آتنا فقیه نصیری با بازی در این سریال شخصیت سارای مهربان و مقاوم در
برابر سختیها و مصائب زندگی را بخوبی به تصویرکشید و از آن شاهکاری عاطفی و
تاثیرگذار به وجود آورد. امروز پای صحبت آتنه فقیه نصیری نشستیم تا بیشتر
با روحیات او آشنا شویم.
کی و کجا به دنیا آمدید؟
23 آبان سال 1347. در شناسنامهام نوشته شده تهران، اما حقیقتش من در شهر آقاجاری استان خوزستان به دنیا آمدم. پدرم اصالتا اهل کلاردشت مازندران و افسر شهربانی بود. بهدلیل ماموریت پدرم، خانواده ما تا دوسالگی من در خوزستان سکونت داشتند. من آنجا به دنیا آمدم اما شناسنامهام متولد و صادره از تهران به ثبت رسیده است.
کجا بزرگ شدید؟
در تهران بزرگ شدم و فقط سال 58 به مدت یک سال و نیم در چالوس زندگی کردیم. پدرم در آن هنگام بازنشسته شده بود و تصمیم گرفته بود مدتی را در آنجا بگذرانیم. به جز آن یک سال و نیم که در چالوس گذراندیم بیشتر دوران کودکی و نوجوانیام در خیابان قیطریه گذشت.
کمی راجع به خلق و خوی والدینتان صحبت کنید:
معمولا هرکسی پدر و مادر خود را بهترین پدرومادر دنیا میداند و نظر من هم همین است. والدین من دو انسان واقعی و بزرگوار بودند و من همواره خود را مدیون آنها میدانم. پدرم نسبت به همه بخشش و مهربانی داشت و براستی به ما درس محبت و انسانیت آموخت. مادرم هم مهربان بود و در عین حال نظم و مقررات را در منزل ما حاکم کرده بود، به طوری که ما بیشتر حرف او را گوش میکردیم. آن دو درسهای خوبی به من یاددادهاند و خاطرات قشنگی از خود به یادگار گذاشتهاند.
چند خواهر و برادر دارید؟ روابط شما با آنها چگونه است؟
یک خواهر به نام سارا دارم که نزدیک پنج سال از من کوچکتر است. معمولا خواهرها در دوران کودکی با هم تفاهم زیادی ندارند. من هم در آن دوران خواهرم را بهدلیل آن که از من کوچکتر بود چندان جدی نمیگرفتم، اما در عوض در حال حاضر او را با یک دنیا عوض نمیکنم. خواهرم برای من به بهترین دوست و کمک حالم تبدیل شده و ارزش بسیار بالایی در زندگی من پیداکرده است.
به نظر شما دوران کودکی نسلهای قبل با کودکان امروز چه تفاوتی داشته است؟
نوع زندگی ما در دوران قدیم برخلاف این دوره کاملا دسته جمعی بود. ما در آن دوران دیدارهای مکرری با اقوام خود داشتیم و مرتب یکدیگر را در منزلهای مختلف بهخصوص خانه مادربزرگ ملاقات میکردیم. منزل مادربزرگم بزرگ بود و گاهی خانوداهها به همراه ده نوه در آنجا جمع میشدند. این برای بچهها بهترین فرصت بود که با هم به بازی و شورونشاط بپردازند و انرژی انباشته دوران طفولیت را در بهترین مکان که همان خانه پرمهر مادربزرگ بود تخلیه کنند. در آن زمان بزرگترها هم به خوبی با شیطنت بچهها کنار میآمدند و سروصداها را تحمل میکردند. این محدود به منزل مادربزرگ نمیشد و ما زمان زیادی را در منزل دیگر اقوام سر میکردیم و حتی با دوست و آشنا به مسافرت میرفتیم. به راستی آن دوران خوشترین دوران زندگی بود و ما بچهها روزگار بسیار شیرینی داشتیم. ما انواع و اقسام بازیهای دسته جمعی را انجام میدادیم و به شدت از این کار مشعوف میشدیم. یکی از بازیهای محبوب دوران کودکی من کش بازی بود که در مدرسه از بچهها یادگرفته بودم. تابستانها را هم به شنا و ورزشهای تابستانی میگذراندیم. یادآوری هرکدام از این خاطرات برای من سرشار از لطف و لذت است. اما بچههای این زمانه بیشتر وقت خود را در تنهایی به سر میبرند و مجبورند پای بازیهای کامپیوتری در انزوا به سر ببرند. ما در نسلهای قبلی فرهنگ اجتماعی شدن را از همان هنگام کودکی یاد میگرفتیم اما بچههای این نسل به دلیل کم شدن رفت و آمد خانوادهها با یکدیگر از این نعمات محرومند.
چه شد که به دنیای بازیگری کشیده شدید؟ از چهزمانی احساس کردید که به این حرفه علاقه دارید؟
من به بازیگری فکر نمیکردم و خیلی اتفاقی وارد این عرصه شدم. اولین بار سال 69 بود که آقای بیضایی نقشی را برای فیلم مسافران به من پیشنهاد کردند. البته من در آن فیلم بازی نکردم، اما بعد از آن آقای ابوالحسن داوودی به من پیشنهاد بازی در فیلم جیببرها به بهشت نمیروند را دادند و من قبول کردم. به همین راحتی سر از دنیای بازیگری درآوردم و در این حرفه باقی ماندم.
به نظر شما پیشرفت فرهنگی مردم در دورههای اخیر چه بوده است؟
به نظر من مردم نسبت به امتیازها و سجایای وجود خود آگاهتر شدهاند. دیگر مثل دورههای قبلی لازم نیست یک دختر فکرکند حتما باید در سن بیست سالگی ازدواج کند و بلافاصله بچهدار شود. شاید پیشتر این اصول که به طرزی بسته و خشک بین مردم جاافتاده بود همه را ملزم به اطاعت میکرد و به همین دلیل همه اصرارداشتند برطبق همان اصول از پیش تعیین شده عمل کند. خوشبختانه الان طرزفکر مردم باز و روشنتر از گذشته شده و انسانها میتوانند خودشان برای زندگی خویش تصمیمگیری کنند و من بابت این مساله خرسندم.
در روابط زناشویی زن و مردی که کنار یکدیگر قرار میگیرند، چگونه میتوانند زندگی بهتری داشته باشند و برای هم، همسران بهتری باشند؟
سوال سختی است. اما به نظر من زن و مرد درعین حال که به یکدیگر علاقه دارند نباید بیش از وابسته شوند. هرکدام باید برای حریم شخصی همسر خود و فضایی که به طور معقول هر انسانی برای خود لازم دارد ارزش قائل شوند. درست است که زن و مرد درکنار هم از من به ما تبدیل میشوند اما نمیتوان فرد را به دلیل ازدواج به طورکلی از استقلال محروم کرد. زوجین باید به این استقلال احترام بگذارند.
در زندگیتان تا چهاندازه فرد هدفمندی هستید؟ آیا از شکست میترسید؟
هدفمند هستم اما احساس میکنم باید پشتکار بیشتری داشته باشم. راستش را بخواهید از شکست کمی میترسم اما این را دلیل آن نمیدانم که از زندگی دست بکشم و هیچ کاری را از ترس شکست خوردن انجام ندهم. اگر در راهی شکست بخورم بلافاصله به راهی دیگر میاندیشم و چیزی را جایگزین آن عملکرد قبلی مینمایم. این شیوه کمک میکند که بتوانم خط سیر زندگی ام را در مسیری درست ادامه دهم.
برای شاد شدن خود چه میکنید؟
به معاشرت کردن با خانواده و دوستان اهمیت میدهم و از بودن با آنها لذت میبرم. از این گذشته، فیلم میبینم، موسیقی گوش میکنم، کتاب مطالعه میکنم و با دیگر سرگرمیهای سالم و لذتبخش روحیه ام را تقویت میکنم.
تا چه اندازه اهل محبت کردن به دیگرانید و حد و مرز آن چیست؟
تا جایی که از دستم بربیاید به دیگران محبت میکنم اما چیزی که در این زمینه برایم اهمیت دارد این است که آیا طرف مقابل این محبت را درک میکند یا نه. مطمئنا به فردی مهرمی ورزم و محبت میکنم که توان درک محبت را داشته باشد. اما به طورکلی مهر و عاطفه دیگران در قلبم وجود دارد و دوست دارم به آنها خوبی کنم و مهرورزی نمایم. در این میان، خانواده برایم ارزشی بسیاربالاتر دارد و من اوج عشق قلبیام را به خانواده عزیز و دوست داشتنیام تقدیم مینمایم.
ولی معتقد هستم افراط در هر کاری خوب نیست، در برخورد با آدمهای اطرافمان هم نباید بیش از اندازه محبت کنیم، به قول معروف اندازه نگهدار که اندازه نکوست.
زن بودن را معجزه خواندهاند، نظر شما چیست؟
زن توانایی مادر شدن، زایش و متولدکردن یک موجود دیگر را دارد و از این رو، معجزهای بزرگ در عالم هستی محسوب میشود. این که میتواند یک انسان دیگر را در قالب کودکی خرد به دنیا بیاورد، در دامان پرمهر خود رشددهد و به سامان برساند اعجازی بینظیر است و موهبتی بزرگ برای او بهشمار میرود. و همه زنان باید قدر ارزش مادری خود را بدانند و بدانند ارزشی اسمانی است.
حال که به موضوع اعجاز زن بودن رسیدیم بحث راجع به مهریههای گزاف را هم مطرح کنیم. آیا مهریه سنگین به زن ارزش میبخشد یا موجب استحکام زندگی او درکنار شوهرش است؟
من این مساله را قبول دارم که زن به تامین مالی و امنیت احتیاج دارد اما گمان نمیکنم این امنیت با یک نوشته در کاغذ تضمین شود. مرد باید قول مبلغی را بدهد که توان پرداختش را داشته باشد و موضوع عندالمطالبه را رعایت کند، اما خانمها هم نباید مبالغ گزاف را درخواست کنند و میبایست با این مساله کاملا معقول رفتارکنند. یک یادداشت برروی برگه مهریه ضامن امنیت هیچ زنی نیست و به نظر من اگر مردی میخواهد حس فراغ خاطر را به همسر خود هدیه کند باید در همان ابتدای ازدواج مبلغ مهریه را به او تقدیم نماید.
بعضی از والدین بیش از حد خرج فرزند خود میکنند. مثلا چند سال است که برخی از پدر و مادرها ماشینهای لوکس گرانقیمت برای دختر یا پسر خود میخرند و به این ترتیب جوان بیست ساله سوار خودرو صد میلیونی ویراژ میدهد و حسرت بر دل همسن و سالان خود میگذارد، بیآنکه حتی ریالی از پول آن را خود پرداخت کرده باشد. در این باره چه نظری دارید؟
بچههایی که از سوی والدین بیش از حد تامین میشوند و در اوج جوانی بدون هیچ کاروتلاشی به هررفاهی دست مییابند بعدها از لحاظ شخصیتی دچار مشکل میشوند و دستخوش تخریب قرارمی گیرند. اما من این را قبول ندارم که یک نفر نباید داشته باشد چون دیگران به دارایی او غبطه میخورند. ما در دنیایی زندگی میکنیم که انسانهای آن با هم متفاوتند و هرکس باید اختیار زندگی خودش را داشته باشد تا آنگونه که میخواهد زندگی کند. اگر کسی میخواهد برای فرزند خود گرانترین خودرو را تهیه کند جوانهای دیگر نباید به او غبطه بخورند و باید یاد بگیرند که با این تفاوتها کنار بیایند. اما با این موافقم که رفاه بیش از حد موجب تخریب جوان است.
شما بیشتر به قناعت و ساده زیستی گرایش دارید یا تجملگرایی و مخارج فراوان؟
من به هیچ وجه اهل تجملگرایی نیستم و در منزلی ساده با یکسری وسایل ساده زندگی میکنم. مثلا تلویزیونی که دارم مدل قدیمی است و السیدی یا الایدی نگرفتهام. خیلیها به من میگویند تلویزیونت را با یک مدل جدید عوض کن اما من پاسخ میدهم این تلویزیون جوابگوی نیاز من است و هر وقت سوخت یک تلویزیون جدید میگیرم. بهطورکلی به ساده زیستی علاقه دارم و از این سبک زندگی راضی ام. اما گاهی اوقات در بعضی موارد که احساس میکنم روحم احتیاج دارد برای خودم خرج میکنم تا شادابی روحم حفظ شود مثلا به مسافرت میروم تا خوشحال و بانشاط شوم.
رمز محبوبیت را در چه میدانید و به باور شما چرا بعضی از انسانها به طورکلی فردی عزیز و دوستداشتنی برای اکثر افراد محسوب میشوند؟
من اصلیترین راز جذابیت و محبوبیت را در راستگویی و صداقت میدانم. این هنر زیبایی است که یک نفر بتواند خودش باشد و به دور از هر دورویی و تقلب و تزویر، هر آنچه را در وجودش است بدون هیچ رنگ آمیزی به دیگران تقدیم نماید و هرکس اینگونه زندگی کند در قلب دیگران از جایگاه ویژهای برخوردار میشود.
کدام خصلت آدمها شما را ناراحت میکند؟
پشت سر هم حرفهای نادرست زدن و غیبت کردن مرا خیلی ناراحت میکند. مثلا چندی پیش با شیطنت یک آشنا در فضای مجازی و اینترنت نوشتند که من با کارگردانی انگلیسی ـ آمریکایی ازدواج کردم، در حالی که اصلا چنین چیزی واقعیت ندارد و من در تعجبم که چرا برخی از ما آدمها از حاشیه درست کردن برای دیگران لذت میبریم. همینجا اعلام میکنم من هرگز با این شخص ازدواج نکردهام و آن شخص هم حتما از این خبر کذب ناراحت میشود و نادرست است که ما همنوعان خود را آزار دهیم.
غیبت کردن و حرف درآوردن برای دیگران خیلی خیلی ناشایست است و همه باید این خصلت را از خود دور کنیم.
نظرتان راجع به عمل جراحیهای زیبایی فراوانی که در این دوره زیاد انجام میشود، چیست؟ بعضی از خانمها انواع و اقسام عملها را انجام میدهند و باز هم بهدنبال روشهایی نو برای زیباتر شدنند. آیا با این کار موافقید؟
این طبیعی است که هرکسی دوست داشته باشد زیباتر شود و چهرهای قشنگتر داشته باشد. اما دلیل این عملهای جراحی زیبایی چیز دیگری است. مدت زمانی است که یک سری رسانهها تبلیغ اعمال خاصی برای زیبایی را میکنند و روشهای خاصی را برای زیباتر شدن به صورت اپیدمی درآوردهاند؛ گویی استانداردهای زیبایی همین است که اینها تعیین میکنند. به طور طبیعی هرکسی هم میخواهد زیبا باشد و این باعث میشود تا عمل جراحیهای مد روز طرفداران فراوانی پیداکنند. البته این کار درست نیست و الزاما اجرای روشی که مد است چهرهای قشنگ به همراه نمیآورد. اما ما هم نمیتوانیم خانمها را از انجام این کارها منع کنیم. آنها وقتی از این و آن میشنوند که فلان خانم بینیاش را عمل کرده و گونه و لبهایش را برجسته کرده و خیلی چهره خوبی پیدا کرده، گمان میکنند که همین روش میتواند به آنها هم زیبایی ببخشد. در واقع یک جوان باید خیلی اعتماد بهنفس داشته باشد تا بتواند اسیر این استانداردهای کلیشهای نشود و همه هم به این اعتماد به نفس دست نیافتهاند.
بعضی افراد بهخصوص خانمها در مقام مدیر و مدبر خانواده به حفظ اسرار داخلی زندگی اهمیت میدهند، اما عدهای دیگر براحتی جزئیات خصوصیترین مسائل زندگیشان را در اختیار دیگران قرار میدهند و به بهانه درددل کردن چیزی از زندگی شخصی خود و اعضای خانوادهشان را برای دیگران نامکشوف نمیگذارند. با این دسته افراد مشکلی ندارید؟
من با آبروداری موافقم و به هیچ وجه روش افرادی که اسرار زندگیشان را برای دیگران بازگو میکنند نمیپسندم. خودم مسائل زندگی خصوصیام را بهراحتی برای دیگران بازگو نمیکنم و بر این باورم که دلیلی ندارد دیگران همه چیز را راجع به من بدانند. به طور قطع در هر زندگی اسرار خصوصی نهفته است که ممکن است دانستنش برای عدهای انسانهای کنجکاو شیرین باشد اما آن اسرار باید در صندوقچهای حفظ شوند و کلید آن نباید به دست هیچ محرم و نامحرمی بیفتد.
بیماری ام اس که خودتان از ابتلا به آن خبر دادید، هوادارانتان را نارحت کرد، چگونه متوجه این بیماری شدید؟
دو سال پیش هنگام بازی در سریال «شمعدونی» به بیماریام پی بردم و البته در حال درمانم و خیلی نگران نیستم. خوشبختانه بیماریام پیشرفته نیست و میتوانم کارهای شخصیام را انجام دهم. به هر حال چندان این بیماری را برای خودم بزرگ نکردهام، با آن کنار آمدهام و تعجب هم میکنم که چرا بیماری من اینقدر برای دیگران مهم است.
خوب چون مردم شما را دوست دارند.
مردم لطف دارند ولی جای نگرانی نیست.
این روزها در فیلم یا سریالی هم مشغول بازی هستید؟
نه، ترجیح میدهم فعلا کار نکنم. با آمپولهایی که به خاطر بیماریام تزریق میکنم تا 24 ساعت دچار تب و لرز میشوم و به همین خاطر پیشنهادی را نپذیرفتهام تا کمی استراحت کنم.
با توجه به بیماریتان آیا در نوع تغذیهتان تغییری ایجاد شده است؟
نه، چیزی تغییر نکرده و همه چیز مثل سابق است.
پزشکان برایتان ورزش یا کار خاصی تجویز نکردهاند؟
فقط پیادهروی سبک و ملایم. و این برایم خیلی خوب است و آرامم میکند.
چقدر مراقب تغذیهتان هستید؟
من آدم خوش خوراکی هستم و هر چیزی را که دوست داشته باشم میخورم و از آن لذت میبرم. پرهیز خاصی هم که ندارم.
مصرف سرخ کردنیها را کم نکردهاید؟
نه، بیماری من پرهیز غذایی ندارد و همه چیز میخورم.
در زندگیتان بیشتر اهل عجله هستید یا آرامش؟
عجله، عجله، عجله! (با خنده)
به چه نوع موسیقی بیشتر علاقه دارید؟
بیشتر موسیقی خارجی گوش میدهم، اما به موسیقی سنتی ایران علاقه زیادی دارم.
به شعرا علاقه دارید؟
بله علاقه دارم. نیما یوشیج و شفیعی کدکنی شعرای محبوب من هستند.
چه کتابهایی مطالعه میکنید؟
کتابهای گوناگون مطالعه میکنم و در عالم ادبیات از هر باغی گلی میچینم. به رمان خیلی علاقه دارم، و از کتابهای روانشناسی، جامعهشناسی و تاریخی هم بهشدت استقبال میکنم. یکی از کتابهایی که خیلی دوست داشتهام و از مطالعهاش لذت بردهام کتاب مرشد و مارگاریتا اثر بولگاکف نویسنده روس بوده است.
عضو شبکههای اجتماعی هستید؟
نه نیستم. حقیقتش علاقه چندانی به این شبکهها ندارم و آنها را جذاب نمیدانم. مدتی پیش به دلیل تشویق دیگران صفحه اینستاگرام بازکردم. در این صفحات برای من پیام زیاد میآمد و به خصوص یکی از خانمها خیلی سریع برای من پیامهای پیدرپی میفرستاد. من برای او نوشتم که خانم شما به من لطف دارید که مرتب پیغام میفرستید اما من در ساعتهای مختلف روز این فرصت و روحیه را ندارم که لحظه به لحظه به شما پاسخ بدهم و جوابگوی تمام کامنتهای شما باشم. متاسفانه برداشت این خانم از حرف من بد بود و با نفرین و ناسزا به من پاسخ داد. من چنان از این عکسالعمل ناراحت شدم که تصمیم گرفتم صفحه اینستاگرامم را خصوصی کنم. همین عوامل باعث میشود حس کنم شبکههای اجتماعی زیاد جذاب و کارگشا نیستند و کمتر سراغشان بروم.
در میان سریالهای قدیمی و جدید به کدامها بیشتر علاقه دارید؟
محبوبترین سریال زندگی من دایی جان ناپلئون بوده است، اما در سالهای اخیر هم سریالهای خیلی خوبی ساخته شدهاند. از تماشای سریالهای پشتبام تهران و بیمار استاندارد لذت فراوانی بردهام.
در میان کارهایی که خودتان انجام دادهاید، کدام را بیشتر دوست داشتهاید؟
داستان یک شهر و مدار صفر درجه. به این دو کار بسیار علاقه دارم و به هردو افتخار میکنم.
آشپزیتان چطور است؟
خوب است. در حد نیاز میتوانم آشپزی کنم.
سایر هنرها چطور؟ تا چه حد اهل دیگر هنرها هستید؟
اعتراف میکنم که جز بازیگری با هنرهای دیگر آشنایی چندانی ندارم. اما در عوض خواهر عزیزم هزارویک هنر دارد. او گرافیست و نقاش است، مجسمهسازی و سفالگری میکند، چاپ روی پارچه انجام میدهد و انواع لوازم زینتی را میسازد. به نظر میرسد که او بخش عمده هنر را به ارث برده و چیزی برای من باقی نگذارده است!
شما بازیگری توانا هستید و در این عرصه قابلیت هنری خود را ثابت کردهاید. حال کلام آخر خود را با هموطنان و خوانندگان روزنامه جامجم بفرمایید.
دوستشان دارم و آرزو میکنم که همه آنها قدر زندگی خودشان را بدانند تا بتوانند در فضایی شاد و دور از هر نوع غم و اندوه روزگارشان را بگذرانند. با بهترین آمال و آرزوهای من برای تمامیشان.