باز آفتاب را خواهند دید!؟
حقوق بشر، باد، رفراندوم
نفت، چپاول، مرگ
دمکراسی، خواب، خاورمیانه
تنهایی، ترس، تروریسم ...
دریغا کلماتِ علیل!
این همه بیدلیل
در دهانِ یاوه چه میگویید؟
فاصلهی من
تا گَرمخانهی خوبانِ شما
فقط یک دیوار شیشهییست،
ای کاش
پاره آجری نزدیکِ دستم بود،
هُرمِ نَفَسهایم یاری نمیکنند
دیماه آمده
سرانگشتانِ بیجانم را جویده است
سرما آتش گرفته، دارد گَرمَم میشود
مرگ برایم پتو آورده است
دیگر در گور نخواهم لرزید