مجله ایده آل: اتفاقی كه باید بیفتد میافتد. حتی اگر ماجراهای زندگی در ظاهر همه چیز را به سمت دیگری ببرد. برای رضا یزدانی آن اتفاق اصلی، حضور در عالم موسیقی بود كه افتاد. در روزهایی كه باید درس میخواند تا سنت اهمیت به تحصیلات درخانواده همچنان ادامه داشته باشد. تا روزهایی كه به دلیل علاقه قلبی سراغ مستطیل سبز رفت و چند صباحی درون دروازه ایستاد اما اتفاق اصلی همانطور كه میدانید، موسیقی بود كه از همان روزهای اول زندگی تاثیرش را روی مهمانان این شماره «اولینها» گذاشته بود. از همان لحظهای كه سازدهنی به دهان گرفت تا موقعی كه گیتار به دست با استعداد شگرفش در موسیقی همه را غافلگیر كرد. رضا یزدانی باید به موسیقی میآمد؛ دلایلش را از زبان خودش بخوانید.
از بتهوون و باخ شروع شد
وقتی با خوانندههای مطرح صحبت میكنیم همگی میگویند از كودكی رؤیای خوانندگی و موسیقی را داشتهاند. اما من در خانوادهای بزرگ شدهام كه هنری نبود. پدرم پزشك است؛ بنابراین مثل كسانی نبودم كه از كودكی بین اهالی هنر بزرگ شده باشند و در اطرافشان یك نفر ساز بزند و شخص دیگر بخواند. درواقع ارتباطی كه از بچگی با موزیك داشتم این بود كه مانند پدر و مادرم موسیقی خوب كلاسیك و فاخر گوش میكردم؛ آنها آدمهایی نبودند كه آهنگهای شیش و هشت گوش دهند؛ همین مسئله باعث شد فضایی به وجود بیاید كه سابقه شنوایی موسیقی من به موسیقی غربی كلاسیك مثل موتزارت، بتهوون و باخ عادت كند. اگر هم میخواستیم موزیك پاپ گوش دهیم، پاپیولار سنگین گوش میدادیم تا اینكه كلاس اول دبیرستان یك دستگاه كیبورد خریدم و یكسال با آن تمرین كردم. البته سازدهنی هم میزدم. كلاس سوم دبیرستان یكی از دوستانم از آلمان برایم یك گیتار هدیه آورد. این را هم بگویم كه پدرم اجازه نمیداد درگیر موسیقی شوم؛ او میگفت باید درست را بخوانی؛ به خصوص كه خیلی درگیر فوتبال هم بودم. آن روزها دروازهبان تیم كشتیرانی بودم ولی همیشه در ذهنم این بود كه یك روز به طور جدی موسیقی را دنبال كنم و بخوانم. پدرم به من گفته بود باید دانشگاه قبول شوی و بعد بروی سراغ دنبال كردن موسیقی.
من و مهندسی چوب و كاغذ
سال 71-70 موسیقی جدیای وجود نداشت؛ نه كنسرتی برگزار میشد و نه موسیقی به شكل امروزی برای مردم اهمیت داشت. خب طبیعی است كه پدر و مادرم تصور میكردند موسیقی نمیتواند آینده روشنی را برایم رقم بزند؛ به همین دلیل از من خواستند در كنار درسم به موسیقی ادامه دهم. من به واسطه پدرم در رشته مهندسی چوب و كاغذ تحصیل كردم. درواقع به دانشگاه رفتم كه بتوانم با خیال راحت موسیقی كار كنم.
گرم كردن صدا!
زمانی كه من موسیقی را شروع كردم فرشید اعرابی یك گروه داشت كه كارهای خوب غربی را كاور میكردند. وقتی صدای من را شنید و كارهای انگلیسی كه میخواندم را گوش داد به من گفت: بیا خواننده گروه ما شو، من یكدفعه وارد فضایی حرفهای شدم. با كسانی شروع كردم كه چند سال به صورت حرفهای كار كرده بودند. آن موقع خیلیها در جلسات تمرین ما حاضر میشدند. آقای بهروز خانهآباد كه خواننده سمفونی تالار رودكی است، آن موقع با من سلفژ كار میكرد. او به من میگفت همینطور شروع به خواندن نكن؛ اول صدایت را گرم كن و یك ساعتی برای گرم شدن صدایم با من كار میكرد. در واقع آغاز موسیقی من از تمرین زیرزمینیهایی بود كه انجام میدادم.
الگوهای من؛ پینكفلوید و فرهاد
اولین و بزرگترین انگیزهات برای خوانندگی چه بود؟
علاقه بسیار زیاد من برای اینكه بتوانم كارم را تولید كنم و ارائه دهم. یكسری آكورد كه اوایل یاد گرفته بودم، شعرهایی هم گفته بودم و همان موقع شروع كردم روی اشعار مولانا آهنگ ساختن و كار كردن. دوست داشتم از صدای خودم استفاده بهینه كنم. اگر این را به حساب تعریف نگذارید، من از همان اول كار دوست داشتم یونیك بوده و امضای خودم را داشته باشم.
خواننده یا شخص خاصی بود كه به عنوان الگو بخواهی راه او را دنبال كنی؟
یكسری گروه غربی مثل پینك فلوید الگوی من بودند. از بین خوانندههای ایرانی هم مرحوم فرهاد را الگو قرار دادم.
میخواهم خودم باشم
در این سالها هیچوقت پیش آمد از مسیری كه انتخاب كردهای ناامید شوی؟
خیلی مواقع برایم پیش آمد و حسابی اذیت شدم. چون سبك موسیقی من طوری بود كه همه نسبت به آن گارد داشتند. البته كار من كمكم مورد قبول مردم قرار گرفت و طرفدار پیدا كرد.
قبل از اینكه اولین آلبومت منتشر شود فكر میكردی مخاطب بتواند تا این حد با آن ارتباط برقرار كند؟
قبل از اینكه اولین آلبومم را منتشر كنم 2 سال تئاتر كار كردم؛ اولین آلبوم من «شهر دل» سال 79 منتشر شد. 2 تئاتر در سال 78 و 77 كار كردم؛ اولین كارم «دادگاه جنجالبرانگیز» بود و دومی «اگر باران بخواند». در آن تئاترها هم میخواندم و هم موسیقیشان با من بود. برای من به عنوان كسی كه تازه شروع به كار كرده است خیلی سخت بود كه یكدفعه در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا كنم چون مقابل هزار نفر به عنوان نوازنده دورهگرد ساز زدن و خواندن كار آسانی نبود. اما همیشه امید داشتم كه جایگاهی برای خودم حتی اگر شده در گوشهای، درست كنم كه فقط برای من باشد و هركسی نتواند به آن دست ببرد. نمیگویم جایگاه بالایی میخواستم اما جایگاهی را ایجاد كردم كه متعلق به خود من است، نوع گویشم، نوع ترانههایی كه میخوانم و تنظیم آن متعلق به من است.
در اولین اجرای زنده ات چه حسی داشتی؟
خوشبختانه اولین كنسرتی كه اجرا كردم جزء بزرگترین كنسرتهای این سرزمین است. كنسرت یونیسف سال 78 كه كستینگ آن را خود من پیشنهاد دادم. از یونیسف سراغ من آمدند و گفتند: در نظرسنجیای كه از بچههای ایران گرفتیم، شما رای بیشتری آوردید؛ میخواهیم با شما در كنار چند خواننده دیگر یك كنسرت بزرگ برای حمایت از بیماران ایدزی برگزار كنیم. این كنسرت با حضور من، مانی رهنما، مهران مدیری و علیرضا عصار 6 شب در سالن «وزارت كشور» برگزار شد. حدود 20 هزار نفر در این 6 شب در كنسرت حاضر شدند و از كار ما استقبال كردند. واقعیت این است كه در روز اول و دوم اجرا حسابی اضطراب داشتم. جالب اینكه شروع اجرای تئاترم هم هزار تماشاچی داشت. شروع كنسرت من هم روبهروی 3هزار نفر در یك فستیوال بزرگ بود. قبول دارم كه در اولین اجرایم صدای خاصی داشتم كه بهمرور برطرف شد.
روزی 12 ساعت کار میکنم
هنوز كه هنوز است آزمون و خطا دارم. این پروسه برایم جالب است و هرقدر هم جلوتر میروم جالبتر میشود. فاصله آلبومهایم خیلی كمتر شده و برعكس، میزان كاری كه در شبانهروز انجام میدهم بسیار بیشتر شده است. یك زمانی روزی 2 ساعت تمرین میكردم اما الان بعضی روزها 12 ساعت برای آلبومم كار میكنم. راستش هنوز برای خوانندگی و موسیقی شوق دارم.