بازار خرید و فروش حیوانات نامتعارف در تهران/ فیل هم داریم!
روزنامه جهان صنعت امروز شنبه ششم آذر ماه گزارش جالبی از بازار حیوانات تهران و خرید و فروش گونه های نامتعارف منتشر کرده است.
کد خبر: ۱۳۴۹۴۱
به گزارش ایران اکونومیست؛ روزنامه جهان صنعت نوشت: در روزهای تعطیل راحتتر میتوان این مسیر را طی کرد یعنی از ترافیکهای هرازگاهی و ناگهانی اتوبان آزادگان و سعیدی که ساعتها قفل میماند، خبری نیست، بهخصوص که هوا سرد باشد.
نزدیکتر که میشویم بعضی از خودروها و محتویات صندوقهای عقب آنها یا حتی صندلی مسافران نشان میدهد که این بار مسافران انسان نیستند! بعضیها هم مقداری جلوتر خودروی خود را پارک کرده یا با اتوبوس آمدهاند و اکنون این بخش از مسیر را پیاده به سمت بازار میآیند. آنها هم قفس به دست میخواهند به بازار برسند.
عجیب است؛ انگار حیوان هم که باشی باید شانس داشته باشی. وقت که صاحبت خودرو داشته باشد و حیواناتش را تا نزدیکترین محل به بازار ببرد یا اینکه نداشته باشد و بخواهی با صاحب ماشینندارت کلی راه در این سرما همپای او راه بیایی و دود اول صبح اتوبوسها را در این هوای پاک امروز پایتخت به عنوان چاشنی روزانه به ریه بکشی.
اینجا همه آن آمدنها و همه آن قفسهایی که در راه دیده بودیم در کناری قرار میگیرند. هنوز هم پرنده بازها و پرنده فروشها در حال رسیدن به بازار پرندگان و حیوانات خانگی هستند.
کمکم مغازهها و واحدهای تجاری آن منطقه و مجتمعی که پر از واحدهای حیوان و پرنده فروشی است کار روزانه خود را شروع میکنند. ساعتی نمیگذرد که همه درحال معامله و خرید فروش هستند. اینجا بازار بزرگ خرید و فروش پرندگان و حیوانات خانگی است. سالهاست که از محل پیشیناش در خیابان شوش به این منطقه منتقل شده است.
اما هنوز چند واحد مغازه با چند زیرزمین و گاراژ در این خصوص در همانجا فعالیت دارند و هنوز شیکترین و اعیانیترین سگها و گربهها در همان بازار شوش خرید و فروش میشوند اما نیتم از آمدن به بازار آزادگان دیدن سهره، مرغ هلندی و مرغ عشق نبود. هرچند که از دیدن و سرو کله زدن با آنها لذت میبرم اما اینجا با وجود تمام زیباییهاش و رنگهای عجیب و نادری که خداوند در پرو بال این حیوانات قرار داده است، روی دیگری دارد که برای آشنا شدن با آن به اینجا آمدهام.
کنار مردی هم سن و سال خودم که در آکواریوم شیشهای رنگی تعدادی حیوان خزنده بسیار عجیب گذاشته و مشغول فروش آنهاست ایستادم و مشغول تماشا شدم. وقتی حسابی توقف کردم از او پرسیدم حیوانهایی که میفروشد ایگوآنا هستند؟ گفت که ایگوآنا هم دارد اما اینجا نه. نام این حیوانها را که میبرد واقعا نمیتوانستم دوباره ادایشان کنم. مجبور شدم دوباره از او بخواهم که نام ببرد و من بنویسم. گکو، گکو لئوپارد، بیرددراگون و یک نمونه آفتاب پرست کوچک.
وقتی که حسابی تعجب کردم از او پرسیدم اگر حیوان دیگری بخواهم باید به چه کسی بگویم؟ گفت مثلا چی؟ گفتم مار. بدون اینکه تعجبی کند سرمای هوا را بهانه کرد و مدعی شد که با سرد شدن یکباره هوا بعید میدانست فردی را که میشناسد امروز به بازار آمده باشد. به خاطر همین باید مقداری صبر میکردم. زمان مناسبی برای گفتوگو بود. بعد از چند مورد که از دانستهها و دیدههایم از حیوانات کمیاب و نادر برایش گفتم و دیوار بیاعتمادی تا حدودی برداشته شد؛ او نیز به موارد مهمی اشاره کرد. میگفت: بیشتر برای فروش همین نوع از این حیوانات یا ایگوآنا به این بازار میآید و بساط میکند.
غیر از این شش نمونه که با خودش آورده بود حدود 30 نمونه دیگر در خانه داشت و به پرورش و تکثیر آنها مشغول بود. میگفت سخت است اما محیطی را فراهم کرده تا بتواند از این قبل، هم وقت خود را بگذراند و هم کمک خرجی برای مخارج زندگیاش درآورد. میگوید اغلب همکارانش و حتی خودش تلفنی به این کار مبادرت میکنند و کمتر به بازار میآیند.
بازار آزادگان بیشتر برای کبوتربازان و طرفداران سایر گونههای حیوانی مرسوم است. وقتی از سایر حیوانات گفت فرصت کردم تا از خرید و فروشهای این روی بازار بپرسم. درست همان چیزی که به دنبالش آمده بودم. چیزهایی میدانست که دانستنش او را بر خلاف من ناراحت نمیکرد. حتی بسیار تمایل داشت مثل کسانی شود که او میشناخت و کارشان همین بود.
ولی برای من هنوز یک سوال بزرگ وجود داشت که حیوانات عجیب و غریب به چه راحتی و در عین حال نامهربانانه و غیرقانونی خرید و فروش میشوند.
از همه آنها دردناکتر گرایش و تمایل طبقه مرفه جامعه پایتختنشین ما به حیوانات نامتعارف است که در اصل متعلق به طبیعت وحشی هستند و باید باشند اما بنا بر ظلم این طبقه، خانگی شدهاند و در خانههای آنها نگه داشته میشوند. حیواناتی که به هیچ وجه قرابتی با ساختار زندگی ما ندارند. وقتی بحث تامین هزینه مالی حیوان نیز مطرح میشود، تازه میتوان فهمید که جریانهایی از این دست چه گردشهای مالی و مراقبتی در این بازار دارند که به سبب کسب پول امرار معاش و زندگی میکنند و حتی تصورش را هم نمیتوان کرد.
باورش بسیار مشکل است اما در حال رخ دادن است. مرد همسن و سال خودم که حالا خودش را کمال معرفی کرده از خرید و فروش میمون گفت. میمونهایی بسیار جذاب که از هند به سراسر دنیا قاچاق میشوند. میگفت تربیتشان سخت است و نگهداری میمونها احتیاج به جایی بزرگ دارد. سال گذشته دامپزشکی که برای معاینه حیوانات به بازار میآمده به آقا کمال گفته بود که برای ویزیت یک میمون خانگی 70 هزار تومان میگیرد. میگفت میمونها به دلیل وضعیت خوراکشان باید در خانه که هستند هر دو ماه یکبار ویزیت شوند. میگفت میمونهای سالم و سلامت و به درستی معاینه شده بازار تهران از 3 تا 30 میلیون تومان هم خرید و فروش شدهاند.
**فروش مارهای بزرگ برای خانوادههای لاکچری
وقتی دوباره از مار سوال پرسید و گفتم مار کوچک برای یک کار نمایشی میخواهم، لبخندی زد و گفت تصورش مار بزرگ بوده است؛ میگفت یک نفر در خیابان آفریقا در خانهاش مار نگه میدارد! فضای بین دو اتاق در طبقه اول و دوم خانهاش که به صورت دوبلکس بوده را شیشه ضخیم مخصوص چهار سانتیمتری کار کرده و در فضای ایجاد شده در میان دو طبقه یعنی70 تا 80 سانتیمتری را به نگهداری از دو مار بزرگ اختصاص داده است. یعنی در طبقه پایین که هستی بالا سرت مار تکان میخورد و در طبقه فوقانی که میایستی، مارها در زیر پاهایت زندگی میکنند. یک محفظه برای دادن غذا تعبیه شده که خرگوش و مرغ بیشتر میخورند و سه شیشه از آن قطعات شیشههای کف در سه نقطه قابل باز شدن هستند تا یک نفر آنها را تمیز کند. میگفت نمیداند در ماه هزینه نگهداری و تغذیه این مارها چقدر است اما کسی که نظافت قفس مارها را انجام میدهد را خوب میشناخت. او برای هفتهای دوبار تمیز کردن ماهانه 600 هزار تومان دستمزد میگیرد.
آقا کمال بعد از آنکه یک نفر مشتری را که قبلا با تماس تلفنی هماهنگی خرید سه عدد از آن حیوانات را داده بود، رهسپار منزل کرد، متوجه حضور فردی شد. با صدای بلند فرهاد را صدا کرد و با اشاره دست خواست که او بیاید. فرهاد لحظهای بعد در کنار ما ایستاده بود. عجله داشت و میخواست برود. اما به گفته کمال کسی بود که میتوانست هم اطلاعات بدهد و هم مار برایم تهیه کند. وقتی آقا کمال به او گفت که مار میخواهم، شرایط طوری شد که برای مدتی کوتاه از او خداحافظی کردم و با فرهاد که سن و سالی بیشتر از 30 نداشت همراه شدم. در راه که با عجله هم میرفت از او پرسیدم مگر چند نوع مار سراغ دارد که میتوانم بخرم؟ به صورتم نگاه نمیکرد. همانطور که راه میرفت اطلاعات خوبی میداد. میگفت بستگی دارد چه ماری بخواهم. وقتی فهمید کاملا غیرحرفهای و ناآشنا به حتی اسمهایشان هستم ادامه داد که از 70 تومان مار سراغ دارد تا حتی سه میلیون تومان. حتی میگفت مارهایی دارد حدود یک میلیون تومان رنگی که بیشتر خانوادههای لاکچری تهران خرید میکنند. میگفت آنها را سر میبرند و گوشتش را کباب میکنند و از پوست مار هم به دلیل رنگ خاصی که دارد برای دستبنددوزی و کیفدوزی اعلای چند میلیون تومانی ویژه مهمانیها استفاده میکنند. تعجب کردم. ولی میگفت هرچند تعداد که بخواهی مار رنگی از جنوب آسیا و هند آمده دارد. به او از داستان مارهای آن خانه در خیابان آفریقا گفتم که کمال گفته بود. آنقدر طبیعی سر به نشانه تایید تکان میداد که انگار خودش آنها را فروخته بود. به او گفتم چند سال پیش گزارشی در رسانههای اینترنتی خیلی صدا کرد در خصوص خرید و فروش حیوانات خاص که حتی از خرید و فروش ببر سفید یا کوآلاهای استرالیایی هم گفته بودند. لبخندی زد و گفت اطلاعی ندارد. ولی مدعی بود که باید مراقب بود تا ماموران و ضابطان محیطزیست متوجه نشوند. میگفت ببر که سهل است تو بگو فیل میخواهی و جای نگهداریاش را داری. از هندوستان برایت فیل میآورم و هرکجای کشور که بخواهی دم در خانهتان تحویل میدهم! فیل که هیچ، اگر بخواهی همین حالا 50 هزار تومان کرایه ماشین هزینه کن ببرمت بچه شیر آفریقایی نشانت دهم. لحظهای مکث کردم. نگاهم کرد و گفت: شرمنده همینجا باش چک خرید دو عقاب را آوردهام. بدهم به کسی و بیایم. وقتی رفت، مانده بودم که چگونه میتوان به این راحتی حیوانات وحشی را خرید و فروش کرد؟!
چند قدم به عقب برگشتم و داشتم به معامله دونفر بر سر یک طوطی بسیار زیبا با قفس بزرگ و مجهز نگاه میکردم که برگشت. انگار همه چیز را فراموش کرده باشد با جدیت نگاهم کرد و گفت: خب پس نگفتی مار چه مدلی میخواهی؟ از تعجب آب دهانم را بلعیدم و گفتم: خب هر کدام را که فکر میکنی مناسب است به نظرم همان رنگیها بهتر باشند. منتها کجا هستند؟ دستش را برد پشت کمرش و انگار خستگی درکند، گفت: الان تحویل نمیدهم. آدرس بده و یک شماره تلفن درست و حسابی. تا عصر میآورم و تحویل میدهم. خودم نیستم! کسی که مار دارد باید برایت بیاورد. پرسیدم خود ما نمیتوانیم برویم و از محل فروشش بخریم؟ گفت: محل نگهداری اینجا نیست و باید از گاراژی که سمت گرمدره در راه کرج هست سفارش دهم تا بیاورند. به نوعی که میخواست مرا از اصرام برای رفتن منصرف کند، گفت: ببین من اگر شما را ببرم آنجا حق راه بلد میگیرم و واقعا برایم فرق نمیکند ولی میگویم بهتر است بروی خانه و منتظر سفارش باشی. شاید اینجا مامور هم باشد و بفهمد. چیزی نگفتم و پشت سرش از میان پرندهفروشها عبور میکردیم. وقتی به پاتوق آقاکمال رسیدم به فرهاد گفتم به من شماره بده. من فقط تماس بگیرم ببینم که مارها را باید کجا ببریم، بعد خدمتت تماس میگیرم آدرس میدهم. شما هم قیمت را بگو تا بگویم برایتان واریز کنند. فقط خواهش میکنم تخفیف بده. کار نمایش است و دانشجویی حساب کن. مکث کوتاهی کرد، شماره همراهش را داد و به نشانه تایید سرش را تکان داد. گفت: تا یک ساعت دیگر هم جلوتر داخل آن فروشگاه هستم. خبر بده. من هم تشکر کردم و او رفت. حس اینکه این حیوانات هنوز اینگونه بیرحمانه در بازار حیوانات خرید و فروش میشوند و اینکه هزینههایی اینچنین بدون هیچ محدودیتی صرف نگهداری و خرید و فروش غیرقانونی آنها میشود در ذهن آدم این تصور را ایجاد میکند که به راستی پشت سکه هر بازاری حتی بازار حیوانات چه دنیایی در تکاپو است و ما از آن بیخبریم. طرف فیل هم میتواند برایم بیاورد!
به خودم لبخندی زدم و پیش آقاکمال ایستادم. داخل یک لیوان یکبار مصرف از فلاسک برایم چای ریخت. وقتی تشکر کردم گفت: چی شد. مارهایت را میگویم. با خنده ادامه داد که به هیکلت نمیخورد مرتاض باشی و بخواهی ماربازی کنی. من هم خندیدم و گفتم بیشتر میآید فیلبان باشم، نه؟! فرهاد میگفت اگر جا داشته باشی فیل هم برایت میآورم. خندید و سری تکان داد و گفت این پسر دروغ نمیگوید. به جایی وصل هستند که حتی تمساح هم به اینجا آوردهاند. از تعجب کلامش را قطع کردم و گفتم: شوخی نکن؟!
با خیال راحت گفت باور کن. سمت همین گرمدره نزدیک کرج سال پیش خودم رفتم. یک بچه شیر را میخواستند به آقایی نشان دهند که تازه از آمریکا آمده بود. ایرانی بود و فارسی حرف زدنش گیر داشت اما حرفهایش را میشد فهمید ولی همسرش آمریکایی بود. به او خواستند بچه شیر نشان دهند که من هم به عنوان راهبلد رفتم داخل گاراژی در گرمدره. زیاد گاراژی نبود، گل و گیاه داشت. تقریبا شکل باغ بود. آنها رفتند داخل ساختمان من هم در حیاط یا همان باغ بودم. از درون یه اتاقک سیمانی مدام صدایی مانند خروپف میآمد. اتاقک مثل پست اتاقکی برق و مخابرات داخل محلهها بود. حتی یک لحظه صدای آب را هم شنیدم. به سمت اتاقک رفتم. پنجره نداشت و فقط یک تکه روشنایی نزدیک سقفش داشت. تنها یک پنجره کوچک داشت که نزدیک سقفش بود و نمیشد داخلش را دید. در آهنی داشت که آن هم بسته بود. مضاف بر این داخل آن هم تاریک بود. بعد از آنکه از درون ساختمان آمدند به سرایدار آن گاراژ گفتم از درون این اتاقک صدا میآید. خیلی طبیعی گفت وقت غذایش است. مرسی که گفتی. پرسیدم چیست؟ گفت بچهتمساح! چشمهایم داشتند از حدقه درمیآمدند که سرایدار گفت نترس جایش امن است. مضاف بر اینکه بچه هم هست. اتفاقی نمیافتد.
وقتی نگاهم کرد، هردو با لبخندی سرمان را تکان دادیم و سپس تا پایان نوشیدن چای سکوت کردیم.
فروشندههای حیوانات روزی دومیلیون تومان کاسبند
فکر میکنم آقا کمال حدود دو میلیون تومانی کار کرده بود. وقتی به او گفتم با چشمانی تیز و متعجب گفت از کجا فهمیدی؟ لبخند زدم و با قسم عامیانه گفتم حدس زدم همین. بعد از مکثی گفت: امروز سرد بود توقع نداشتم. دو و نیمی فروش داشتم. نصفش سود است اگر خدا بخواهد. اندازه یک ماه و نیم حقوق کارمندی، کار کردم. چند دقیقهای که کنار آقاکمال بودم هنوز دختر و پسرهای جوانی بودند که میآمدند برای خرید. زمان فاصله گرفتن بود. خداحافظی گرمی از آقا کمال کردم و به بهانه تماس با دوستم برای خرید مارها از او فاصله گرفتم. شماره تماسش را پیش از خداحافظی گرفتم که شاید روزی دراگون از او بخرم. او هم داد و سرش شلوغ شد و من هم خداحافظی کردم و از او دور شدم. حتی جلوتر داخل مغازه را هم نگاه نکردم که مبادا چشمهایم در چشمهای فرهاد دوخته شود.
در اوج این همه معضل و مشکل شهری و اجتماعی که دامنگیر ما ایرانیان و بالاخص شهرنشینهایی نظیر تهران است، این یک نمونه نیز برای خودش دنیایی دارد. عدم نظارت و کنترل در واردات و صادرات حیوانات وحشی و جنگلی از یکسو که قصه امروز و دیروز نیست، بحرانهای اینچنینی را به بار میآورد، مدزدگی و پسرفت رفتارها و الگوهای زیست شهری شهرنشینان و متاسفانه دور بودن از اصل مدنیت و شهرنشینی بهعنوان یک الگوی رفتاری در میان طبقات مرفه و حتی متوسط شهری در نوع خودش نشاندهنده آیندهای ناموزون در زیست شهری ما پایتختنشینان یا ساکن شهرهای بزرگ ایران است. اینکه تصور شود بار دیگر باید عزم کرد تا رفتار شهری را به شهرنشینان و فرهنگ مواجهه با حیوانات را یک بار دیگر به شهرنشینان تهرانی و بالاخص اقشار مرفه آموزش داد نهتنها حرکت مناسب و معتبری نخواهد بود بلکه به دلیل نبود مدلهای مناسب در این فرآیند بیشک پاسخهایی معکوس خواهیم گرفت. از این رو تصور میشود برای از دست ندادن اخلاق شهروندی و زندگی و زیست مناسب شهری از سوی این طبقه از طبقات شهری که متاسفانه به صورت یک الگو نیز در میان اقشار کمبضاعت فرهنگی و اقتصادی جامعه مطرح هستند به الزام باید قدرت تمرکز و اقدام را به سمت کنترل ورود این حیوانات و نیز اتخاذ تدابیر قاطعانه در برخورد و مشاهده با این دست اقدامات هدایت کرد تا در آینده به این مساله به عنوان بحرانی عارض بر جامعه اخلاقی نگریسته نشود.»