چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳ - 2024 December 11 - ۸ جمادی الثانی ۱۴۴۶
۱۰ دی ۱۳۹۱ - ۰۶:۳۰

گزيده سرمقاله‌ روزنامه‌هاي صبح امروز 1 شنبه 10/10

ايران اكونوميست :روزنامه‌هاي صبح امروز ايران در سرمقاله‌هاي خود به مهمترين مسائل روز كشور و جهان پرداخته‌اند از جمله «درباره گزارش شوراي اطلاعات ملي آمريكا»،«بصيرت و ميثاق با ولايت رمز عبور از فتنه»،«بدتر از غده سرطاني»،«ابعاد نشست رام‌الله»،«آهنگ همگرايي در اصولگرايان»،«ابعاد نشست رام‌الله»،«جوسازی درباره رزمایش»،«فرش قرمز براي بازگشت طالبان به قدرت»،«اين تابلو را پايين بياوريد!»،«قاچاق سوخت پيامد ناگوار يارانه‌دهي»و...كه برخي ازنها در زير مي‌آيد.
کد خبر: ۱۳۷۱۹

كيهان:درباره گزارش شوراي اطلاعات ملي آمريكا

«درباره گزارش شوراي اطلاعات ملي آمريكا»عنوان يادداشت روز روزنامه كيهان به قلم سعدالله زارعي است كه در آن مي‌خوانيد؛گزارش اخير «شوراي اطلاعات ملي آمريكا» كه به گزارش چشم انداز 2030 جهان موسوم شد، حائز نكات قابل توجهي است و در عين حال خالي از پاره اي از مسائل انحرافي هم نيست و از اين رو نيازمند بررسي و تأمل جدي مي باشد. ما در اينجا به بعضي از اين نكات و مسايل اشاره مي كنيم.

1- شوراي اطلاعات ملي آمريكا در واقع نهاد يكسره ساز اطلاعاتي آمريكا به حساب مي آيد. آمريكا داراي 16 سازمان اطلاعاتي است كه هر كدام در حوزه اي خاص گزارش اطلاعاتي تهيه و منتشر مي نمايند در اين بين مدير شوراي اطلاعات ملي آمريكا كه با حكم رئيس جمهور اين كشور منصوب و به عنوان مهمترين مشاور رئيس جمهور در امور امنيت ملي به حساب مي آيد موظف است گزارشات 16 گانه را در يك گزارش جامع تنظيم و ارائه نمايد. اين شورا در هر 5 سال يك گزارش ارائه مي كند و در همان حال به اختصار به نقد و بررسي گزارش قبلي مبادرت مي نمايد. اين گزارش در واقع به عنوان «سند چشم انداز» به حساب مي آيد ولي در عين حال شوراي ياد شده خود را در مقام «ديده بان» - يعني توصيف كننده- و نه داور يا آينده نگر معرفي مي نمايد هر چند گزارش ارائه شده در نهايت داراي گزاره هاي متعددي است كه ترسيم خاصي را از فضاي آينده ارائه مي كند. سند منتشره توسط اين شورا ضمن آن كه تا حدي نگرش آمريكايي ها را توضيح مي دهد در همان حال تا حد زيادي بيان كننده خط مشي آينده اين كشور نيز مي باشد از اين رو تركيب شوراي اطلاعات ملي آمريكا نوعا فراحزبي است و افراد آن با تغيير دولت ها تغيير نمي كنند. گزارش ماه اخير اين شورا در واقع چهارمين گزارش 160 صفحه اي از زمان تاسيس در سال 1375 مي باشد و ذيل عنوان «روند جهان در 2030، جايگزين هاي جهاني» منتشر گرديده است.

2- در اين گزارش فضاي كلي حاكم بر جهان در سال 2030 را به تصوير كشيده است. اين گزارش مي گويد آمريكا در اين سال (يعني 18 سال ديگر) از جايگاه تنها ابرقدرت به يكي از چند قدرت محوري جهان تبديل مي شود. بر اساس آن قدرت آمريكا به اندازه قدرت اروپا تبديل شده و بعد از قدرت چين قرار مي گيرد اما در عين حال در جاهاي فراوان اين گزارش نظام كاپيتاليستي كماكان برقرار مي باشد. در اين بخش از گزارش چند گزاره نادرست وجود دارد گزاره اول اين است كه آمريكا تا سال 2030 تنها ابرقدرت است و حال، آن كه همين الان آمريكا ديگر تنها يك قدرت است و توان اجماع سازي و يك سره سازي آن آسيب ديده است. گزاره نادرست ديگر اين است كه كاپيتاليسم كماكان سيطره خود را بر اقتصاد و ساير مناسبات بين الملل حفظ مي كند و حال آن كه همين الان هم كاپيتاليسم در شرايط بيمار محتضر قرار دارد و نمي تواند بحران كنوني كه از 2007 شروع شده است را به آساني پشت سر بگذارد. حتما قدرت هاي جايگزين غرب به اين مسئله توجه جدي خواهند داشت.

3- در بخش هاي ديگري از اين گزارش آمده است كه تا سال 2030 قدرت از فضاي هژمونيك (احاطه دولت ها) به فضاهاي اجتماعي و شبكه ها و اتحاديه ها منتقل مي شود و از اين رو نقش نهادهاي مردمي و سازمان هاي بين المللي مردم نهاد افزايش مي يابد. از اين رو اين گزارش مي گويد قدرت آينده در اختيار كسي است كه بتواند با فرهنگ هاي بومي، خرده فرهنگ ها و مليت ها تعامل بهتري برقرار نمايد.

4- در جاي جاي اين گزارش درباره ايران به نكاتي اشاره كرده است و مي توان گفت در اين گزارش ايران بيش از هر نقطه ديگري ذهن تهيه كنندگان اين گزارش را به خود مشغول كرده است آنان در يك جاي گزارش مي گويند ايران به همراه 4 كشور ديگر اقتصادهاي منطقه اي را در دنيا به خود اختصاص داده و پيشرفت قابل ملاحظه اي خواهند داشت. در جاي ديگري از اين گزارش پيش بيني كرده است كه ايران به دليل تداوم سياست هسته اي خود كماكان تا سال 2030 در شرايط تحريم باقي مي ماند و در همان حال پيش بيني اين شورا اين است كه نظام جمهوري اسلامي بدون تغييرات فيزيكي و يا رويكردي تا 2030 بعنوان مهمترين دغدغه آمريكا باقي مي ماند. در واقع اين گزارش شوراي اطلاعات ملي، دست آمريكا را درباره ايران رو كرده است چرا كه اين گزارش مي گويد تحريم ها ادامه يافته و ايران كماكان مهمترين دغدغه ذهني ما را به خود اختصاص خواهد داد. با اين وصف مي توان گفت بحث هايي كه اين روزها حول بحث جابجايي كري با كلينتون به رسانه ها و محافل سياسي راه يافته و بيانگر احتمال جدي تغيير روند مخاصمه كنوني ميان آمريكا و ايران مطرح مي شود، از بنيان سست مي باشند.

اين بخش گزارش نشان مي دهد كه گويا قرار است «اخم و تحريم» جاي خود را به «لبخند و تحريم» بدهد. اما در عين حال دستگاه اطلاعاتي آمريكا به خوبي پيش بيني كرده است كه ايران راه خود را ادامه مي دهد و به پيشرفت هاي مهمي در حد يكي از 4 كشور مهم در مناطق حساس نايل مي شود. اما البته روند رو به ضعف آمريكا قاعدتا شرايط را به مرور به نفع ايران تغيير مي دهد و ممكن است شرايط به گونه اي پيش رود كه آمريكايي ها ادامه روند كنوني تحريم ها را براي خود مفيد ارزيابي نكرده و در بعضي از تصميمات خود تجديدنظر نمايند.

5- اين گزارش پيش بيني كرده است كه كشورهاي عربي به جز مصر شانس چنداني براي پيشرفت ندارند. آمريكايي ها بعضي از اين كشورها نظير عربستان را در آستانه فروپاشي معرفي كرده و با صراحت گفته اند 18 سال ديگر از آل سعود روي نقشه جغرافيايي خبري نخواهد بود. بعضي ديگر از كشورهاي عربي را در شرايط بحراني غوطه ور معرفي كرده اند و در اين ميان نام دو كشور سوريه و عراق را در كنار بعضي از كشورهاي فقير آفريقايي نظير سومالي، رواندي، كنگو، كنيا، چاد و اتيوپي قرارداده و درباره آنان گفته اند در سال 2030 اين كشورها فاقد دولت خواهند بود و هرج و مرج آنان را فرا خواهد گرفت. اين گزارش درباره پاكستان تصريح دارد كه در سال 2030 اين كشور دچار فروپاشي شده و دولت آن از بين مي رود. ما در اينجا نمي خواهيم درباره ميزان درستي اظهارنظر اين شوراي جامع اطلاعاتي اظهارنظر كنيم ولي بخصوص مي گوئيم كه گزاره هاي آن درباره سه كشور عراق، سوريه و پاكستان با هدف خاصي ارائه گرديده اند.

عراق، سوريه و پاكستان در همين روزها هم در معرض تلاش هاي مشترك غربي عربي كه فروپاشي اين كشورها را مدنظر دارند وضع مناسبي ندارند و خود اين وضعيت ناشي از شرايط طبيعي نيست بلكه اقدامات فراسوي مرزها شكل دهنده به بحران امنيتي آنان مي باشد. يك گزارش كه در يك روزنامه پاكستاني درج گرديده است نشان مي دهد كه پهپادهاي آمريكايي در يك دوره زماني كمتر از يك سال بيش از 300بار به مردم پاكستان حمله كرده و آنان را بخاك و خون كشيده اند و از اين رهگذر دست كم 2000 پاكستاني جان خود را از دست داده اند. در سوريه نيز آنچه روي مي دهد يك نزاع طبيعي درون اجتماعي نيست بلكه يك طرح تروريستي براي فروپاشي و تجزيه سوريه است كه از فراسوي مرزها مديريت و كارگزاري مي شود.

در عراق نيز به شهادت دهها سال زندگي مسالمت آميز سنيان و شيعيان مي توانيم بگوئيم درگيري هاي موجود نه يك اتفاق داخلي بلكه يك تصميم خارجي است. در عين حال اين گزارش به ما مي گويد اراده آمريكا بر ادامه مداخلات امنيتي در كشورهاي عراق، سوريه و پاكستان است و تا فروپاشي كامل و تجزيه اين كشور آن را دنبال مي كند اين يك هشدار جدي براي كشورهايي است كه گمان مي كنند سررشته تحولات اين كشور را در دست دارند با اين وصف مي توان گفت اين گزارش اطلاعاتي اگر چه پرده را از يك طرح برمي دارد، در عين حال ناخواسته اين فرصت را در اختيار كشورهايي نظير قطر، تركيه و عربستان قرار مي دهد تا دامن خود را از بحراني كه منطقه را دچار مشكل خواهد كرد، جمع نمايند.

6- يك نكته جالب توجه اين گزارش بحث درباره برنامه هسته اي ايران است. براساس اين گزارش اطلاعاتي، ايران تا سال 2030 از حركت به سمت توليد بمب خودداري خواهد كرد. اين گزارش مي گويد ايران در «مرز سلاح هسته اي» متوقف مي شود به اين معنا كه ايران علاقه به توليد بمب دارد ولي از دست زدن به آن خودداري مي نمايد. در واقع مقامات اطلاعاتي آمريكا يك بار ديگر اعتراف كرده اند كه هياهو درباره تلاش ايران براي دست يافتن به بمب اتمي يك دروغپردازي بيشتر نيست. جالب اين است كه آمريكايي ها در فاصله سالهاي 2003 تا 2008 همواره در برابر گزارش هاي آژانس كه از عدم انحراف ايران از مسير صلح آميز در برنامه هسته اي خبر مي داد، ايستاده و با صراحت و تأكيد ايران را متهم به تلاش براي دستيابي به سلاح مي كردند.

در واقع اين گزارش، گزارش ها و ادعاهاي قبلي مقامات آمريكايي را باطل مي كند و اين مي تواند براي مقامات مذاكره كننده ايراني يك سند به حساب آيد. در همين ايام جوزف بايدن معاون رئيس جمهور آمريكا هم در يك اظهار نظر نسبتاً رسمي گفت كه جمع بندي ما اين است كه ايران از 2003 تاكنون تلاش براي توليد سلاح هسته اي نداشته و نشانه اي دال بر تلاش مخفيانه هم در دست ما نيست. اين اظهارات هم قابليت پيگرد حقوقي دارد و مي تواند مقدمه خوبي براي طرح يك شكايت حقوقي عليه مقامات آمريكا باشد.

7- اين سند از ابعادي قابل مطالعه و بررسي برخوردار مي باشد. در عين حال در جابه جاي آن «عدم قطعيت» و در عين حال «قطعيت نمايي» به چشم مي خورد در واقع نهادهاي اطلاعاتي آمريكا بعد از اين همه هزينه چندان هم در ترسيم شرايط آينده موفق نبوده اند.

خراسان:بصيرت و ميثاق با ولايت رمز عبور از فتنه

«بصيرت و ميثاق با ولايت رمز عبور از فتنه»عنوان يادداشت روز روزنامه خراسان به قلم مهدي ياراحمدي خراساني است كه در آن مي‌خوانيد؛چند سالي است در تقويم کشور روز نهم دي ماه روز "بصيرت و ميثاق امت با ولايت" نامگذاري شده است. مقام معظم رهبري چندي پيش در ديدار اعضاي مجمع عمومي اتحاديه انجمن هاي اسلامي دانشجويان دانشگاههاي کشور به موضوع بصيرت اشاره و تأکيد نمودند که بصيرت، ابزار شناخت هدف و منحرف نشدن از راه است. ايشان تاکيد کردند: "براي شناخت هدف و منحرف نشدن از راه، به بصيرت و هوشياري و براي حرکت خستگي ناپذير و مداوم در راه تحقق هدف، به احساس مسئوليت نياز داريد و بايد با درک جايگاه ايران به عنوان پيشاهنگ مبارزه و پايداري درمقابل استکبار شيطاني، همواره برنامه ها و حرکات دشمنان را تحت مراقبت داشته باشيد." از اين رو با فرارسيدن نهم دي ماه در اين مجال با توجه به فرمايشات رهبرمعظم و جريان هاي سياسي پيش روي کشور از مناسبات في مابين "فتنه و بصيرت" در سه بخش سخن خواهيم گفت.

يکم: بصيرت؛ مفاهيم،ابزارها، کارکردها

1- مفهوم شناسي بصيرت: بصيرت در لغت به معناي عقيده قلبي، شناخت، يقين، زيرکي و عبرت آمده است. در اصطلاح نيز بصيرت عبارت است از قوه اي در قلب شخص که به نور قدسي منور بوده و به وسيله آن حقايق امور و اشيا را درک مي کند. همان گونه که شخص به وسيله چشم، صورت ها و ظواهر چيزها را مي بيند.

2- تحقق بصيرت با تزکيه نفس و عمل به آموزه هاي وحياني: بصيرت در نگرش قرآني جز با عمل به آموزه هاي وحياني و تزکيه نفس پديد نمي آيد. با اين همه اهل بصيرت در مسير رشد و کمال است نه آنکه به کمال رسيده و از دام خطر رسته باشد بلکه هر آن ممکن است که سقوط کرده و در دام شيطان افتد. بصيرت در آموزه ها و فرهنگ قرآني حالتي است که به انسان توانايي و درک درست حقايق و تحليل واقعيت ها را مي دهد.

3- شناخت حق و باطل از طريق بصيرت نه با چهره ها و اشخاص: بصيرت در شرايط حاضر يکي از مهم ترين و راهبردي ترين کليد واژه هاست. که در اوضاع کنوني جامعه بر امت مسلمان لازم است تا در پرتو آن بتوانند راه حق از باطل را تشخيص داده و در مسير صراط مستقيم الهي گام بردارند. رهبر معظم انقلاب مي فرمايد: «بايد حق و باطل را با بصيرت تشخيص داد نه با چهره ها و اشخاص».

4- بصيرت، زمان شناسي و آينده نگري: هرچند بصيرت، در اصل به معناي علم است، لکن بايد توجه داشت که هر علمي بصيرت نيست و هر عالمي، بصير ناميده نمي شود، بلکه اين واژه، حاکي از نوعي احاطه علمي و آينده نگري است.

به بيان ديگر بر پايه برخي از پژوهش ها، واژه بصيرت در فرهنگ هاي مختلف بيش از سي معنا را به خود اختصاص داده که موضوع آينده و آينده نگري در ميان بيشتر آنها مشترک است.

مقام معظم رهبري مي فرمايند: «اگر اعلم علما هم باشيد و زمانتان را نشناسيد و ندانيد ترفندهاي استکبار و نيز مشکلات جامعه چيست، نمي توانيد براي جامعه اسلامي تان مفيد واقع شويد».

5- بصيرت و عبرت آموزي: نقش ديگر بصيرت «عبرت آموزي» انسان است که به سخن ديگر اهل بصيرت به سبب عبرت گيري و پندآموزي از هر رخداد و حادثه اي هر تهديدي را به فرصتي تبديل مي کند. اين گونه است که فتنه ها به آزمون هاي رشد و بالندگي تبديل مي شود و فرصت هاي بي مانندي را به شخص بصير مي بخشند.

6- انذارپذيري يکي از کارکردهاي بصيرت: «انذارپذيري» از ديگر کارکردهايي است که قرآن کريم براي بصيرت بيان مي کند، به اين معنا که انسان داراي بصيرت به هر رخداد و آيه اي به عنوان يک انذار و هشدار الهي مي نگرد و از آن درس عبرت مي گيرد.

7- تقويت عوامل بصيرت زا: افزون بر ابزارهاي شناختي عوامل چندي نيز وجود دارد که مي تواند به تحقق بصيرت و شناخت حقايق از دل رخدادها و فتنه هاو امور عادي کمک کند.از جمله اين عوامل مي توان به آيات خداوندي در درون و برون آدمي، حفظ و مديريت نفس و امدادهاي غيبي الهي در مواقع حساس اشاره کرد. همچنين رخدادهاي حساس تاريخي و فتنه ها (مثل آنچه بعداز انتخابات دهم رياست جمهوري در کشور اتفاق افتاد) از مهمترين عوامل بصيرت زا مي باشد زيرا در اين حالت است که اشخاص تيز هوش و زيرک در مي يابند که حقيقت ممکن است غير از آن چيزي باشد که به چشم مي آيداز اين رو به تحليل رخدادها و فتنه ها براي دستيابي به حقايق نهان آن مي پردازند.

دوم: توجه به نشانه ها در زمان بروز فتنه

رخدادهايي چون فتنه ها مي تواند از عوامل بصيرت زا باشد به شرط اينکه آدمي به ظاهر آن بسنده نکند. مهم ترين رفتاري که از افراد انتظار مي رود آن است که در فتنه ها به نشانه ها توجه کنند و با بهره گيري از اصول اساسي اسلام حق را از باطل باز شناسند و راه خويش را از گمراهان و منافقان جدا سازند.در زمان اميرمومنان(ع) در جنگ صفين و فتنه بزرگ آن، برخي از اهل ترديد نمي دانستند که حق با علي(ع) يا معاويه است؛ که در اين بين يک نشانه همچون شهادت عمار به دست گروه ياغي و طغيانگر، براي توده هاي مردم آشکار کرد که معاويه بر باطل است.هر چند که در آن زمان بسياري از لشکريان معاويه با توجيه عمروعاص فريب خوردند، ولي زنگارها و پرده هاي استواري از تزوير و دروغ با شهادت عمار به عنوان يک نشانه فرو ريخت و اهل حق توانستند راه خويش را دريابند.

در حقيِقت هر نشانه اي در هر فتنه اي براي توده هاي مردم مي تواند به عنوان نشانه اي از درستي و نادرستي شخص يا گروه و يا حکومتي باشد. داشتن بصيرت نيازمند اسباب و ابزارهاي مناسبي است که قدرت تشخيص آدمي را نسبت به حق و باطل برانگيزد و به وي توانايي دهد تا پس از شناخت، نسبت به آن واکنش درست و مناسبي انجام دهد و همانند بلعم باعوراها و يا سامري ها عمل نکند و همراه فرعون و طاغوت در صف استکبار و کفر و باطل نايستد.

سوم: يک اتفاق سياسي آموزنده در کشور و عبرتي براي امروز

چهارسال پيش در آذر 88 وقايعي در کشور رخ داد که در عين تلخي آثاري مثبت نيز برجاي گذاشت. در جريان فتنه انتخاباتي 88 اصل ولايت فقيه توسط عده اي زير سوال رفت و اما کمتر از يکسال بعد از حضور گسترده مردم نه تنهانهال اصل ولايت فقيه که ميراث ماندگار حضرت امام است آبياري شد بلکه به عمق باور مردم به اين اصل افزوده شده اما گويا با در پيش بودن دو انتخابات مهم رياست جمهوري يازدهم و شوراهاي اسلامي تحرکاتي در داخل و خارج کشور آغاز گرديده است که به دنبال ايجاد فتنه انگيزي هاي جديد است. مصاحبه هاي برخي افراد ، محتوا سازي هاي جهت دار در وب سايتها، وبلاگها وشبکه هاي مجازي و اظهار نظرهاي معنادار همه و همه نشان مي دهد که دشمن در تلاش است تا يا مردم به طور گسترده درپاي صندوق هاي راي نيايند يا اگر نتوانستند بار ديگر شيريني حضور در کام مردم تلخ گردد که در اين ميان نگاه بصيرت آميز مردم تعيين کننده خواهد بود.

جمهوري اسلامي:بدتر از غده سرطاني

«بدتر از غده سرطاني»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوري اسلامي است كه در آن مي‌خوانيد؛نگاه واقع بينانه به تحولاتي كه در خاورميانه و بخش عمده‌اي از جهان اسلام در جريان است، اين تحليل را تأييد مي‌كند كه اوضاع در اين منطقه از جهان به شدت درحال دگرگوني است. اين برداشت، برمباني سه گانه‌اي استوار است كه بدين قرارند:

1- آنچه در سوريه جريان دارد، به عنوان يك الگو قرار است در عراق نيز پياده شود. سوريه اكنون شاهد يك شورش است كه عوامل اجرائي آن مجموعه‌اي از افراد مسلح با تركيب 20 درصد داخلي و 80 درصد خارجي هستند. جديدترين خبرها حكايت از حضور 5 هزار نيروي مسلح تونسي در سوريه دارند كما اينكه از كشورهاي ليبي، افغانستان، پاكستان، چچن و تركيه نيز عناصري در صحنه نبرد عليه دولت سوريه حاضرند. گروه تروريستي القاعده با تفكر سلفي و تكفيري، افراد جذب شده داخلي و خارجي را شستشوي مغزي مي‌دهند و به مباح دانستن هر كاري براي رسيدن به هدف مورد نظر معتقد مي‌كنند. اين اعتقاد انحرافي موجب مي‌شود خون ريزي، تجاوز جنسي، اعمال خلاف اخلاق، سرقت، مصادره اموال مردم و هر كار ديگري از نظر افراد مسلح بلااشكال مي‌شود و آنها بدون آنكه كمترين مانعي بر سر راه خود ببينند، مرتكب هر جنايتي مي‌شوند و حتي چاشني "الله اكبر" را نيز با آن همراه مي‌كنند!

صاحبان دست‌هاي پشت پرده وقايع سوريه، با اين تحليل كه به زودي كار دولت اين كشور را يكسره خواهند كرد، از هم اكنون درباره ورود به عراق و انجام همين اقدامات در اين كشور سخن مي‌گويند. تحركات داخلي و خارجي عليه دولت عراق، كه اين روزها شدت گرفته، نشان دهنده همين نيت شوم است. اينكه آنها در سوريه به اهدافشان خواهند رسيد و در عراق چه خواهند كرد و درصورتي كه در اين دو كشور موفقيتي به دست بياورند، هدف بعدي آنها كجاست، البته نكات مهمي هستند كه فعلاً از طرح آنها خودداري مي‌كنيم و آن را به وقت ديگري موكول مي‌نمائيم.

2- ولخرجي‌هائي كه آل سعود و شيوخ قطر با دلارهاي بادآورده براي دامن زدن به بحران سوريه مي‌كنند، هدفي را دنبال مي‌كند كه مورد نظر آمريكا، انگليس، فرانسه و رژيم صهيونيستي نيز هست. اين هدف مشترك، مهار كردن انقلاب‌هاي مردمي در كشورهاي عربي و شمال آفريقا براي حفاظت از رژيم‌هاي وابسته و مستبدي است كه در اين كشورها باقي مانده‌اند. منحرف ساختن مسير بيداري اسلامي از اهداف مشخص آن و مشغول كردن افكار عمومي ملت‌هاي منطقه به مسائل ديگر، اين فرصت را به پادشاهان و خاندان‌هاي فاسد حاكم بر كشورهاي عربي مي‌دهد كه اين موج را به نوعي از سر بگذرانند و حتي براي مصادره انقلاب‌ها نيز اقداماتي انجام دهند.
هدف مهم ديگر اين مجموعه، مصون نگهداشتن رژيم صهيونيستي از پس لرزه‌هاي انقلاب‌هاي مردمي در كشورهاي عربي و شمال آفريقاست. رژيم صهيونيستي با اينكه از حزب‌الله لبنان و مردم غزه، ضربات سنگيني دريافت كرده و هيمنه دروغين خود را فرو ريخته و بر باد رفته مي‌بيند، تلاش زيادي براي بازسازي آن به عمل مي‌آورد و ضربه زدن به جبهه مقاومت را راهكار عملي رسيدن به اين هدف مي‌داند. به همين دليل است كه بخش عمده‌اي از دلارهاي نفتي عربستان و قطر خرج ضربه وارد كردن به حزب‌الله لبنان و دولت سوريه مي‌شود و البته جمهوري اسلامي ايران نيز از حملات و ضربات تبليغاتي و سياسي فراهم آمده از اين دلارها بي‌نصيب نمي‌ماند. اينكه اجلاس سران شوراي همكاري خليج فارس در بحرين، به جزاير سه گانه ايراني مي‌پردازد و دولت سوريه را نيز محكوم مي‌كند ولي از رژيم صهيونيستي سخني به ميان نمي‌آورد، گوشه‌اي از همين سياست تهاجمي عليه ايران و حاميانه نسبت به رژيم اشغالگر قدس است.

3- مهم‌تر و خطرناك‌تر از اين دو، شكل گيري يك جريان پرشتاب در جهان عرب و در ميان اهل سنت براي دامن زدن به اختلافات ميان سني و شيعه در پوشش تفكر انقلابي و با مصادره انقلاب‌هاي جديد كشورهاي عربي و شمال آفريقاست. اين جريان، كه با هزينه شدن همان دلارهاي نفتي آل سعود و شيوخ قطر و طراحي قدرت‌هاي غربي و صهيونيست‌ها به راه افتاده، درصدد است كاري كند كه "بيداري اسلامي" با برچسب "بهار عربي" به ضد خود تبديل شود. ويژگي بيداري اسلامي اينست كه اسلام را در سطحي بالاتر از دعواها و اختلافات و با هدف حاكم ساختن اصول قرآني وحدت و برادري اسلامي در كشورها حاكم مي‌كند و همين امر موجب قطع شدن دست قدرت‌هاي سلطه گر از منابع مسلمانان مي‌شود و ملت‌هاي مسلمان در كشورهاي مختلف به استقلال و آزادي و عزت در خور شأن خود مي‌رسند. اما جريان مورد نظر قدرت‌هاي سلطه گر، تلاش مي‌كند با مصادره كردن انقلاب‌هاي مردمي منطقه، تفكر سلفي و تكفيري را بر كشورهاي انقلاب كرده مسلط كند و آن را به ساير كشورهاي اسلامي نيز سرايت بدهد و راه را براي يك روياروئي شديد ميان شيعيان و اهل سنت هموار نمايد تا منافع غرب و صهيونيسم در منطقه حفظ شود.

طراحان اين توطئه سنگين، نام جريان جعلي خود را انقلاب مي‌گذارند و چنين وانمود مي‌كنند كه جهان اسلام در آستانه يك تحول بزرگ انقلابي بامحتواي اسلامي قرار گرفته و همانگونه كه سلفي‌ها ادعا مي‌كنند، قرار است امت اسلامي به معتقدات اصيل صدر اسلام برگردد و ناخالصي‌ها را از خود دور كند. آنها هر تفكري غير از سلفي گري را ناخالصي وانمود و تلاش مي‌كنند اين جريان جعلي را در برابر تمام مذاهب اسلامي ضد سلفي قرار دهند و البته جوانان و عناصر عامي تمام مذاهب را نيز از طريق شستشوي مغزي با تفكر سلفي همراه كنند و امت اسلامي را دچار اختلافي عميق و بي‌سابقه نمايند.

اين جريان اكنون شكل گرفته و درحال تحكيم پايه‌هاي خود و سربازگيري از ميان طبقه متوسط به پائين مسلمانان است. با توجه به وقايع سوريه و فجايعي كه در اين كشور توسط عناصر همين جريان رخ مي‌دهد و با توجه به تلاش مرموزي كه اين جريان در كشورهاي انقلاب كرده عربي براي دردست گرفتن حاكميت‌ها و پي گيري اهداف شوم خود با استفاده از اهرم قدرت به عمل مي‌آورند، طبقات اثرگذار امت اسلامي اعم از علماي مذهبي، دانشگاهيان، نويسندگان و فعالان سياسي وظيفه بزرگي براي جلوگيري از پيشروي اين جريان بدتر از غده سرطاني برعهده دارند. پرداختن به اين وظيفه اساسي، از اولويت‌هاي نخبگان امت اسلامي است.

رسالت:آهنگ همگرايي در اصولگرايان

«آهنگ همگرايي در اصولگرايان»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم محمد كاظم انبارلويي است كه در آن مي‌خوانيد؛ آنها كه امروز در مسند رياست هستند و يا در پي آنند كه بزودي پستي را قبول كنند ويا در تلاش هستند به مسندي برسند، حتما بايد باب « رياست طلبي» در اصول كافي را به دقت بخوانند: معمر بن خلاد نزد امام صادق (ع) بود، نام فردي را برد و گفت : او رياست را دوست دارد.

حضرت فرمود:« بودن دو گرگ درنده در ميان گله گوسفندي كه چوپانش حاضر نباشد، زيانبخش‌تر از رياست طلبي نسبت به دين مسلمان نيست» و فرمود: «‌هركه رياست طلبد هلاك شود» و نيز آن حضرت فرمود:« ملعون است كسي كه رياست را به خود ببندد، ملعون است كسي كه به آن همت بگمارد و ملعون است كسي كه به فكر آن باشد» اين روايات بسيار تكان دهنده است. برخي رياست را آنچنان در آغوشش كشيده‌اند كه گويي در آغوش معشوقه خود هستند. برخي آنچنان به دنبال رياست هستند كه گويي مجنون در پي ليلي است.

در روايات اين باب در مذمت كساني سخن رفته كه دوست دارند عده‌اي پشت سر كسي كه رياست طلب است راه روند و صداي كفش‌هاي آنها او را به وجد آورد. فرموده‌اند اين جماعت اهل هلاك هستند وخود را در مهلكه انداخته‌اند.
***
اصولگرايان بيش از يك دهه است كه با اقبال مردم در مناصب انتخابي به خدمت مشغول هستند. مردمي كه آنها را به اين مناصب گمارده‌اند با تيزبيني آنها را رصد مي‌كنند، خوب مي‌دانند آنها چه كرده‌اند وخدمات آنها چيست؟ صدمات آنها كدام است ودر فرايند پيشرفت كشور كجا بودند و الان كجا هستند ودر آينده به كجا مي‌روند؟ مردم در داوري نسبت به عملكرد اصولگرايان به خطا نرفته‌اند. مردم حساب برخي اشتباهات وخطاهاي برخي را به حساب همه نگذاشته‌اند و نيك مي‌دانند نوكران واقعي آنها چه كساني هستند و كساني كه اداي نوكري را در مي‌آورند الان چه مي‌كنند.

ملت ما در آستانه يك تصميم‌گيري بزرگ است. بزودي انتخابات رياست جمهوري و شوراها برگزار مي‌شود. مردم راس هرم مسئوليت اجرايي كشور را با راي مستقيم خود تعيين مي‌كنند وبا حضور وسيع وگسترده خود در انتخابات شوراها كه همزمان با انتخابات رياست جمهوري برگزار مي‌شود كف تصميم‌گيريها و تصميم‌سازي‌ها درحوزه اداره شهرها و روستاها را سامان مي‌دهند. اكنون ما در دهه چهارم انقلاب هستيم. انقلاب با سرعت خارق العاده‌اي با تدبير و شجاعت و هوشمندي رهبر معظم انقلاب اسلامي براي رسيدن به اهداف برنامه چشم‌انداز بيست ساله به پيش مي‌رود.

مردم فراز و فرودهاي اين حركت تاريخي را خوب مي‌دانند و اخلال قدرت‌هاي جهاني در سر راه پيشرفت كشور را خوب رصد مي‌كنند. پنج‌شنبه هفته گذشته جمعي از اصولگرايان سراسر كشور به منظور دستيابي به اتحاد و همگرايي دور هم براي رايزني‌هاي اوليه جمع شدند.آنها اميدوارند با تمسك به ريسمان الهي و با همكاري جامعه روحانيت مبارز تهران و جامعه مدرسين حوزه علميه قم به‌عنوان دو تشكل نيرومند واصيل اسلامي ، فرايند همگرايي را طي نموده واز واگرايي نيروهاي اصولگرا جلوگيري كنند.

تعدد و تكثر نامزدها بين اصولگراها از يك سو تهديد است و از سوي ديگر فرصت مي‌باشد. تهديد است به اين دليل كه شائبه رياست طلبي و هلاكت و انزواي سياسي كساني را در پي داشته باشد كه شايستگي لازم براي تصدي پست رياست جمهوري را در مقايسه با افرادي كه واقعا شايسته اين پست هستند، ندارند. فرصت است براي اينكه رقابت در ميان اصولگراها مي‌تواند يك مسابقه براي پيشرفت كشور و خدمت بيشتر به مردم و بسط عدالت در جامعه شود.

اعلام سه تن از نامزدهاي مطرح انتخابات رياست جمهوري كه از ميان آنها يك تن به ميدان خواهد آمد ودو تن ديگر او را كمك خواهد كرد يك گام به جلو براي همگرايي است. پيوستن جمعي ديگر به آنها و پذيرش جايگاه روحانيت مبارز به عنوان كساني كه به اين همگرايي كمك مي‌كنند گام ديگر است. اگر شيطان در اين همگرايي اخلال نكند تكليف يك ضلع رقابت در انتخابات آينده روشن خواهد شد.

جبهه پيروان خط امام و رهبري در اين همگرايي سنگ زيرين آسياي وحدت است و اگر بتواند وظيفه خود را خوب انجام دهد حتما به اهداف خود خواهد رسيد. پنج‌شنبه هفته گذشته نشست جبهه به چند و چون اين همگرايي اختصاص داشت.

فرهنگ رقابت در ميان اصولگرايان از يك طرف و با رقباي بيروني خود از طرف ديگر بايد مبتني بر اخلاق و آموزه‌هاي ديني باشد. انتخابات آينده يك فرصت براي بسط گفتماني اين فرهنگ است. ما بايد از افغاني‌سازي رقابت‌ها پرهيز كنيم. مردم نبايد احساس كنند كه گويي چندگرگ به جان هم افتاده‌اند تا طعمه‌اي را پاره كنند.

روايات صريح ما در اين باب و انگشت اشاره معصوم(ع) به ما نشان مي‌دهد كسي كه دنبال رياست طلبي باشد در حالي‌كه نمي‌تواند حق آن مقام و مرتبت را ادا كند به هلاكت خواهد افتاد.
نماي گرگ گرفتن در تصدي مناصب چيزي نيست كه از نگاه مردم پنهان بماند. مردم ما بصير ، دانا ،هوشمند و صريح هستند و با احدي پيمان اخوت نبسته‌اند.
محمد كاظم انبارلويي

سياست روز:ابعاد نشست رام‌الله

«ابعاد نشست رام‌الله»عنوان يادداشت روز روزنامه سياست روز به قلم قاسم غفوري است كه ر آن مي‌خوانيد؛فلسطين اين روزها بارديگر محور تحولات جهاني قرار گرفته است. در كنار اشغالگري صهيونيست‌ها و عدم توجه جهاني به بحران انساني جاري در غزه، سفر برخي مقامات كشورهاي عربي به رام الله از محورهاي اين تحولات است. اتحاديه عرب در حالي با نام بررسي تحولات فلسطين رام الله را مورد توجه قرار داده است كه در قبال آن چند نكته قابل توجه است.

فلسطين اين روزها با مسائل مهمي نظير بازسازي ويرانه‌هاي جنگ ۸ روزه و شكست محاصره غزه، لزوم توجه به اسراي فلسطيني در بند صهيونيست‌ها، مقابله با اشغالگري گسترده صهيونيست‌ها در كرانه باختري و قدس، مسئله بازگشت آوارگان فلسطيني به وطن و... مواجه است. اين امور در حالي محور تحولات فلسطين است كه كشورها عربي به جاي پرداختن به اين اصول امور ديگري را در محور تحركات خود قرار داده‌اند.

نخست آنكه كشورهاي عربي محور اقدامات ضد صهيونيستي خود را به انتقاد از شهرك سازي صهيونيست‌ها معطوف ساخته‌اند و صرفا بر اين امر تاكيد مي‌كنند كه شهرك سازي صهيونيست‌ها مغاير با روند صلح است و آنها در صورت استمرار اين روند به سازمان ملل شكايت خواهند كرد.

دوم آنكه اتحاديه عرب بويژه برخي كشورها نظير قطر و اردن به دنبال احياي طرح روند سازش مي باشند. ادعاي آنها آن است كه اتحاديه عرب با تغيير در طرح صلح عربي به دنبال حمايت از فلسطين مي‌باشد. اين ادعا در حالي مطرح شده كه طرح مذكور در يك دهه گذشته هيچ كاركردي براي فلسطين نداشته است و صرفا بهانه‌اي شده تا صهيونيست‌ها از آن براي مقابله با مقاومت و سلطه بر سرزمين فلسطين بهره‌برداري كنند. اكنون نيز كشورهاي عربي ادعاي طرح صلح عربي را مطرح كرده‌اند در حالي بازهم مولفه آن سازش با صهيونيست‌ها مي‌باشد. تجربه‌اي كه بارها شكست‌آن اثبات شده است.

همزماني اعلام طرح اعراب با مواضع آمريكا مبني بر ارائه طرح جديدي براي صلح خاورميانه، ادعاهاي ابومازن بر آمادگي براي مذاكره با تل‌آويو، استقبال صهيونيست‌ها بر آغاز گفت‌وگو با تشكيلات خودگردان نشانگر استمرار سياست هاي گذشته در قابل روند سازش مي‌باشد. نكته قابل توجه آنكه كشورهاي عربي براي دور جديد روند سازش حتي رويكرد به ساير گروه‌هاي فلسطيني نظير حماس را نيز در پيش گرفته‌اند و با وعده‌هاي متعدد به دنبال جلب رضايت آن مي‌باشند.

به عبارتي ديگر اقدامات كشورهاي عربي هر چند با ادعاي آشتي ملي ميان فلسطيني‌ها صورت مي‌گيرد اما در اصل آنها به دنبال شكاف ميان گروه‌هاي مختلف و دلسرد ساختن ملت فلسطين از آنها است كه گامي براي اجراي روند سازش مي‌باشد.

در جمع بندي كلي از آنچه ذكر شد مي توان گفت رويكرد كشورهاي عربي به مسئله فلسطين از جمله سفر مقامات اين كشورها به رام الله و حتي غزه زماني مي‌تواند مفيد باشد كه بر اساس حقايق جاري بر فلسطين يعني توجه به حقوق حقه ملت فلسطين از جمله شامل پايان اشغالگري صهيونيست‌ها، بازگشت آوارگان فلسطيني به وطن و‌آزادي اسراي فلسطيني باشد نه آنكه صرفا بر شعار و ادعاهاي ظاهري همراه باشد.

تهران امروز:پروژه درگيري رواني با ايران

«پروژه درگيري رواني با ايران»عنوان سرمقاله روزنامه تهران امروز به قلم مهدي مطهرنيا است كه در آن مي‌خوانيد؛قانون مقابله با نفوذ ايران در نيمكره غربي كه اوايل سال‌جاري ميلادي در ايالات متحده آمريكا به تصويب كنگره رسيده بود با امضاي باراك حسين اوباما رئيس‌جمهور اين كشور به مرحله اجرايي شدن نزديك شد. این قانون یک استراتژی سیاسی و دیپلماتیک است که توسط وزارت خارجه آمریکا طراحی و توسط کنگره اين كشوربه تصویب رسیده است.

براساس اين قانون، وزارت امور خارجه ايالات متحده آمريكا بايد ظرف 180 روز، استراتژی برای پاسخگویی به آنچه «حضور و فعالیت خصمانه رو به رشد ایران» در منطقه آمريكاي لاتين خوانده است، تنظیم کند. امضاي اين قانون توسط اوباما از چند جهت داراي اهميت است. از منظر جغرافياي زماني،‌ اين موضوع دربرگيرنده اين معناست كه اساسا امضاي چنين قانوني درمنطقه خاورميانه و درچارچوب مذاكرات اعراب - اسرائيل و تحركات منطقه لبنان و منطقه ثقل كنوني (سوريه) و بعد ايران و آب‌هاي خليج‌فارس تاثيرگذاراست و باعنايت به پرونده هسته‌اي ايران و مذاكرات پيش روي ايران و گروه 1 + 5 مي‌تواند اهميت ويژه‌اي داشته باشد.

به بيان ديگر اين جغرافياي زماني است كه اهميتي جدي به امضاي قانون مقابله با نفوذ ايران در نيمكره غربي مي‌بخشد. از سوي ديگر در سطح تحليل امنيتي امضاي چنين قانوني در كشور ايالات متحده آمريكا در بافت زماني كنوني واجد اهميت تعريف شده‌اي خواهد بود. به اين معنا كه براساس اين قانون، وزارت امنيت داخله ايالات متحده آمريكا بايد مرزهاي اين كشور با كانادا و مكزيك را براي جلوگيري از نفوذ نيروهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي،‌ نيروهاي قدس، حزب‌الله و هرگروهي كه با جمهوري اسلامي ايران در ارتباط است مستحكم كند و نفوذ ايران را در كشورهاي آمريكاي لاتين سد كند.

امضاي اين قانون مي‌تواند اين پيام را ارسال كند كه ايالات متحده آمريكا در چارچوب برنامه‌ريزي براي اعمال فشار بيشتر برخاورميانه در آينده،‌چنين قانوني را تصويب كرده است، لذا اين كشور از هم‌‌اكنون درصدد است،‌امكان ضربه‌هاي تهاجمي و تقابلي ايران را ازبين ببرد. در سطح تحليل خرد امضاي قانون مقابله با نفوذ ايران در نيمكره غربي در آستانه مذاكرات ايران با كشورهاي 1 + 5 مي‌تواند جو رواني گسترده و فشرده‌اي را عليه جمهوري اسلامي ايران ايجاد كند و ايران را وارد جنگ رواني كند.

بي‌ترديد اجرايي شدن چنين قانوني مي‌تواند زمينه‌هاي اعمال فشار و محدودسازي تحركات ايران در منطقه آمريكاي لاتين و نيمكره غربي را فراهم كند اما پرسش اين است كه آيا تحركات ايران در چارچوب قوانين بين‌المللي و عمل به آنها قابل محدود‌سازي است يا نه ؟ اين موضوع نكته‌اي است كه بايد از منظر عملياتي بررسي شود.

حمايت:جوسازی درباره رزمایش

«جوسازی درباره رزمایش»عنوان سرمقاله روزنامه حمايت به قلم سید باقر حسینی است كه در آن مي‌خوانيد؛اینکه هر کشور برای حفظ و ارتقای آمادگی نیروهای نظامی و دفاعی خود هر چند وقت یک‌بار رزمایش برگزار کند امری کاملا طبیعی است و اتفاق عجیب و غریبی نیست؛ در اکثر موارد هم اعتراضی به کشور برگزار کننده رزمایش نمی‌شود، اما شاهدیم که هر گاه جمهوری اسلامی در حال برگزاری رزمایشی است این موضوع با آب‌ و تاب فراوان از سوی رسانه‌های غربی دنبال می‌شود و این رسانه‌ها ادعاهای بی‌اساسی ضد جمهوری اسلامی ایران مطرح می‌کنند که هیچ یک از آنها واقعیت ندارد، بلکه برای تحت فشار قرار دادن و جوسازی ضد ایران مطرح می‌شود.

این بار نیز با آغاز رزمایش ولایت 91 بدخواهان جمهوری اسلامی در رسانه‌های خود مدعی شدند که هدف ایران از برگزاری این رزمایش تمرین برای بستن تنگه هرمز است؛ این ادعا در حالی مطرح می‌شود که مسئولان بلند پایه جمهوری اسلامی بارها عنوان کرده‌اند که ایران به هیچ عنوان به دنبال برهم زدن امنیت منطقه نیست و برنامه‌ای برای بستن تنگه هرمز ندارد؛ جمهوری اسلامی برقرارکننده امنیت عبور و مرور کشتی‌ها در تنگه هرمز است، تا به حال خدشه‌ای به امنیت این تنگه وارد نشده است، از این بعد نیز امنیت این منطقه تأمین خواهد شد.

تنها در صورتی احتمالا جمهوری اسلامی عبور و مرور در تنگه هرمز را محدود کند که دشمنان امنیت ایران را تهدید کنند یا اقدام تحریک‌آمیزی ضد کشورمان انجام دهد. در این صورت جمهوری اسلامی هم برای مقابله با دشمنان ممکن است اقداماتی در جهت بستن یا محدود کردن عبور و مرور در تنگه هرمز انجام دهد که البته این موضوع باید با دستور فرمانده معظم کل قوا صورت بگیرد.

با این حال اکنون هیچ تصمیمی برای بستن تنگه هرمز وجود ندارد و ادعای تمرینی بودن رزمایش ولایت 91 برای بستن تنگه هرمز جوسازی رسانه‌ای است که به هیچ عنوان واقعیت ندارد. نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران برای آزمایش نیروهای خود و همچنین آزمایش تجهیزات جدید خود اقدام به برگزاری چنین رزمایشی کرده است. پیام این رزمایش برای کشورهای همسایه صلح، دوستی و امنیت است و برای دشمنان اعلام آمادگی به منظور مقابله با حمله‌‌های احتمالی آنان.

آفرينش: فرش قرمز براي بازگشت طالبان به قدرت

«فرش قرمز براي بازگشت طالبان به قدرت»عنوان سرمقاله روزنامه آفرينش به قلم حميدرضا عسگري است كه در آن مي‌خوانيد؛جنگ افغانستان در پي حمله القاعده به رهبري اسامه بن لادن به نيويورک در 11 سپتامبر سال 2001 و هشدار جورج بوش رئيس جمهور وقت آمريکا به گروه طالبان مبني بر اخراج گروه تروريستي القاعده از اين كشور و مخالفت طالبان با اين درخواست؛ توسط نيروهاي نظامي آمريکا و ناتو آغاز شد.

به دنبال خودداري طالبان از پذيرش درخواست ايالات متحده آمريکا فرمان حمله به افغانستان در 7 اکتبر سال 2001 صادر شد. تقريبا يک ماه بعد رژيم طالبان سقوط کرد و با برگزاري کنفرانس بُن "حامد کرزي" به قدرت رسيد و در انتخابات رياست جمهوري افغانستان به مقام رياست جمهوري برگزيده شد. از آن زمان تاكنون نيروهاي نظامي ناتو به بهانه سركوب القاعده و طالبان حضور خود درافغانستان را توجيه كرده اند. اما واقعيت اين است كه بيش از يك دهه حضور نيروهاي نظامي خارجي در اين كشور نتوانسته است امنيت را براي اين كشور به همراه داشته باشد و هرروز شاهد انفجارها و عمليات هاي انتحاري هستيم كه جان مردم را تهديد مي كند.

گرفتاري آمريكا درباتلاق افغانستان باعث شده تا اين كشور برخلاف ميل و اهدافي كه براي آن لشكركشي نظامي كرده بود، امروز به مذاكرات رسمي با نيروهاي طالبان و پيشنهاد حضور آنها در دولت افغانستان را مطرح كند!. درهمين زمينه اخيراً نمايندگان بلندپايه‌ طالبان با موافقت ملا عمر، رهبر طالبان، در کنفرانسي در پاريس شرکت کردند، و با شماري از نمايندگان دولت افغانستان، نمايندگان مجلس اين کشور و همچنين شخصيت‌هاي جناح اپوزيسيون افغانستان به بحث و رايزني پرداختند. "نمايندگان طالبان در پاريس خواهان تقسيم قدرت در افغانستان شدند. به گفته‌ي آنان، طالبان آمادگي دارند در دولتي مشارکت جويند که تمامي افغان‌ها را نمايندگي ‌کند."

اما بحث اينجاست كه طالبانيسم از يك طرز تفكر راديكال مذهبي نشأت مي گيرد كه انحصار طلب و بدون انعطاف مي باشد و برحكومتي منطبق بر اسلامي افراطي در تمام زمينه هاي سياسي،اقتصادي و اجتماعي تاكيد دارد. قطعاً توافق طالبان براي تفاهم با دولت و حضور در روند حكومت مستلزم تحقق بسياري از خواسته هاي آنهاست كه درحال حاضر به هيچ وجه مورد تاييد آمريكا و غرب نمي باشد.

آنان خواستار تفاهم و تقسيم قدرت درافغانستان شده اند، اما تاکيد کرده‌اند که تحقق اين امر مستلزم تغيير قانون اساسي است. به اعتقاد طالبان قانون اساسي کنوني در افغانستان با فشار نيروهاي بين‌المللي خارجي تدوين شده و از اين رو قابل قبول نيست. آنها خواستار قانون اساسي‌اي شده‌اند که بر "اصول اسلام و دستاوردهاي تاريخي" استوار باشد.

باتوجه به خروج مقرر شده براي نيروهاي نظامي ناتو در سال 2014 اين اميد درميان نيروهاي طالبان افزايش يافته كه مي توانند از هم اكنون پايه هاي حضور رسمي و غيررسمي خود را براي به دست گيري قدرت در افغانستان پايه ريزي كنند. حضور طالبان درقدرت به معناي بي فايده بودن بيش از يك دهه حضورنظامي غرب دراين كشور و بازگشت تفكرات و رويكردهاي غيردموكراتيك به ساختار حكومتي افغانستان مي باشد. غرب براي نابودي طالبان به افغانستان آمد و حال زمينه را براي ورود آن به قدرت فراهم مي كند!.

ممكن است با شريك كردن طالبان در حكومت افغانستان، از ميزان ناامني ها در اين كشور كاسته شود، اما ذات و موجوديت اين گروه وابسته به مبارزه با غرب براساس اصول افراطي مذهبي است. لذا قدرت بخشي رسمي به اين گروه همانند فرصت هايي است كه در اواخر دهه 80 و اوايل دهه 90 ميلادي از سوي غرب و برخي كشورهاي عربي به آنان داده شد و موجب قدرت گيري اين گروه گرديد.

در اين ايّام بود که طالبان قوانين خشک مذهبى وافراطى را به مرحله اجرا درآوردند.آنها سينماها و تئاترها را تعطيل کردند و مردان را با ضرب شلاّق مجبور به اقامه نماز در مساجد مى کردند. مدارس دخترانه را تعطيل نمودند و کارکردن زنان در خارج از خانه نيز ممنوع گشت. در نتيجه اکثر اعضاى بيمارستان ها از کار برکنار شدند. طالبان بدون تشکيل دادگاه، افراد مجرم را مجازات مى کردند و براى آنها مهم نبود چه کسى را مى کشتند، شيعه يا سنى، هر کس مخالف آنها بود از دم تيغ مى گذراندند. اين گروه با چنين پيشينه اي امروز به مذاكرات براي تقسيم قدرت دعوت شده است!.

ابتكار:اين تابلو را پايين بياوريد!

«اين تابلو را پايين بياوريد!»عنوان سرمقاله روزنامه ابتكار به قلم فضل الله ياري است كه در آن مي‌خوانيد؛عجالتاً کار تحليل گران، مفسران و روزنامه نگاران در فضاي سياسي کنوني کشور به دلايل زير، نوشتن از اصولگرايان است:آنان به جهت اينکه قواي اصلي کشور را در اختيار دارند،رسانه دارند و حتي فراگيرترين رسانه کشور را در خدمت مي‌گيرند، احزاب و گروههايشان به فعالت مشغولند، مفسران و تحليل گران وابسته به آنان دست بازتري براي تحليل دارند.

صفحه رسانه‌ها پر از اظهار نظر، تحليل وتفسير، مصاحبه و اخبار و گزارشهاي مربوط به فعاليت اين جناح سياسي کشور است. آنان روزگاري نه چندان دور يک رقيب قدرتمند در کنار خود داشتند که هر از چند گاهي با آنان دست و پنجه نرم مي‌کرد و بر زمين شان مي‌زد و زماني نيز در خاک شان مي‌نشست.

اين اردوگاه بزرگ بر سر خود تابلوي «اصولگرايي» را کوبيده است تا بگويد که ويژگي اصلي اش ايستادگي بر سر «اصول» است. اصولي که خود اسلام، انقلاب، نظام، امام و رهبري بر مي‌شمارند و معتقدند که تنها و تنها مختص آنان است.

آنان معتقدند که جهان را از دريچه اين اصول مي‌بينند و هر کس نظرگاهي غير از اين انتخاب کند،ليبرال است،غرب زده است،فريب خورده است و گاه نيز خيانت کار است. آنان سند اين اصول را به اسم خود زده اند و همه فعاليت‌هاي خود را درراستاي اين اصول مي‌دانند و هيچ هراسي ندارند که جامعه شکست هايشان را هم به پاي اين اصول بنويسد.

بخشي ازاين جناح سياسي کشور اگر روزي تلاش مي‌کرد که خود را به اين اصول نزديک کند و فعاليت هايش را منطبق با آنان کند،اينک و در دهه چهارم پس از انقلاب به يک نکته مهم مي‌رسيد،آن اينکه در روندي معکوس همه اصول را در رفتار خود خلاصه کند. اسلام و انقلاب و نظام وامام همان است که آنان روايت مي‌کنند. قباي خود را بر تن اين اصول مي‌کنند و هر جا که مي‌بينند قبايشان کمي تنگ است يا کوتاه، بهتر آن مي‌بينند که از سر و ته اصول بزنند تا در قباي تنگ آنان جاي بگيرد. اسلام آنان گويي از پشوانه 1400 ساله خالي است و تنها جواني سي و چند ساله است.در اين اسلام رحمت محمد(ص)همان است که آنان مي‌کنند و عدالت علي (ع) همان است که آنان مي‌پسندند.

در انقلابي که بخشي از اين جناح نشان مي‌دهد گويي نه ابراز عقيده آزاد بود و نه مخالف محترم. در حلقه اي که از اطرافيان بنيانگذار نظام توصيف مي‌کنند، نزديک ترين ياران وحتي خانواده اش نيز جاي ندارند.بقيه اصولي که بر آن پاي مي‌فشارند نيز به همين ترتيب است. همان است که خود مي‌گويند.

اين جناح بزرگ سياسي اما در چند سال گذشته خروجي‌هاي متعددي داشته است. محصولاتي که گويي هر کدام از کارخانه اي در گوشه اي از جهان سياست بيرون آمده اند. اين تنوع آن قدر زياد است که تصويرمجازي آن را به اين شکل ديد که از نوار نقاله محصولات کارخانه اي هم يخچال بيرون مي‌آيد و هم بخاري و تلفن همراه و رايانه، هم بسته‌هاي لوازم آرايشي و بهداشتي خارج مي‌شود و هم محصولات غذايي. بنگريد به دست پروردهاي چند سال اخير اردوگاه اصولگرايي. تنوع در همين اندازه است. در اين اردوگاه هم حجه الاسلام صديقي حضور دارد و هم اسفنديار رحيم مشايي(اگرچه چندي است که حکم به اخراجش داده باشند) هم سيد احمد خاتمي خود را اصولگرا مي‌داند و هم علي مطهري.

اصلا به اتفاقات همين چند روز اخير استناد شود، بهتر است. در اين اردوگاه همزمان هم حبيب الله عسگراولادي مخالفان را به برادري دعوت مي‌کند و آنان را درون نظام مي‌خواند و هم حميد رسايي برايشان تقاضاي اعدام مي‌کند و هم محمدرضا باهنر از آنان مي‌خواهد همين که از حقوق شهروندي کشور برخوردار شوند، سپاسگزار باشند.

درهمين اردوگاه آيت الله علم الهدي امام جمعه مشهد حضور دارد که روزي شديدترين تعابير را درباره مخالفان چندسال اخير به کار برده بود و به ناگهان آنان را از اتهام «فتنه» تبرئه مي‌کند...
رئيس جمهور برآمده از اين اردوگاه هم خودش و هم برداشتي که از وي مي‌شد اين روزها چقدر متفاوت است! روزي معجزه هزاره سوم خوانده مي‌شد که روح تازه اي در کالبد انقلاب و نظام دميده است و اين روزها تهديدي براي آن.

از اين نمونه‌ها فراوان ديده مي‌شود، اما آن چه که ناظران را متحير مي‌کند اين پرسش هاست که اين چه اصولي است که پافشاري برآنان اين همه نتيجه متفاوت به همراه دارد؟ آيا اصول ياد شده آن قدر ثابت نيستند که هرکسي مي‌تواند از ظن خود يارشان شود؟ آيا برخي از آنان لازم وبرخي غير لازم به نظر مي‌رسند؟ آيا اصول ادعايي اين جناح مشمول مرور زمان هم مي‌شوند، که در يک بازه زماني چندساله نتايج متفاوتي را به بار مي‌آورند؟

به نظر مي‌رسد که در جناح اصولگرا، ميان ادعاها از يک طرف و عملکرد ونتايج به دست آمده از طرف ديگر، تناسبي با آن تابلوي بزرگ سردر اردوگاهشان ديده نمي‌شود. آنان بايد عملکردشان را با آن هماهنگ کنند و يا اين که فعلا آن تابلو را پايين بياورند و عنواني بر آن بنويسند که بيان کننده وضعيت کنوني شان باشد.

مردم سالاري:چاره‌اي جز تحمل هم نيست

«چاره‌اي جز تحمل هم نيست»عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاري به قلم منصور فرزامي است كه در آن مي‌خوانيد؛ اين روزها، مطالب و تحليل بيشتر روزنامه‌ها، حول محور مذاکره با آمريکا و 1+5 و انتخابات آينده شوراها و رياست جمهوري دور مي‌زند. مضمون اين يادداشت هم درباره همين مسائل و راه برون رفت از معضلات و مشکلات کنوني است.

نخست بايد گفت که گذشته، چراغ راه حال و آينده ماست و تجربه‌هاي گذشته حکايت از آن دارد که آمريکا با ما مذاکره نمي‌کند و سخن از مذاکره را فقط براي در اختيار گرفتن افکار عمومي، به ميان مي‌آورد. اروپا هم دنباله رو نعل به نعل آمريکاست. چون تقابل با ابرقدرت يگانه جهان را به سود منافع ملي خود نمي‌داند و از نظر نظامي‌هم در مقابلش، چند در برابر 20 است از طرفي، برخلاف تصورات خوش باورانه ما، هيچ کدام از آن دو و حتي آسيا هم در ماه‌هاي اخير نشان داده‌اند که در راستاي منافع ما گام بر نمي‌دارند. کاهش واردات نفتي چين و کره و... از ما و تحريم‌هاي غليط و شديد اخير آمريکا و اروپا، دال بر اين مدعاست.

دوم:آرمان‌هاي ادعايي اصولگراياني که در قدرت اند و يا حامي دولت هستند با واقعيت‌هاي جامعه ما، مغايرتي آشکار دارد و همچنان بر بال خيال نشسته اند و نمي‌دانند که در جامعه چه مي‌گذرد و درد مردم چيست يا نمي‌خواهند که ببينند! به عنوان نمونه، مصاحبه رئيس محترم دولت نشان داد که بيان و باورهاي ايشان، چقدر با ضرورت‌ها و واقعيت‌ها، فاصله دارد ! و هنوز هم اين جمع و طيف فکري مي‌خواهد که در قدرت، پايدار بماند و تدبيري انديشيده و مي‌انديشند که سايه هماي سعادت رياست و سيادت برسر آنان، مستدام باشد و کشتي تکليف بر ساحل خانه دريايي آنان جاودان بماند! به همين جهت تمامي تمهيدات آنان در شهر و روستا، اخذ و جذب آراي تکليفي است.

وانگهي، اصلاح طلباني که از قدرت و مسند دور شده‌اند، کياست و فراست خود را براي رسيدن به مقصود به نوعي ديگر به کار مي‌گيرند و با نگفتن، گفته‌ها را مي‌گويند!

و هر دو گروه و طيف فکري بالا را در جامعه، طرفداراني است که کم نيستند و ناديده گرفتن آنان، به زيان کشور خواهد بود. و نيز، هر دو گروه، تندروهايي دارند که زيانشان به از سود آنان است و منطقشان جز تهمت و خشونت و سياست حذف و سلب نيست. اينان به هر شکل بايد متنبه شوند و از منزلت اجتهاد به مرتبه تقليد فرود آيند يا طرد و منع شوند.

اما راه برون رفت از معضلات کنوني جامعه ما، حضور همه سلايق و نحله‌هاي فکري در قدرت و دستگاه‌هاي اجرايي کشور است و جز اين راه سعادتي نيست و سرمشق جامعه اجرايي، قانون‌گذاري و قضايي ما هم «مجمع تشخيص مصلحت نظام» است که به تدبير امام، تمامي موثران از راست و چپ و ميانه رو و بي‌خط و با خط، به کار منصوب شدند تا با کمک هم و توافق عقول، در تنگناها و سياست‌گذاري‌هاي بايسته و ضرور، کشور را از بحران و بن بست، بيرون آورند و گزينش‌هاي اعضا در دوره‌هاي پس از مرحوم امام هم بر همان سنت بوده است و همين تدبير امام و رهبري مي‌تواند نمونه مطلوب اداره کشور باشد.

بديهي است که ما همه، ايراني، مسلمان و معتقد به نظام و باورهاي ملي کشور خود هستيم پس با دعوت از همه سلايق و با روش‌هاي مدبرانه و هماهنگ مي‌توانيم در ساختن ايراني آزاد و آباد و مترقي و نمونه براي نمونه‌برداري ديگران، دست مودت و وفاق در دست هم بگذاريم و با تسامح و تساهل در مقابل روش‌ها، براي فردايي بهتر، سعه صدر خود رانشان بدهيم. چون تخريب يکديگر، به کام دشمن و به زيان ماست.

مسلم است که در صورت چنين تدبيري، مسند‌نشينان جامعه ما، در تمامي سطوح، جز افراد لايق و اهل شناخت، نخواهند بود و هيجان زدگان کوک شده پرده نشينان خود محور، جايي در جمع نخبگان اهل نخواهند داشت.

ملت ما:قانون رويايي ضدنفوذ ايران!

«قانون رويايي ضدنفوذ ايران!»عنوان سرمقاله روزنامه ملت ما به قلم پيروز مجتهدزاده است كه در آن مي‌خوانيد؛به نظر مي‌رسد حتي در قالب بحث هم قانون ضدنفوذ ايران در نيمكره غربي منطقي نباشد. اطلاعات موجود به ما مي‌گويد كه تصويب و توشيح اين قانون توسط اوباما بيش‌تر شبيه مطرح كردن يك سلسله آمال و آرزو است كه اجرا و نحوه اجراي آن مبهم است. به نظر مي‌رسد منظور آنها نفوذ ايران در امريكاي لاتين است. در اين رابطه اگر قرار به بررسي باشد به حيرتي دچار مي‌شويم كه چگونه روابط نسبتا خوبي كه بين ايران و ونزوئلا، برزيل و آرژانتين و... برقرار است را به حساب نفوذ ايران در نيمكره غربي جهان مي‌گذاريم.

اين سوال انسان را به تفكر وادار مي‌كند كه كساني كه چنين مطالبي را پرورانده و در كنگره ايالات متحده به تصويب مي‌رسانند جهان را چگونه مي‌بينند و مسائل جهان را از چه زاويه‌اي نگاه مي‌کنند. اگر ايران نفوذي در امريكاي لاتين داشته باشد طبيعتا اين نفوذ يكطرفه نيست. به واقع همچون ساير روابط، نفوذي دوجانبه است. كشورهاي امريكاي لاتين حق دارند در زندگي خود تصميم بگيرند كه با چه كساني روابط خوب داشته باشند. به اين ترتيب در اين قانون كه به امضاي اوباما رسيده ثابت شده كه كشورهاي امريكاي لاتين حق انتخاب طبيعي خود را ندارند و بايد كاري كرد كه از دوستي با ايران جلوگيري شود و تصميم ملي آنها را واژگون كرد.

بنابراين، اين قانون بيش‌تر گوياي طرز تفكر حيرت‌انگيز تصويب‌كنندگان و امضا‌كننده آن است. اين يك روابط بين‌الملل و دوستانه دو طرفه است. بنابراين تصميم ملي دو طرفه را نمي‌توان تغيير داد. در صورت ادعاي نفوذ امريكا مبني بر نفوذ ايران در امريكاي لاتين بايد گفت پس هر كشوري كه با ايالات متحده روابط دارد در اين كشور نفوذ كرده است. به اين معنا روسيه و چين نيز در اين كشور نفوذ دارند. چنين چيزي منطقي نيست. بنابراين نفوذ بايد تعريف شود. بدون ترديد تصويب و امضاي لايحه ضد نفوذ ايران در راستاي ايران‌هراسي است كه يك شگرد كهنه و قديمي است.

اين شگرد به زماني مربوط مي‌شود كه امريكا در عصر نومحافظه‌كاران و بوش بي‌محابا آن را پيگيري مي‌كرد و مورد تمسخر جهان قرار مي‌گرفت. بنابراين اجراي شگرد ايران‌هراسي با شرايط موجود در روابط ايران و امريكا همخواني ندارد. اما سوال مهم اين است كه چرا اوباما چنين قانوني را امضا مي‌كند؟ بايد گفت اين اقدامات جنبه تكنيكي دارد به‌طوري كه مصوبات كنگره را به هر حال رئيس‌جمهور بايد امضا كند.

در نتيجه به هيچ‌وجه تاثيري بر نفوذ يا روابط خوب ايران با كشورهاي امريكاي لاتين نخواهد داشت. اما به هر حال لابي صهيونيستي هر از چند گاهي تمايل دارد شگردي را عليه ايران به كار برد. اينها ابايي از چنين كارهايي ندارند و ايران نيز مدت‌ها است با چنين شگردهايي آشنايي دارد.

آرمان:اقتصاد بدون نفت؛ کدام برنامه، کدام دولت؟

«اقتصاد بدون نفت؛ کدام برنامه، کدام دولت؟»عنوان يادداشت روز روزنامه آرمان به قلم محمد خوش‌چهره است كه در آن مي‌خوانيد؛«اقتصاد بدون نفت» حرف درستی است. البته در کتاب‏های اقتصاد و تئوری‏های مدیریتی، نه در برنامه‌های اقتصادی دولت فعلی. اقتصاد بدون نفت رویایی است که تجربه بسیاری از کشورهای تازه توسعه‌یافته صحت واقعی بودن را به راحتی اثبات می‏کند. در ایران هر وقت که بحث اقتصاد بدون نفت مطرح می‏شود اشارات گسترده‏ای به میزان منابع طبیعی غیرنفتی و پتانسیل‏های گسترده کشور به عنوان جایگزین منابع نفتی می‏شود.

درست است که موقعیت جغرافیایی و منابع غیرنفتی می‏توانند کمک فوق‌العاده‏ای برای فرار از زیر بار اقتصاد تک‌محصولی نفتی باشند اما برای رسیدن به اقتصاد غیرنفتی یک شرط لازم وجود دارد که همه کمبودهای منابع طبیعی و... تحت تاثیر کارکرد مثبت آن برای پویایی اقتصادی بی‌اثر خواهند شد و آن شرط لازم توان استفاده بهینه از نیروی انسانی و امکان مدیریت برای منابع موجود است. ما دهه‌هاست که درست از همین ناحیه ضربه خورده‏ایم و از جهان عقب افتاده‏ایم. بر این پایه می‏توان گفت حرف‏های آقای احمدی‌نژاد درخصوص رفتن به سمت اقتصاد غیرنفتی با توجه به کارکرد دولت ایشان حرف‏های کارشناسی و برپایه دیدگاه اقتصادی تعریف شده نیست.

دولتی که بیشترین استفاده را در طول تاریخ از منابع سرشار نفتی داشته، بیشترین وابستگی را در بودجه‌های خود به درآمد نفت ایجاد کرده و ذخایر کشور را به کمترین حد خود رسانیده نمی‏تواند دم از اقتصاد بدون نفت بزند. تجربه کشورهایی چون ژاپن، کره، مالزی و... نشان داده است که حتی بدون داشتن منابع فوق‌العاده غیرنفتی و حتی بدون داشتن موقعیت ژئوپلتیک مناسب، تنها با تکیه بر نیروی انسانی متخصص و پرورش یافته و ایجاد همگرایی در سطوح مختلف جامعه می‏توان به تحقق توسعه امید بست.

مشکل اساسی ما در حوزه اقتصاد بیشتر به وضعیت سیاسی-اجتماعی کشور برمی‏گردد، جایی که شکاف، نیروهای متخصص را پراکنده کرده و امکان همفکری و تبادل نظر برای یک اجماع علمی-تخصصی سخت شده است. این وضعیت روز به روز هم تشدید می‏شود.

رئیس دولت حتی وزرای خود را هم به بهانه انتقاداتی کوچک نمی‏تواند تحمل کند دولت اگر می‏توانست اقتصاد را خوب اداره کند و به بیان دیگر اگر شیوه‌های دولت برای اداره کشور کارآمد بود اکنون می‏باید با توجه به درآمدهای سرشار نفتی شاهد وضعیت دیگری باشیم. دولتی که با بیش از 600 میلیارد دلار درآمد نفتی هنوز در بهبود وضعیت اقتصادی مشکل دارد بدون این درآمد چه خواهد کرد؟

دولتی که حتی نمی‏تواند بودجه خود را سر موعد مقرر تهیه و تنظیم کند و از بی‌نظمی اقتصادی و آمارهای غیرشفاف رنج می‏برد قطعا قادر نخواهد بود که اقتصاد بدون نفت را محقق کند. بنابراین چنین حرفی از هیچ پایه اقتصادی-مدیریتی برخوردار نیست. نکته اینجاست که در یک رمزگشایی از این دست سخنان مقامات دولتی به راحتی درخواهیم یافت که اظهارات آنها برپایه اهداف دیگری انجام می‏شود، همانطور که اصرار دولت بر ایجاد واگرایی نیز یک رفتار نهادینه سیاسی با اهدافی سیاسی است که وضعیت کنونی در کشور نتیجه آن است.

مساله این نیست که دولت نمی‏تواند وضعیت مطلوب اقتصادی در کشور محقق کند، مساله مهم این است که رفتارهای دولت اثبات کرده که مقامات اجرایی کشور در حد انتظار در این مسیر حرکت نکردند. در حقیقت مساله توان دولت نیست بلکه خواست دولت است.

بهار:بازنشستگی استادان: چرا و با چه هزینه‌ای؟

«بازنشستگی استادان: چرا و با چه هزینه‌ای؟»عنوان سرمقاله روزنامه بهار به قلم ناصر فکوهی است كه در آن مي‌خوانيد؛یکی از مشخصات مباحثی که در حوزه علمی و اجتماعی در کشور ما وجود دارد، سیاسی شدن آن‌ها در اولین فرصت و خارج‌شدن‌شان از مسیر عقلانی و بیرون رفتن‌شان از حوزه اندیشیدنی عمیق برای رسیدن به راه‌حل‌های منطقی و پایدار است. از جمله این مباحث، مسئله بازنشستگی استادان در علوم انسانی و اجتماعی است که هر چند گاه یک‌بار با اهدافی اغلب سیاست‌زده، از یک سو یا از سوی دیگر مطرح می‌شود. در یک سو، گروهی تمایل به آن دارند که با اعلام عمومی و هیجان زده این مسئله نشان دهند که به شدت دغدغه «بومی‌سازی علوم انسانی» در جهت بالابردن «تعهد» در آن را دارند و در عین حال نیز مایلند به جوانانی خدمت کنند که برای ورود به دانشگاه‌ها کاملا آماده‌اند. از سوی دیگر نیز، گروهی این موضوع را مثل هر موضوع دیگری زمینه‌ای در نظر می‌گیرند که با مسئولانی که فعالیت آن‌ها را مخالف خود و مصالح کوتاه و دراز مدت کشور می‌دانند رودررو شوند. واقعیت اما، لزوما سیاه و سفید دیدن این مسئله نیست. پیش از هر چیز به نظر می‌رسد در چنین موضوعی باید به طور کامل سیاست‌زدایی شود. بدین معنا که بازنشستگی استادان قدیمی و استخدام استادان جدید از ضوابط و قوانینی تبعیت کند که عمری طولانی‌تر از دولت‌ها داشته و تا حد ممکن پایدار باشند.

به‌ این وسیله با تغییر دولت‌ها و سیاست‌های عمومی‌شان، قاعدتا تغییری عمده در سیستم دانشگاهی و کنشگرانش رخ نخواهد داد یا کمتر رخ می‌دهد. این امر را می‌توان برخورداری از نوعی «قوانین اساسی» در حوزه آموزش عالی دانست که به وسیله گروهی از پیشکسوتان و استادان جوان در رده‌های مختلف شغلی در کنار مسئولان تدوین شده و به تصویب نهادهای ذی‌ربط برسد و به سادگی تغییرپذیر نباشد.

از طرف دیگر فرآیند‌های استخدام، ارزیابی، ارتقا و بازنشستگی در زمان یا پیش از موعد، باید به نهادهایی متشکل از دو حوزه مختلف واگذار شود: از یک سو دولت و دستگاه‌های آموزش عالی و از سوی دیگر نهادهای نمایندگی استادان به‌ویژه انجمن‌های علمی و نهادهای مدنی مدافع آن‌ها و در هر شکل حق دادخواهی و تجدیدنظر به صورت فردی یا گروهی برای استادان باقی بماند. اما حتی اگر چنین ساز و کارهایی نیز برپا شود، مشکلی اساسی باقی می‌ماند و آن این‌که در کشور ما توجه لازم به این‌که نظام آموزش عالی و سایر نظام‌ها نمی‌توانند به صورتی جزیره‌ای به عمر خود ادامه داده و در سطح جهان مطرح بوده و رشد کنند، نمی‌شود. اگر این تفکر به وجود بیاید، دو نکته اساسی باید در حوزه علوم انسانی مورد توجه قرار بگیردکه احتمالا بسیاری از مشکلات ما را در این زمینه همچون سایر زمینه‌های علمی حل خواهد کرد: نخست آن‌که ما نمی‌توانیم الگوهایی جدا از نظام‌های آموزش عالی در جهان داشته باشیم و باید براساس همان الگوها یا چیزی شبیه به آن‌ها فرآیندهای ورود و خروج اساتید را تنظیم کنیم و مهم‌ترین این الگوها، ناگزیر کردن بی‌طرفی علمی در حوزه آموزش عالی از طرق مختلف است. از جمله غیرمتمرکز کردن این فرآیند و دادن استقلال بیشتر به دانشگاه‌ها در برابر دستگاه‌های دولتی و غیردولتی. دومین امر نیز خارج کردن علوم انسانی از زیر سلطه و اقتدار علوم محض و فیزیکی. علوم انسانی بنا بر تعریف، ماهیت و ساختاری متفاوتی با علوم فیزیکی (فیزیک، شیمی، مهندسی و پزشکی) دارد و این در حالی است که در کشور ما گروه نخست تقریبا به صورت منحصر به فرد به وسیله گروه دوم اداره و کنترل می‌شود.

ادامه این روند در طول بیش از نیم قرن امروز که کشور ما بیش از هر زمان نیاز به یک علوم انسانی فعال و قابل استفاده در حل مشکلات اجتماعی خود دارد، سبب شده است که ما بیش از هر زمانی از چنین علومی محروم باشیم. تجربه جهانی در هر دو زمینه بر آن است که باید میان تجربه که حاصل تلاش‌های طولانی‌مدت استادان است و شانس برای رشد جوانان نوعی توازن برقرار کرد. اما تجربه جهانی این را نیز نشان می‌دهد که سپردن این کار، از یک سو به سیاستمداران امروز یا فردا که دغدغه اصلی‌شان قدرت و نه آینده علوم است یا سپردن تصمیم‌گیری در مسائل اجتماعی به کسانی که خود از تخصص‌های اجتماعی و انسانی برخودار نیستند از بزرگ‌ترین اشتباهاتی است که می‌توان در این زمینه مرتکب شد.

بنابراین پیشنهاد مشخص ما آن است که گزارشی تفصیلی در این زمینه به وسیله کمیسیونی مرکب از اعضای وزارت علوم و آموزش عالی و انجمن‌های مربوطه در علوم انسانی تهیه شده و به تدوین قوانین لازم پایدار و تشکیل کمیسیون‌های خاص نظارت، ارزیابی، دخالت و رسیدگی به شکایت در این زمینه خارج از کشیدن مسائل به حوزه مباحث و درگیری‌های سیاسی و ایدئولوژیک فراهم‌ آید. تنها در این صورت است که می‌توان امیدوار بود که تلاش‌های گروه‌های مختلفی که ممکن است هدف‌های یکسانی را دنبال کنند یعنی ارتقای موقعیت علمی و اجتماعی و فرهنگی کشور، به نتیجه قابل قبولی برسد.

بدون شک می‌توان ادعا کرد که روش‌های آمرانه و رفتن از راهی که تاکنون صدها بار پشت سر گذاشته شده، یعنی سیاسی و ایدئولوژیک دیدن مسئله و تلاش برای نتیجه‌گیری‌های علمی از مباحث سیاست‌زده، نه تنها غیرکارا هستند بلکه به زیرساختارها و روساختارهای علمی کشور در کوتاه و درازمدت ضربه خواهند زد.

بدون تردید این امر خواسته هیچ‌یک از مسئولان و البته استادان و سایر دلسوزان موقعیت علمی کشور نیست؛ بنابراین چه بهتر که اقدام در این زمینه هرچه زودتر آغاز شود و به دور از جنجال‌های سیاسی که با نزدیک شدن انتخابات گرایش به شدت یافتن دارند، موضوع به صورت گسترده مورد بررسی و معادله فکری بین صاحب‌نظران قرار گیرد.

دنياي اقتصاد:قاچاق سوخت پيامد ناگوار يارانه‌دهي

«قاچاق سوخت پيامد ناگوار يارانه‌دهي»عنوان سرمقاله روزنامه دنياي اقتصاد به قلم جعفر خيرخواهان است كه در آن مي‌خوانيد؛اگر در هر كشوري 40 ليتر بنزين بزنيد و مسوول جايگاه كمتر از دو دلار از شما بگيرد اين را مي‌توان به حساب اشتباه جايگاهدار گذاشت، اما در ونزوئلا قيمت 40 ليتر بنزين واقعا همين قدر است. اين كشور ارزان‌ترين قيمت سوخت را در جهان دارد و پس از آن كشورهاي عربي خليج فارس و ايران قرار دارند. در حالي كه در كشورهاي همسايه آنها تفاوت قيمت سوخت به چند ده برابر مي‌رسد. اين يارانه‌اي است كه دولت‌ها به مصرف‌كنندگان داخلي مي‌دهند. پيامد زيانبار چنين يارانه‌اي، سوق دادن كارآفرينان اين كشورها به كار قاچاق سوخت به خارج است كه به تجارتي چند ميليارد دلاري تبديل شده است.

براي مثال برآورد مي‌شود 100 هزار بشكه يا يك هشتم سوخت مصرفي ونزوئلا به خارج قاچاق مي‌شود و دولت ونزوئلا مدعي است از رهگذر قاچاق، سالانه هشت ميليارد دلار ضرر مي‌كند. دولت ايران هم قيمت سوخت را در محدوده حتي تا بيش از يك دهم قيمت در ساير كشورها نگه داشته است (براي مثال تركيه يكي از بالاترين قيمت‌هاي بنزين در جهان را دارد يا قيمت هر ليتر بنزين در كشور نفت‌خيز نروژ نزديك به سه دلار است.)

انگيزه اصلي براي تجارت بين كشورها، وجود اختلاف قيمت بين كالاهاي قابل‌مبادله است كه زمينه را براي صادرات يا واردات فراهم مي‌كند. هنگامي كه كالايي در داخل، ارزان‌تر از خارج باشد و دولت جلوي صادرات آن كالا را از كانال‌هاي قانوني بگيرد، يكي از پيامدهاي ناخواسته، تشويق به خروج و صدور غيرقانوني به آن سوي مرزها است كه به تشكيل بازار سياه و غيررسمي و به بيان ديگر قاچاق به خارج منجر مي‌شود. هر اندازه اختلاف قيمت داخلي با بيرون مرزها بيشتر باشد، انگيزه براي چنين فعاليتي بيشتر خواهد شد.

اين پديده‌اي است كه در مورد حامل‌هاي انرژي سال‌هاي سال رخ داده است. نقاط مرزي ايران وابسته به اين تجارت غيرقانوني شده‌اند. بزرگي و پهناوري مرزهاي خاكي و آبي كشور هزينه مبارزه با قاچاق را بالا برده و نظارت كامل را از عهده خارج مي‌سازد. در اين مناطق كه درآمدها پايين و محروميت اقتصادي بالا است، مبادرت به قاچاق باعث بي‌رونقي اندك كار توليدي و كشاورزي شده است. شايد بتوان گفت سوخت باارزش‌ترين كالايي است كه روزانه از مرزهاي مختلف شرقي، غربي و جنوبي ايران به خارج قاچاق مي‌شود. اين پولي است كه مي‌توانست به خزانه دولت واريز شود، اما سياست يارانه دادن به حامل‌هاي انرژي، دولت را از چنين درآمدي محروم كرده است.

به علت ماهيت پنهاني فعاليت قاچاق سوخت، برآورد ميزان سوخت قاچاق شده به خارج كار دشواري است، اما مشخص است كه با اجراي سياست هدفمندي يارانه‌ها، قاچاق سوخت به خارج كاهش يافت درعين حال، آن طور كه از اخبار كشفيات سوخت قاچاق و روش‌هاي ابتكاري نويني كه قاچاقچيان استفاده مي‌كنند برمي‌آيد در چند ماه اخير و با جهش نرخ ارز و زيادتر شدن شكاف بين قيمت‌هاي سوخت در داخل و خارج، حجم قاچاق رو به افزايش گذاشته است. جهش قيمت دلار در چند ماه گذشته و ثبات قيمت داخلي سوخت باعث شده است حاشيه سود بسيار بالايي نصيب كساني شود كه به قاچاق سوخت مبادرت مي‌ورزند و هر گونه پذيرش ريسك و توسل به قاچاق را توجيه‌پذير مي‌سازد. افزايش اختلاف بين قيمت سوخت در داخل و خارج از كشور، بار اين يارانه‌ها بر دوش اقتصاد كشور را سنگين‌تر مي‌سازد.

اينك زماني است كه دولت بايد از بي‌عملي و عدم‌واكنش نسبت به تشديد اين مابه‌التفاوت قيمت دست بردارد. افزايش قيمت سوخت، از جذابيت قاچاق سوخت خواهد كاست. اگر قيمت سوخت داخلي را يكسان با قيمت سوخت در خارج سازيم، حتما فعاليت قاچاق به صفر خواهد رسيد.

چنين سياست قيمتي، منابع و امكانات زيادي را در اقتصاد، آزاد خواهد كرد كه مي‌تواند به نيازهاي اولويت‌دار اختصاص يابد. براي نمونه بودجه و امكانات نيروي انتظامي كه در راه مبارزه با قاچاق سوخت هزينه مي‌شود، صرف حفاظت از امنيت جاني و مالي شهروندان مي‌گردد.
همچنين با پول صرفه‌جويي‌شده از حذف يارانه‌ها و توقف قاچاق مي‌توانيم به تجهيز كالاهاي عمومي مثل نظام اداري كارآمد و تقويت امنيت، احداث زيرساخت‌هاي بهتر جاده‌اي، بيمارستاني و كارهاي تحقيقاتي پايه و مفيد بلندمدت بپردازيم.

به‌هرحال، مردم در برخي از كشورهاي نفتي، يارانه سوخت را تنها خيري مي‌دانند كه توسط دولت به‌آنها مي‌رسد. چگونه مردم اطمينان يابند كه پول نفت در مسير درست و پرمنفعت اجتماعي خرج خواهد شد؟ همه اينها به يك شرط مهم وابسته است: انعقاد قرارداد اجتماعي بين دولت با شهروندان تا مردم با اعتماد، اطمينان و بدون هيچ نگراني به دولت اجازه دهند قيمت سوخت را به سطح قيمت‌هاي جهاني برساند.

در كشورهاي نفت‌خيزي مثل نروژ كه اين قرارداد اجتماعي را جدي گرفته‌اند ثروت نفت واقعا ثمرده شده و سرمايه نفتي به سرمايه‌هاي مولد و پوياي ديگري تبديل گشته است.
آخرین اخبار