شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳ - 2024 December 14 - ۱۱ جمادی الثانی ۱۴۴۶
برچسب ها
# اقتصاد
۲۴ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۸

لاله اسکندری: نمی خواهم برای لحظه ای متوقف شوم

بیشتر او را به عنوان بازیگر می‌شناسیم. بازیگری که در سریال‌های ارزشمندی حضور داشته که از میان آنها می‌‌توان به خاک سرخ، رقص پرواز و در چشم باد اشاره کرد.
کد خبر: ۱۲۰۵۷۳
در سینما هم در فیلم‌های متولد ماه مهر، این زن حرف نمی‌زند، آفتاب بر همه یکسان می‌تابد و ... ایفای نقش کرده است.

لاله اسکندری نقاش زبردستی هم هست. با این هنرمند هم‌صحبت شدیم و سری زدیم به دوران کودکی‌اش وقتی در شهر تربت در کنار پدربزرگ پدری‌اش مشق زندگی یاد می‌گرفت و از امروز گفتیم که هم بازیگر است و هم نقاش.

از رویای کودکی‌تان بگویید؟ چقدر از آنها به واقعیت تبدیل شدند؟

بچه‌‌ها تخیل قوی دارند. از روی نقاشی‌هایی که می‌کشند، می‌توان، فهمید که در ذهن آنها چه می‌گذرد. من هم مثل همه بچه‌ها رویاهایی داشتم.

منظور از رویا آرزوست؛ آرزوهایی که آنها را دنبال کرده و برای رسیدن به آنها تلاش کرده‌اید؟

از کودکی به نقاشی علاقه‌مند بودم و دوست داشتم در این حوزه فعالیت کنم. اولین تصویر ذهنی‌ام از نقاشی پدربزرگم بود که طراح فرش بود و همیشه در اتاقش مشغول کار بود. تصویر آن اتاق همیشه در ذهنم هست. وقتی بچه هستیم اولین الگوهای ما اعضای خانواده‌مان هستند. برای من این الگو پدربزرگم بود که از همان بچگی دوست داشتم وقتی بزرگ می‌شوم، شبیه او بشوم و نقاشی کنم. پدربزرگ و عمویم اولین آدم‌هایی بودند که تاثیر زیادی روی من داشتند و در واقع رویاها یا همان آرزوهایم را شکل دادند.

پس متعلق به خانواده‌‌ بزرگی بودید که دور هم زندگی می‌کنند؟

ما پنج تا خواهر و برادر هستیم. اقواممان هم پرجمعیت بودند و هر کدام چهار، پنج تا بچه داشتند، وقتی بچه بودم، دور و برم خیلی شلوغ بود، اما من ترجیح می‌دادم بیشتر وقتم را در اتاق پدربزرگم سپری کنم. وقتی هم که به تهران آمدیم، تعطیلات تابستان و عید را به شهرستان می‌رفتیم و کنار اقوام بودیم.

زندگی در خانواده‌‌ و اقوام شلوغ چه تاثیری بر روحیه شما داشت؟

خیلی فضای خوبی بود. حدود 10 بچه همسن و سال در کنار هم بزرگ ‌شدیم. مثل الان نبود که بچه‌ها معمولا در تنهایی و بدون بازی‌های خاصی بزرگ می‌شوند. وقتی بچه بودم مدام یا مشغول دوچرخه‌سواری بودم یا با مادربزرگ و پدربزرگم به باغ می‌رفتیم. حتی بچه‌‌های همسن و سال من که در تهران بزرگ شده‌اند تجربه‌های خوبی که من از دوران کودکی دارم را ندارند. نزدیکی به طبیعت خیلی به من کمک کرد و تاثیر زیادی در انتخاب‌هایم داشت. آنقدر دوران کودکی را دوست داشتم که دلم نمی‌خواست از آن عبور کنم و مثلا 11 ساله که بودم، می‌پرسیدند چند سالته؟ می‌گفتم 9 سال!

گویا نزدیکی به طبیعت آنقدر در ذهن شما پررنگ مانده که آن را در نقاشی‌های شما می‌‌توان دید؟

در طراحی نقاشی‌های شهری تلاش می‌کنم طبیعت را در آنها منعکس کنم. هر چند به‌دلیل مشغله کاری الان کمتر می‌توانم وقتم را در طبیعت سپری کنم اما آنچه از کودکی در ذهنم مانده، الهام بخش است و همیشه ازآنها استفاده می‌کنم.

در حرفه بازیگری و نقاشی موفق هستید. چه عواملی باعث موفقیت شما شده؛ خانواده یا توانمندی‌های فردی؟

همان‌طور که گفتم پدر بزرگم خیلی روی من تاثیر گذاشت. او همیشه مرا تشویق می‌کرد نقاشی بکشم. زمانی که رشته گرافیک دانشگاه تهران قبول شدم، خیلی خوشحال شد چون بالاخره یکی از نوه‌‌هایش راهش را ادامه می‌داد. مادرم نیز تاثیر زیادی روی من داشت و دارد. بازنشسته آموزش و پرورش است و حدود 70 سال دارد؛ اما هیچ‌وقت متوقف نشده و مدام راه‌‌ها و مهارت‌های جدید را تجربه می‌کند. دو سال قبل رفت و فنون کامپیوتر را یاد گرفت. چند سال قبل با من در نمایشگاه نقاشی شرکت کرد و چند تا از تابلوهای نقاشی‌اش فروش رفت. نسل پدربزرگ و مادرم شرایط راحتی برای زندگی نداشتند و بسختی به علاقه‌مندی‌‌های خود دست می‌یافتند. نسل ما هم نسبت به نسل امروز سختی‌‌های خاص خود را داشت و مثل بچه‌های امروزی نبودیم که همه چیز برایشان مهیاست. پدر و مادرهای امروزی تلاش می‌‌کنند با ثبت‌نام بچه‌هایشان در کلاس‌‌های مختلف آنها را نقاش، موزیسین و... کنند، اما معمولا به نتیجه نمی‌رسند! ‌اما در دوره ما خانواده‌ها این‌قدر دنبال ما نبودند که قرار است چه کاره بشویم و به چه چیزهایی علاقه‌مندیم. بیشتر از هر چیز رویاها و آرزوهایمان بود که ما را پیش می‌برد. پدر و مادرم هر دو دبیر آموزش و پرورش بودند و ما بشدت از آنها حساب می‌بردیم و برای حرف آنها احترام قائل بودیم. واقعیت این است که من مدل تربیتی امروزی را زیاد نمی‌پسندم که فرزندسالاری بر خانواده‌ها حاکم شده و والدین امور خانه را براساس خواسته و میل فرزندشان می‌چرخانند. تجربه نشان داده هر قدر برای آرزوهایت بیشتر زحمت بکشی قدر داشته‌هایت را بیشتر می‌دانی. شاید به همین دلیل است که نسل ما همه تلاشمان را کردیم که به آرزوهایمان برسیم بدون این‌که امکانات کافی داشته باشیم.

یعنی رسیدن به آرزوهایتان نیرویی درونی و خودخواسته بود؟

بله ! در دوره ما برای نقاش شدن به امکانات خاصی نیاز نبود؛ یک دفترچه نقاشی و چند تا مداد رنگی کافی بود. ما با امکانات کم نقاشی می‌کردیم و بهترین هم می‌شد. کلاس دوم راهنمایی بودم که نقاشی‌ام در منطقه 6 اول شد و به عنوان جایزه ما را بردند شهرک سینمایی. آن موقع تلویزیون سریال هزار دستان را نشان می‌داد و من خیلی دوست داشتم بروم آن شهرک را ببینم. وقتی بازیگر شدم و به عنوان بازیگر به شهرک سینمایی رفتم باورم نمی‌شد در مقام بازیگر به شهرکی پا گذاشته‌ام که روزی آرزویم دیدن آنجا بود. من در تمام زندگی‌ام تلاش کرده‌ام به آرزوهایم برسم و از مسیری که طی کرده‌ام راضی‌ام.

استادم آقای حسین ماهر همیشه می‌گفت نقاش‌ها کسانی هستند که از هیچ، همه‌چیز خلق می‌کنند پس می‌توانند در رشته‌های دیگر هم موفق شوند! ‌همین جمله به من جرات داد رشته‌های مختلف از جمله بازیگری را تجربه کنم.

بازیگری در ادامه تجربه‌اندوزی‌ بود یا سرنوشت شما را به این سمت آورد؟

هر دو تا دخیل بودند. دوران بچگی خیلی آرام بودم. خواهرم ستاره برعکس من خیلی برون‌گرا بود. هر کی او را می‌دید می‌گفت: ستاره بازیگر می‌شود. خواهرم یک و سال و نیم از من بزرگ‌تر بود، اما من همیشه پشت سرش بودم. نسبت به او خجالتی بودم. از یک سنی به بعد کم‌رویی اذیتم می‌کرد و بازیگری این فرصت را به من می‌داد که از خجالتی بودن، عبور کرده و بتوانم احساس و عواطفم را بیان کنم.

به نظر می‌رسد هدفمند زندگی کرده‌اید؟

چند ماه پیش 40 ساله شدم. در همه سال‌‌های عمر تجربیات مختلفی را کسب کردم که برخی از آنها همراه با موفقیت بود و برخی نبود. اما هیچ‌ گاه به توقف و این‌که تجربه‌گرایی را رها کنم، فکر نکردم. اما همیشه سعی کردم در موقعیت‌های بغرنج گیر نیفتم. از مسیری که طی کرد‌ه‌ام راضی‌ام. از همان کودکی چیزی را که چشمم را می‌گرفت و از آن خوشم می‌آمد، به دست می‌آوردم. شانس این را داشتم کنار کسانی باشم که آموزش‌های خوبی به من دادند و مرا برای رسیدن به مسیر‌های درست راهنمایی کردند. در خانواده ما معمولا به سن و سال زیاد توجه نمی‌شود و ما تلاش می‌کنیم هر روز تجربه جدیدی داشته و برای خودمان مانع‌تراشی نکنیم.

آخرین اخبار