فرزندان شهدا خوردند و بردند و مملکت را چپاول کردند
خانه، زمین، ماشین، وامهای قرض الحسنه و چهار درصد و کمی عقبتر عروسک، دوچرخه و هواپیما
اما هیچ کس روزهای پدر ما را، بر سر مزارش ندید
هیچ کس گِلهها و بهانههای بیپدری بچگی ما را نشنید
و اشکهای پنهانی مادرانمان را...
کلاس اول ابتدایی بودم، نمرات ریاضی اعلام شد. من و یکی از همکلاسیهایم بیست گرفتیم. سر صف به همکلاسی من عروسکی بهعنوان جایزه داده شد، بهخاطر همان نمره ریاضی که هر دو بیست گرفتیم، عروسکی کوکی با نوزادی در آغوش.
با ناراحتی به دفتر مدرسه رفتم و با بغض به ناظم گفتم، "خانم من هم بیست گرفتم". جوابی شنیدم که هماکنون با داشتن دو فرزند هم احساس خفگی میکنم:
عزیزم، اون عروسک رو باباش براش خریده، به بابات بگو بخره بیاره ما هم سر صف بهت بدیم".
با بغض به خانه برگشتم، و مادرم با دیدن من مرا در آغوش کشید و گفت: جانِ دل مادر، چی شده؟
گفتم: "من از اون عروسکها میخوام، آهنگ میزنه و یه بچه بغلشِه، برای بچهاش لالایی میخونه و میخوابوندش".
با بغض ناهار خوردم و عصر آن روز بههمراه مادرم برای خرید عروسک به بازار رفتیم.
اما در آن زمان این عروسکها در سطح شهر پیدا نمیشد، پدر آن دختر آن عروسک را در سفر خود به کویت برای دخترکش آورده بود. عروسکی که اصلاً دوست نداشتم برای من خریداری شد.
وقتی که به خانه رسیدیم و من مشغول انجام تکالیفم بودم، احساس گُر گرفتگی کردم، بدنم داغ شد و بهمدت سه روز در منزل بستری شدم. هیچ پزشکی نتوانست تشخیص دهد که این تب، تبِ غصهست.
مادرم با چهرهای خسته بالای سرم ایستاده بود و با بغضی پنهان گفت: "جان مادر، من که برات عروسک خریدم".
گریه امانم را برید و گفتم: "من از اون عروسکها میخوام که بابام بخره و سر صف بهم بِدن".
ایوانِ اتاقِ خانه ما، روز قیامت شهادت به اشکهای مادرم میدهد.
و اما ...
اکنون مادر دو فرزند پسر هستم، یکی 15ساله و یکی 4ساله، اما پشت هر اسباببازی فروشی با فرزندانم میایستم و آنها بهدنبال ماشین و هواپیما و ... و من دنبال عروسکِ رؤیایِ خودم...
اگر بنا به سهمخواهی باشد باید بگویم که
«سهم مادی من و امثال من از سفره انقلاب و جنگ، ایستادن پشت ویترین اسباببازی فروشیها بود»
و
«عدم صلاحیت و حضور در ارگانهای دولتی و برگههای ردی گزینشمان....»
چرا پدرت سکوت کرده، بانو؟
چرا بر دهانت نکوبید؟
سکوتِ پدرت علامت رضایت از گستاخی توست
سلام مرا به پدرت برسان و بگو، پدرم را با دهان روزه جلوی درب منزلمان ترور کردند، چیزی از ترورها به خاطر داری؟
بگو جوانی را به خاطر بیاورد که پوتین و لباسهایش را در آورد، علت را پرسیدند، پاسخ داد، "اینها بیت المال است"
بگو به دخترش بگوید، عذرخواهی بابت اشتباه شرافت مؤمن است.
سلامِ بیعلیک مرا برسان
شاید بهتر باشد بگویم، سلامِ بیعلیک ما را برسان
175 هزار فرزند شهیدی که با افتخاری متفاوت نام پدرانمان را بر زبان میآوریم.
خانم کوچولو، شما عروسکی را که حضرت پدر برایتان خریده بغل کنید و به اتاقتان بروید
از وقت خوابتان گذشته
سهمتان همان عروسکِ بچگیهای ماست
صبرمان لبریز شد...
کارد به استخوانمان رسید...
مرهم نیستید، نمک نپاشید... .
منبع:تسنیم