جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳ - 2024 December 13 - ۱۰ جمادی الثانی ۱۴۴۶
۲۹ مهر ۱۳۹۱ - ۰۶:۴۵

گزيده سرمقاله‌ روزنامه‌هاي صبح امروز شنبه 7/29

ايران اكونوميست :روزنامه‌هاي صبح امروز ايران در سرمقاله‌هاي خود به مهمترين مسائل روز كشورو جهان پرداخته‌اند از جمله «پاسخ اعراب به پروژه ايران‌هراسي»،«در تقاطع 2 تغيير مهم جهاني»،«سرنوشت دوست وفادار اسرائيل»،«انفجار بيروت؛ گمانه ها و پيامدها»،«لبه‌هاي تحريم»،«دلايل يك نامه محبت‌آميز»،«تركيه بازنده بحران سوريه»،«نتانياهو و ادعاي جنگ»،«فرش قرمز براي تحريم ها»،«شكاف‌هاي اجتماعي تراژدي اروپايي»،«يک پيشنهاد به اصولگرايان»،«اين همه هياهو براي هيچ؟»و...كه برخي از آنها در زير مي‌آيد.
کد خبر: ۱۰۵۲۶

جام جم:پاسخ اعراب به پروژه ايران‌هراسي

«پاسخ اعراب به پروژه ايران‌هراسي»عنوان سرمقاله روزنامه جام جم به قلم مهدي فضائلي است كه در آن مي‌خوانيد؛«ايران‌هراسي» راهبردي جدي نه فقط از سوي غرب، بلكه راهبردي داراي اولويت براي اكثر كشورهاي عربي منطقه است كه طي چند دهه اخير به انحاي گوناگون پيگيري شده و از هر فرصتي براي تشديد آن استفاده كرده‌اند. راهبردي كه از سر نگراني غرب و دولت‌هاي عربي از الگو شدن «جمهوري اسلامي ايران» و فراگير شدن «انقلاب اسلامي»‌ در دستور كار قرار گرفته است.

اين راهبرد و تلاش‌هاي مستمر و هماهنگ صورت گرفته براي تحقق آن تا چه اندازه نتيجه‌بخش بوده است؟ و آيا مردم كشورهاي عرب منطقه كه بيش از ديگران در معرض تبليغات و عمليات رواني عليه ايران بوده‌اند، چه مقدار ايران را تهديد براي خود محسوب مي‌كنند؟

پاسخ اين پرسش را نظرسنجي اخير كه توسط موسسه قطري «مركز عربي مطالعات و تحقيقات سياسي» ACRPS انجام گرفته، بروشني داده است. اين نظرسنجي كه به روش مصاحبه حضوري با 16 هزار و 173 بزرگسال در 12 كشور عربي شامل اردن، الجزاير، عربستان، سودان،عراق، مراكش، يمن، تونس، فلسطين، لبنان، مصر و موريتاني در پانزدهم ژوئيه تا دهم سپتامبر 2012 ميلادي (بيست‌و‌پنجم تير تا بيست و پنجم شهريور 1391)‌ اجرا شده، نتايجش در اكتبر (مهرماه)‌ انتشار يافته است.

در اين نظرسنجي از پاسخگويان پرسيده شده است: «به نظر شما كدام كشور بزرگ‌ترين تهديد براي كشور شما محسوب مي‌شود؟»

نتايج اين نظرسنجي نشان مي‌دهد كه 35 درصد اسرائيل، 14 درصد آمريكا، 12 درصد كشورهاي عربي همسايه، 7درصد ايران و ساير كشورها را با درصدهاي پاييني، به عنوان بزرگ‌ترين تهديد براي كشورشان برشمرده‌اند؛ 29 درصد نيز گزينه «نمي‌دانم» را انتخاب كرده‌اند.

نتايج اين نظرسنجي نشان مي‌دهد:

1ـ راهبرد ايران‌هراسي به‌رغم سرمايه‌گذاري سنگين روي آن، توفيق چنداني نداشته است و مردم مسلمان كشورهاي عربي، تبليغات گسترده عليه ايران را باور نكرده‌اند.

2ـ تلاش غرب و حكام كشورهاي عربي براي جايگزين كردن ايران به جاي رژيم صهيونيستي و آمريكا در نظر مردم كشورهاي عربي نتيجه‌بخش نبوده و مردم اين كشورها كماكان اسرائيل و آمريكا را بزرگ‌ترين تهديد براي كشور خود محسوب مي‌كنند.

3ـ برملا شدن فاصله و شكاف عميق بين مردم و حكام آنها در كشورهاي عربي، سومين دستاورد اين نظرسنجي است؛ زيرا در حالي كه حكام اين كشورها روابط تنگاتنگ و دوستانه‌اي با رژيم صهيونيستي و آمريكا دارند، مردمشان اين دو كشور را مهم‌ترين تهديد مي‌دانند.

4ـ نگراني مردم اين كشورها از همسايه‌هاي عرب خود كه بعد از آمريكا، مهم‌ترين تهديد محسوب مي‌شوند از ديگر نتايج قابل توجه اين نظرسنجي است.

بايسته است خصوصا حكام كشورهاي عربي با توجه به اين نظرسنجي و ده‌ها نشانه ديگر، سرمايه كشورهاي خود را صرف اقدامات بي‌حاصل كه نتيجه آن ايجاد فاصله بيشتر با مردمشان است نكنند و با عبرت از تاريخ و سرنوشت حاكماني كه به سران كفر و رژيم صهيونيستي تكيه كردند در مسير خود تجديدنظر كنند.

كيهان:در تقاطع 2 تغيير مهم جهاني

«در تقاطع 2 تغيير مهم جهاني»عنوان يادداشت روز روزنامه كيهان به قلم محمد ايماني است كه در آن مي‌خوانيد؛غرب آسيا و شمال آفريقا -خاورميانه- بالغ بر يك قرن متاثر از امواج سياست اروپا و غرب بوده است. اين تاثير پس از جنگ جهاني دوم شدت گرفت. دهه اول قرن 21 و هزاره سوم ميلادي در حالي سپري شد كه آمريكا و متحدان اروپايي آن از درد زايمان خاورميانه جديد سخن مي گفتند.

البته خاورميانه جديد به ويژه طي 6 سال اخير هويتي كاملا متعارض با آنچه غرب توقع داشت، پيدا كرد. با اين حال، اكنون اين غرب به ويژه اروپاست كه از خاورميانه تأثير مي پذيرد. امواج بي ثباتي و التهاب هر روز در سيماي اتحاديه اروپا بيشتر ديده مي شود و به نظر مي رسد اينها درد زايمان اروپاي جديد با قطب هاي پراكنده در دل اتحاديه اروپاست. خاورميانه و اتحاديه اروپا هر دو دستخوش دگرگوني هستند با اين تفاوت كه اولي به سوي مفاهمه و همگرايي بيشتر، و دومي به سمت تجزيه و تقابل و فروپاشي حركت مي كنند. اينكه هر يك از اين دو رويكرد در تحولات شتابان به كدام فرجام برسند، بحث ديگري است.

فعلا آنچه مسلم است اينكه احساس همگرايي در ميان ملت هاي مسلمان خاورميانه رو به تقويت مي باشد اما در نقطه مقابل و در ميان اعضاي اتحاديه اروپا، ناسيوناليسم افراطي و ديگر ستيز، تجديد حيات كرده است. به عبارت ديگر، نه تنها تلاش براي برداشتن مرز كشورها و يكي كردن اروپا نافرجام مانده بلكه بوي تمايزطلبي و تقابل و تنازع به مشام مي رسد.

اين اتفاق آن قدر نگران كننده است كه اروپايي ها مجبور مي شوند به خودشان جايزه صلح نوبل بدهند! اين يكي نوبل، بوي جنگ در منطقه اي مي دهد كه دست بر قضا كانون اشتعال هر دو جنگ جهاني اول و دوم در سال هاي 1914 و 1939 بوده است. به ويژه در جنگ جهاني دوم، همين مسئله مقابله جويي و ناسيوناليسم در آلمان و ايتاليا بود كه به زايش نازيسم و فاشيسم به عنوان ناسيوناليسم افراطي جنگ طلب انجاميد.

بنابراين هرچند كه خيلي متعارف هم نباشد اما قابل فهم است كه چرا هشدار درباره «جنگ» را وينس كبل «وزير تجارت» دولت انگليس مطرح مي كند و با وجود فاصله گذاري دولت متبوعش با حوزه مالي و پولي يورو مي گويد «فروپاشي واحد پولي مشترك اروپا مي تواند اين قاره را دستخوش جنگ كند. عواقب اين فروپاشي نامعلوم است و هيچ تضميني وجود ندارد كه اين مسئله به وقوع درگيري نظامي منجر نشود. اگر حوزه يورو به گونه اي از هم گسسته شود كه پروژه اروپايي را ويران كند - كه خطر وقوع چنين مسئله اي وجود دارد- عواقب آن كاملا غيرقابل شمارش و برآورد خواهد بود.

هدف از معرفي واحد پولي اين بود كه كشورهاي اروپايي براي مقابله با ناسيوناليسم افراطي و درگيري هاي ناشي از آن دور هم جمع شوند و از وقوع حوادثي مشابه جنگ جهاني دوم جلوگيري كنند». اين هشدار هفته گذشته و دو روز پس از آن عنوان شد كه ديويد كامرون نخست وزير انگليس در جمع هم حزبي هاي خود گفت «قدرت هاي قديمي در حال اضمحلال هستند. من نگران جايگاه بريتانيا در عرصه رقابت جهاني هستم. اگر نجنبيم و به تصميمات سخت و دردآور تن ندهيم، بريتانيا ديگر همان كشور گذشته نخواهد بود.

زمان بازگويي حقيقت است. بايد شنا كرد يا به اعماق رفت و غرق شد». آشوب هاي سياسي- اقتصادي و به هم ريختگي گفتمان ليبراليستي كه طي يك سال گذشته 4 دولت را در اروپا ساقط كرد، تنها به اين 4 كشور اروپايي متوقف نمي شود و دامنه هاي آن به دروازه هاي انگليس، آمريكا و رژيم جعلي اسرائيل نيز رسيده است.

اتفاق نامتقارن و متفاوت ديگري در خاورميانه در حال ساخته شدن است، هرچند كه زمان ببرد. معاون نخست وزير رژيم صهيونيستي و خبرگزاري انگليسي رويتر با دو ادبيات شبيه به هم اين اتفاق را روايت مي كنند. دان مريدور چهارشنبه گذشته در مصاحبه با فيگارو اعلام كرد «آنچه مرا درباره تحولات و انقلاب هاي خاورميانه نگران مي كند بازگشت خدا و مذهب به متن سياست است. من اصلا اين رويه را نمي پسندم. حال چه بايد كرد اگر اكثريتي كه راي داده اند، خواستار دموكراسي ]ليبرال- دموكراسي تحميلي[ نباشند.» يك روز بعد، رويتر در گزارشي خاطرنشان كرد «ايالات متحده آمريكا در تدوين سياست روشن در قبال بهار عربي ناكام مانده، چرا كه تحولات خاورميانه را درك نمي كند.

خود واژه بهار عربي گمراه كننده است. اتفاقات 20 ماه گذشته تغييرات بنياديني را در منطقه پديد آورده اما آن گونه كه ناظران خارجي پيش بيني مي كردند، رقم نخورده اند. تحولات اخير منعكس كننده اين واقعيت هستند كه يك هويت اسلامي تر جايگزين هويتي عربي شده است. چند دهه است كه اين تغيير در حال وقوع است و مربوط به تظاهرات ژانويه 2011 نمي شود. از آغاز اين اعتراض ها روشن بود كه دولت هاي جديد از آن حس ناسيوناليسم عرب و سكولار دور مي شوند و بيشتر قائل به ايدئولوژي اسلامي هستند اما گستردگي و رواج استفاده از واژه بهار عربي به مخفي كردن اين واقعيت كمك كرد.

اين عبارت ياد آور تحولاتي بود كه همزمان با سقوط اتحاد شوروي، سراسر اروپاي شرقي را فراگرفت. اما تحولات خاورميانه شبيه آن اتفاقات نبود... بافت جامعه خاورميانه اساسا تغيير كرده است. فاكتور اصلي شناسايي افراد، مسلمان بودن است كه جايگزين هويت عربي آنها شده است. چنين تحولي و گذار از ناسيوناليسم عربي به يك هويت اسلامي قوي، پيامدهاي بسيار ژرفي داشته است... اكثر مردم منطقه در سال هاي 1950 و 1960 در جواب اين پرسش كه شما كه هستيد؟ پاسخ مي دادند من عرب هستم. آن زمان الگوبرداري از غرب رايج بود.

پس از شكست تحقيرآميز اعراب ناسيوناليست از اسرائيل در سال 1967، افكار عمومي با شدت بيشتري عليه جنبش هاي ناسيوناليست قيام كردند. دولت هاي مستبد، ديگر دستاويزي نداشتند. امروز اكثريت قريب به اتفاق مردم اين كشورها مي گويند من مسلمان هستم و هيچ اكثريتي در اين كشورها نمي گويد من عرب هستم... اكنون چالش پيش روي تحليلگران اطلاعاتي و امنيتي و سياستگذاران واشنگتن اين خواهد بود كه با توجه به واقعيت هاي جديد، كشورهاي منطقه را درك كنند. اولين قدم، درك اين واقعيت است كه دوران ناسيوناليسم به تدريج رو به افول است و دوره مسلماني آغاز مي شود.»

موقعيت ايران جديد در اين دوگانه «واگرايي- همگرايي» از جهات مختلف به چشم ناظران مي آيد. نخست اينكه ايران، پيشقراول منطق عبور از ناسيوناليسم كور و تعدي طلب به سمت ارزش هاي اسلامي بشرشمول است. ايران از اين جهت الهام بخش بسياري از ملت هاست. ويژگي دوم ثبات توام با پيشرفت ايران با وجود انبوه معارضه هاي مشهود غرب است. اين مدل پيشرفت و ثبات معطوف به مقاومت نيز در چشم ناظران بيطرف، سزاوار تحسين و تأسي است. سوم اينكه ايران، مدل موفق پيشرفت را با استقلال و استغناي از قدرت هاي غربي به اجرا درآورده و نشان مي دهد كه راز پيشرفت در تمايز از غرب است نه انحلال و طفيلي گري مرگبار آن. طبعا و در مقابل، چنين ويژگي هايي، حسودان و بدخواهاني هم دارد. براي قدرت هاي مستكبر خيلي زور دارد و اصلا قابل هضم نيست كه در روزگار پريشان احوالي غرب، ايران- با وجود انواع دسيسه چيني ها و سنگ اندازي ها- بهره مند از ثبات باشد و در مسير پيشرفت گام بردارد.

تفاوت ما و غرب در اين است كه مثلا اروپا بدون مداخله و معارضه خارجي، دست به گريبان آشوب است و بر لبه جنگ و منازعه ايستاده ولي ما با وجود انبوه بحران افكني هاي بيگانگان، از ثبات چشمگيري برخوردار هستيم. آيا آن غوغا و اين ثبات در نگاه ناظران ژرف انديش و بيطرف، سزاوار تامل نيست؟ به عنوان مثال امروز همه در دنيا مي فهمند كه بحران اقتصادي غرب، درون زا و برخاسته از طبيعت ليبراليسم است حال آن كه چالش هاي موجود در قبال اقتصاد ما عمدتا، عرضي و مصنوعي است. البته ما از برخي سوء تدبيرها دچار زحمت مي شويم اما آنها دچار دردهاي درمان ناپذير ناشي از عمل وفادارانه به نسخه هاي كاپيتاليستي و ليبراليستي هستند و همين قاتل جان آنان شده است.

آنچه تا بدين جا قلم زده شد، هرچند به اجمال، تصويري از واقعيت جهان در حال شكل گيري و صورت بندي را به دست مي دهد. طبعا اين هويت و تصوير در حال ساخته شدن است و ما و غرب هر يك مي كوشيم اين سيماي جديد را خود رقم بزنيم، با اين تفاوت كه ما- جبهه اسلام- از ظرفيت هاي آزاد نشده فراواني در كنار نشاط جواني برخوردار هستيم اما جبهه مقابل ضمن اينكه فرتوت شده، آنچه را نيز از ظرفيت و تدبير در بساط داشته رو كرده است. اينها بخشي از مختصات پيچ مهم تاريخ است كه مي تواند با اهتمام و تمركز و سخت كوشي و موقعيت شناسي ما، به خير امت اسلامي و بشريت تعريف شود يا به اعتبار كم مايگي و كم ظرفيتي و بي طاقتي و عدم تشخيص درست خط تماس و درگيري با دشمن، زورگويي قدرت هاي از كار افتاده را تداوم بخشد. دشمن مي داند كه بنيان و سنگ بناي ثبات و پيشرفت ايران، در وحدت كلمه ملت و نخبگان ما ذيل خيمه اسلام و عمود استوار آن يعني ولايت فقيه است. دشمنان در مقابل برآنند كه اين انسجام و اتحاد «درون حاكميت»، «ميان مردم»، «جبهه اصولگرايان (همه نخبگان حامل انقلاب)» و «ميان مردم و حاكميت و اصولگرايان» را دچار از هم گسيختگي كنند.

تلقي طراحان عمليات رواني دشمن اين است كه با تشديد فشارها و افزايش بگومگو و مجادله ها از يك سو، و دادن آدرس هاي غلط و انحرافي نظير «مذاكره از موضع تسليم» يا جعل ميانجي و منجي هايي كه ماهيتا در طول سال هاي اخير در زمين و پروژه هاي دشمن نقش آفريني كرده اند- و در حقيقت بايد خود آنها را نجات داد و از بحران بيرون كشيد- مي توان ايران (ملت و حاكميت و نخبگان) را از نقاطي كه فشردگي و چسبندگي اجزا به هم كمتر است، شكست و از هم گسيخت. انتخابات سال آينده رياست جمهوري و جنجال ها و هيجان هاي حاشيه اي آن يكي از بسترهايي است كه دشمن تصور مي كند به بهانه آن مي تواند يك جشن پرنشاط و الهام بخش سياسي را تبديل به مشغله امنيتي كرده و در واقع حواس ما را از پيچ تاريخ و ريل گذاري مهم آن منحرف سازد. از نگاه دشمن به هم زدن ثبات، مقدمه كشيدن ترمز پيشرفت ايران و بي آبرو و بي اعتبار كردن آن است. غرب نيمه جان و درگير بازي مرگ و زندگي بدين ترتيب مي تواند فرصتي براي تنفس و سرپا شدن پيدا كند. از نگاه آنان كليد بحران هاي چند لايه و بازگرداندن ثبات به غرب، در بي ثباتي و مشغول سازي ايران است.

با اين اوصاف همان گونه كه مردم غيرتمند و نجيب و بردبار و مقاوم ما تداعي مي كنند، تكليف شهرگان و چهرگان و نخبگان سياسي اعم از روساي قوا و دستگاه هاي حاكميتي يا رقباي جناحي و انتخاباتي و اصحاب تريبون و رسانه روشن است؛ به تصريح رهبر معظم انقلاب در خراسان شمالي 1- ايثار و گذشت و بردباري را جايگزين استئثار (خودخواهي و خود مركزبيني) كنند 2- در تشخيص خط و نقطه درگيري به خطا نروند و رقيب را جاي شيطان اكبر نگيرند 3- با آنها كه خط درگيري با دشمن را ولو پس از شنيدن نصيحت، مشخص نمي كنند، خط فاصل بگذارند 4-با دشمن معامله دوست نكنند و متقابلا به خاطر اختلاف سليقه، افراد را دشمن نپندارند 5- خستگي و سردرگمي احتمالي خود را به توده هاي پرنشاط و پا به ركاب و مهيا نسبت ندهند.

تلقي واقعي از شرايط فعلي اين است كه روزگار جهاد و مجاهدتي كه در طول عمر آرزوي آن را داشتيم، فرا رسيده است.

خراسان:انفجار بيروت؛ گمانه ها و پيامدها

«انفجار بيروت؛ گمانه ها و پيامدها»عنوان يادداشت روز روزنامه خراسان به قلم سيد محمد اسلامي است كه در آن مي‌خوانيد؛بمب گذاري تروريستي در بيروت پس از 4 سال بار ديگر قرباني گرفت. آخرين بمب گذاري در پايتخت لبنان به سال 2008 بر مي گردد. همچنين خبرگزاري هاي عربي گفته اند که 'وسام الحسن'، رئيس بخش اطلاعات امنيت داخلي لبنان هم در انفجار ديروز بيروت کشته شده است. انفجاري که در منطقه ميدان ساسين، محله عمدتا مسيحي نشين اشرفيه بيروت روي داده و ناظران مي گويند خاطره تلخ جنگ هاي شهري 1975 تا 1990 لبنان را بار ديگر زنده کرده است.

آيا سوريه متهم اصلي است؟

هرچند ابعاد مختلف اين رويداد هنوز در ابهام است اما بسياري از شبکه هاي خبري انگشت اشاره را رو به سوي بحران سوريه گرفته اند و معتقدند آتش بيش از يک سال ونيم بحران خانمان سوز در سوريه حالا به روشني دامان لبناني ها را هم گرفته است. بمب گذاري ديروز منطقه "اشرفيه" بيروت در نزديکي دفتر حزب مسيحي فالانژ رخ داده است. حزب کتائب با نام قبلي فالانژ لبنان، يک حزب دست راستي تندرو در کشور لبنان و منتسب به مسيحيان ماروني اين کشور است. نيروهاي فالانژ به مخالفت با دولت سوريه معروف هستند.

سامي جمايل، رهبر حزب فالانژ اين حمله را محکوم کرده است. جريان 14 مارس هم بلافاصله پس از اين انفجار با واکنش شتابزده نظام سوريه را به دست داشتن در اين انفجار متهم کرده است. حتي برخي از اعضاي 14 مارس، انگشت اتهام را به سوي ايران و حزب ا... هم نشانه گرفتند. سابقه دشمني گروه 14 مارس با دولت سوريه و شخص بشار اسد، به سال 2005 و ترور رفيق حريري، نخست وزير فقيد لبنان باز مي گردد.

هرچند چندي پيش نيز دفتر 'سعد حريري'، رئيس جريان المستقبل لبنان که از اعضاي اصلي گروه 14 مارس است، با صدور بيانيه اي اعلام کرد 'عقاب صقر'، را مأمور هماهنگي و ارتباط با گروه هاي مخالف دولت سوريه کرده است. جريان ارسال بي حد و حصر سلاح براي مخالفان مسلح دولت سوريه چندي است با کندي مواجه شده است و عربستان، قطر و ترکيه تحت فشار آمريکايي ها از شدت آن کاسته اند. بنابراين يکي از انگيزه هاي عاملان جنايت ديروز لبنان مي تواند تحريک گروه هاي مخالف لبناني عليه دولت سوريه باشد. تلاشي که به دريافت کمک هاي مالي و تسليحاتي بيشتر براي مخالفان مسلح دولت سوريه - که شايد امروز در تنگنا باشند - و يا حتي درگير کردن مستقيم گروه هاي لبناني در تنش منطقه اي منجر شود.

ايجاد دوباره جنگ داخلي در لبنان

از ديگر گمانه ها براي علت حادثه بيروت، آغاز جنگ داخلي دوباره در اين کشور است. گفته مي شود سرهنگ "وسام الحسن" از سال 2006 تا 2010 با در دست داشتن رياست بخش اطلاعات امنيت لبنان توانست بيش از 30 شبکه تروريستي را در لبنان کشف کند که با رژيم صهيونيستي تعامل داشتند. برخي منابع گفته اند که وي در طول دوران خدمت خود بيش از 36 شبکه جاسوسي را که براي رژيم صهيونيستي کار مي کردند و هدف آنها از بين بردن امنيت و ثبات لبنان بود شناسايي کرده است.

لبنان به عنوان پايگاه جريان مقاومت، در سال هاي گذشته در سايه امنيت و ثبات توانسته است بار ديگر تهديدي جدي براي رژيم صهيونيستي بشود. رسوايي نفوذ پهپاد حزب ا... لبنان به عمق 100 کيلومتري سرزمين هاي اشغالي و نقش نيروهاي مقاومت در تامين امنيت مرزهاي لبنان با سوريه در يک سال و نيم گذشته اين گمانه قوي ديگر را نيز مطرح مي کند که عده اي قصد داشته باشند لبنان و حزب ا... را به درگيري هاي داخلي مشغول کنند.

اقليت مسيحي منطقه مهم مي شوند

فارغ از اين که عاملان بمب گذاري چه کساني بودند و چه هدفي را دنبال مي کردند شايد بتوان نکته ديگري را هم مدنظر قرار داد.

حادثه ديروز بيروت در محله مسيحي نشين اين شهر رخ داده است، اين پيامد نيز مطرح مي شود که وزن مسئله اقليت مسيحي منطقه بار ديگر هم در تحولات لبنان و هم سوريه افزايش يابد. مخالفان مسلح دولت سوريه، معارضين و سلفي هايي که به اين کشور گسيل شده اند، شعار معروفي دارند. آن ها مي گويند: «العلوي في التابوت و المسيحي في البيروت» يعني "علوي ها بايد کشته شوند و مسيحيان هم بايد به بيروت فرستاده شوند". روزنامه ديلي تلگراف حدود 2 ماه پيش در اواخر ماه اوت گذشته خبر داد که گروهي از افراد مسلح عضو جبهه "النصره" وابسته به القاعده و جبهه "التوحيد" وابسته به اخوان المسلمون به زور وارد منازل مسيحي ها در محله "الجديده" دمشق شدند و اقدام به ضرب و جرح آن ها کردند. «تراچيزيو برتونه» کاردينال واتيکان 2 روز پيش خبر داده بود که پاپ، رهبر کاتوليک هاي جهان قصد دارد در هفته جاري نماينده اي را به سوريه اعزام کند. حالا نماينده واتيکان علاوه بر وضعيت مسيحي هاي سوريه با تهديد جدي امنيت اقليت مسيحي لبنان نيز روبرو است. تحليلگران از ابتداي بحران سوريه به پارامتر اقليت مسيحي در اين کشور و در منطقه به عنوان يکي از مواردي که بحران سوريه را پيچيده تر کرده است، اشاره داشته اند. رويداد ناگوار بيروت بار ديگر اين شاخصه را احيا و جدي مي کند و اتحاديه اروپا به عنوان "کلوب کشورهاي مسيحي جهان" بار ديگر در برابر اين پرسش قرار مي گيرد که سرنوشت اقليت مسيحي سوريه پس از بشار اسد چه خواهد شد؟!

اتحاديه اروپا در برابر اين شرايط ممکن است 2 رويکرد در پيش گيرد. اول اين که تلخي حادثه بيروت مسئوليت آن ها را در قبال خونريزي هاي منطقه افزايش دهد و از حمايت هاي بي چون و چرا از مخالفان افراطي دولت سوريه دست بردارند. در حالتي ديگر اين حادثه مي تواند بهانه را براي مداخله ناتو به بهانه حفظ امنيت مسيحي هاي منطقه ايجاد کند.

جمهوري اسلامي:سرنوشت دوست وفادار اسرائيل

«سرنوشت دوست وفادار اسرائيل»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوري اسلامي است كه در آن مي‌خوانيد؛در تابستان امسال، هنگامي كه روزنامه جمهوري اسلامي سرمقاله‌اي در شناخت محمد مرسي رئيس‌جمهور جديد مصر به چاپ رساند و نتيجه گيري كرد كه نمي‌توان او را از جنس انقلاب مردم مصر دانست، افرادي كه در دلسوزي و نيت پاك و صداقتشان ترديدي وجود ندارد، با لحني كه مقداري از انتقاد فراتر بود به روزنامه ايراد گرفتند و اين اقدام را بدبيني روزنامه تلقي كردند. آن روزها هنوز به وضوح امروز نمي‌توانستيم درباره اين موضوع سخن بگوئيم و مدعاي خود را اثبات كنيم هر چند از سخنراني‌هاي آقاي مرسي كه در آنها اعلام مي‌كرد ما به كليه قراردادهاي خارجي مصر وفاداريم كاملاً مشخص بود كه مي‌خواهد به همه بفهماند رژيم صهيونيستي را به رسميت مي‌شناسد، به قرارداد كمپ ديويد متعهد است و رابطه گرم و صميمي با اين رژيم بخشي از برنامه‌هاي دولت اوست...

رفتار محمد مرسي در تهران (اعم از آنچه گفت و انجام داد و آنچه نگفت و انجام نداد)، ديدارهايش با فرستادگان آمريكا در قاهره به ويژه هيلاري كلينتون وزير خارجه اين كشور، موضعگيري‌هاي وي درباره سوريه، آنچه در سفر به آمريكا گفت و انجام داد و دلارهائي كه از عربستان دريافت كرد و ترتيبي داد كه اولين سفر خارجي‌اش بعد از رسيدن به كرسي رياست جمهوري به عربستان باشد، همگي همان چيزي را نشان مي‌دادند كه اين روزها توسط روزنامه الاهرام مصر افشا شده است؛ رئيس‌جمهور جديد مصر دوست وفادار شيمون پرز رئيس رژيم صهيونيستي است. به عبارت روشن‌تر حالا مشخص شده است كه آقاي مرسي دوست وفادار خود رژيم صهيونيستي است و با حسني مبارك، كه به دليل خدمات شايان به صهيونيست‌ها و آمريكا، دچار خشم مردم مصر شد و سرنگون گرديد، تفاوتي ندارد.

همين دو هفته قبل بود كه در سالروز اعدام انورالسات رئيس‌جمهور اسبق مصر كه توسط افسر انقلابي ارتش مصر اعدام شد، محمد مرسي با همسر و فرزندان سادات در كاخ رياست جمهوري قاهره ديدار كرد و مدال افتخار انورسادات را به آنها داد. انورسادات، همان كسي است كه در آمريكا قرارداد ننگين كمپ ديويد را با مناخيم بگين نخست‌وزير رژيم اشغالگر و غاصب صهيونيستي امضا كرد و در ميان حيرت بي‌سابقه ملت‌هاي عرب، اين رژيم را به رسميت شناخت و راه را براي عادي شدن رابطه تعدادي از كشورهاي عرب با صهيونيست‌ها عادي ساخت. بعد از اين اقدام ننگين بود كه امام خميني در تاريخ 11 ارديبهشت 1358 طي فرماني به وزير خارجه وقت ايران دستور دادند "با در نظر گرفتن پيمان خائنانه مصر و اسرائيل و اطاعت بي‌چون و چراي دولت مصر از آمريكا و صهيونيست ها" روابط دولت جمهوري اسلامي ايران با دولت مصر قطع شود.

قرارداد ننگين كمپ ديويد خشم شديد ملت مصر را نسبت به انورسادات برانگيخت و همين امر موجب شد چند تن از افسران انقلابي ارتش مصر تصميم به اعدام وي گرفتند و اين اقدام انقلابي توسط خالد اسلامبولي به اجرا در آمد و انورسادات خائن در مهرماه سال 1360 درحالي كه از ارتش مصر سان مي‌ديد با گلوله‌هائي كه از اسلحه اين جوان انقلابي خارج شدند به سزاي خيانت خود رسيد. امام خميني اين اقدام شجاعانه را ستودند و به مردم مصر توصيه كردند فريب آمريكا را نخورند و زير بار افرادي مثل انورسادات كه نوكر آمريكا و صهيونيست‌ها هستند نروند. خالد اسلامبولي در بيدادگاه دولت حسني مبارك به شهادت رسيد و دولت جمهوري اسلامي يكي از خيابان‌هاي تهران را به افتخار وي "شهيد خالد اسلامبولي" ناميد كه اكنون نيز همين نام بر تارك اين خيابان مي‌درخشد.

دو روز پيش، روزنامه الاهرام چاپ قاهره، متن نامه محمد مرسي به شيمون پرز رئيس رژيم صهيونيستي را كه در آن سفير جديد مصر در فلسطين اشغالي را به وي معرفي كرده است، منتشر كرد. مرسي در اين نامه، شيمون پرز را با عبارت "عزيزم و دوست بزرگوارم" مخاطب قرار داده و نوشته: "نظر به علاقه شديدم براي نشان دادن روابط دوستانه كه خوشبختانه دولت‌هاي ما را به يكديگر پيوند داده است، آقاي عاطف محمد سالم سيدالأهل را به عنوان سفير خود به جنابعالي معرفي مي‌كنم." وي در نامه خود با اين عبارت كه: "افتخار دارم براي جنابعالي سعادت و خوشبختي و براي كشور شما رفاه و آسايش و شكوفائي آرزو كنم" بر دوستي خود با شيمون پرز و علاقه به رژيم غاصب صهيونيستي تأكيد مي‌كند و نامه خود را با عبارت "دوست وفادار شما محمد مرسي - كاخ رياست جمهوري مصر" به پايان مي‌برد.

سخنگوي رياست جمهوري مصر در توجيه محتواي اين نامه گفته است "اين يك امر تشريفاتي است" ولي رسانه‌هاي جهان عرب اين توجيه را رد كرده و نوشته‌اند نيازي نيست در نامه‌هاي تشريفاتي، اينهمه بر دوستي، وفاداري و علاقمندي به طرف مقابل آنهم رئيس رژيم صهيونيستي تأكيد شود.

بالاتر از آنچه در اعتراض رسانه‌هاي كشورهاي عربي آمده اين نكته است كه اصولاً رئيس‌جمهور مصر كه با انقلاب مردم عليه رژيم كمپ ديويدي حسني مبارك به قدرت رسيده، نبايد با رژيم صهيونيستي روابط داشته باشد و سفير مبادله كند. مردم مصر در شعارهايشان، رژيم صهيونيستي را دشمن خود دانسته و حتي به سفارت اين رژيم در قاهره حمله كردند و سفير صهيونيست‌ها را وادار به فرار نمودند.

مردم مصر در يكسال و نيم اخر يعني بعد از سقوط حسني مبارك، بارها اعلام كردند كه خواهان قطع رابطه با رژيم صهيونيستي و قطع فروش گاز و هرگونه روابط تجاري با اين رژيم هستند. در چنين شرايطي، تبادل سفير با رژيم صهيونيستي و بكار بردن تعابيري كه نشان دهنده علاقمندي عميق رئيس‌جمهور مصر به اين رژيم و سران آنست به هيچوجه براي انقلابيون مصري قابل پذيرش نيست.

لابد از ترس افكار عمومي بود كه متن نامه مرسي به شيمون پرز كه در 29 تيرماه امسال يعني سه ماه قبل نوشته و ارسال شده تاكنون پنهان مانده بود و اكنون كه توسط روزنامه الاهرام افشا شده، زلزله سياسي شديدي در مصر و جهان عرب ايجاد كرده است. تظاهرات ديروز مردم مصر عليه مرسي و همسان دانستن وي با حسني مبارك، آغاز ابراز خشم مردم بود.

اكنون كه چهره واقعي محمد مرسي براي مردم مصر فاش شده، بايد در انتظار آينده‌اي خطرناك براي وي بود. انقلابيون مصري قطعاً مرسي را تحمل نخواهند كرد و از هم اكنون تصميم گرفته‌اند مخالفت با او را به مراحل عملي برسانند. گروه اخوان المسلمين نيز با افشاي اين حركت مرسي دچار مشكلات زيادي در داخل مصر و جهان عرب خواهد شد و حتي مسير آنچه خود آنها آن را بهار عربي مي‌نامند را تغيير خواهد داد و جريان بيداري اسلامي با محوريت ضديت با آمريكا و رژيم صهيونيستي را تقويت خواهد كرد. براي پيش‌بيني سرنوشت مرسي كه خود را دوست وفادار اسرائيل مي‌داند شايد هنوز كمي زود باشد، ولي در اين واقعيت ترديدي نيست كه مرسي و اخوان المسلمين نمي‌توانند در آينده مصر و حتي جهان عرب جايگاه ممتازي داشته باشند.

رسالت:لبه‌هاي تحريم

«لبه‌هاي تحريم»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم حامد حاجي حيدري است كه در آن مي‌خوانيد؛
مطلب اول
آن‌ها دامنه تحريم را حتي به دارو کشانده‌اند. دارو... دارو... دارو...
اين بود که موجب شد، آيت الله سيد علي حسيني خامنه‌اي، رهبر جمهوري اسلامي، تعبير "وحشيانه" را براي دور اخير تحريم‌ها به کار برند.

و واقعاً، اين سطح از تحريم‌ها، با هر فرض و معياري که صورت گرفته باشد، "وحشيانه" است. مانند بستن آب به روي ملت متخصام است.

"وحشيانه" است، به اين معنا که بيش از پيش، آشکار مي‌شود که اين تحريم‌ها بنا به مقاصد اخلاقي و انساني، و با ملاحظات و رويه‌هاي اخلاقي وضع نشده‌اند. انگار، آن‌ها، با يک خيال و وهم خام، عزم خود را بر نابودي يک ملت استوار کرده‌اند.

مطلب دوم
آن‌ها مي‌گويند، و انگار، باور دارند که ايران، کشور مسئولي نيست.
به زعم آنان، اين امکان هست که ايران، در صورتي که شرايط را براي خود تنگ احساس کند، دست به اقداماتي بزند که پيش‌بيني‌ناپذير، غير قابل کنترل، و خلاف موازين بين‌المللي باشد. از اين روي، ايران را بايد "مهار کرد"!

اگر اين فرض، در مورد باور تحريم کنندگان، صحيح باشد، مي‌توان تصور کرد که لبه‌هاي امکان تحريم، در ديدگاه آنان کجاست؟

مطلب سوم
اگر ايران، آن "ياغي" باشد که آنان تصور مي‌کنند، محال است که با امکاناتي که امروز دارد، به زانو درآيد.پس، تحريم براي به زانو آوردن ايران نيست.

آن‌ها مي‌توانند بفهمند که ايران، هرگز با اين تحريم‌ها به زانو در نخواهد آمد. ايران، "مهار" نخواهد شد (مگر آن که خود، ضعف نشان دهد و تسليم شود).

آن‌ها تصور مي‌کنند که ايران، کشوري بي‌مسئوليت، با ظرفيت‌هاي مخرب، عليه نظام بين‌الملل است، پس، مي‌توانند بفهمند که ايران با مقدورات سياسي و جغرافيايي و اقتصادي ويژه خود، در صورتي که بيش از اين، فشار تحريم را بر خود حس کند، مي‌تواند از بسياري رفتارهاي متعارف امروز خود خارج شود. نتيجه‌ خيال نامربوط آنان، بايد چيزي شبيه اين باشد، که ايران وارد فاز گسترده‌اي از اقدامات نامتعارف براي حفظ موجوديت خود خواهد شد.

پس، آن‌ها با فکر و تصور خراب خود که پيش‌فرض تحريم‌ها را مي‌سازد، مي‌دانند، مي‌دانند، مي‌دانند، مي‌دانند که ايران به زانو در نخواهد آمد.
ايران، "مهار" نخواهد شد.

مطلب چهارم
بياييد قدري با فکر و تصور خراب تحريم‌کنندگان همراه شويم.
آن‌ها گمان مي‌کنند، ما "ياغي" هستيم، پس، مي‌توانند تصور کنند که ايران، مي‌تواند رفته رفته هزينه مبارزه پرهزينه و مسئولانه خود با ترانزيت بين‌المللي مواد مخدر را کاهش دهد، و در ازاي نابودي جامعه و اقتصاد متخاصم اروپا، و حتي مصونيت خود در قبال ريزش مواد مخدر افغانستان و پاکستان، حتي سهم و اجاره‌اي از ترانزيت بين‌المللي مواد مخدر داشته باشد. آن‌ها گمان مي‌کنند، ما "ياغي" هستيم، پس مي‌توانند تصور کنند که...

آن‌ها گمان مي‌کنند، ما "ياغي" هستيم، پس، مي‌توانند تصور کنند که ايران ياغي، در وسط چهار راه جهان، ايستاده است. در وسط چهار راهي که حمل و نقل سلاح و هر کالاي ناجور ديگر در آن، بسيار مهم است. آن‌ها مي‌توانند تصور کنند که ايران، در صورتي که بيش از اين، فشار بر خود حس کند، ملاحظات را کنار خواهد گذاشت و سهم مناسبي از اين ترانزيت پر سود را به دست خواهد آورد. آن‌ها گمان مي‌کنند، ما "ياغي" هستيم، پس مي‌توانند تصور کنند که...

آنها گمان مي‌کنند، ما "ياغي" هستيم، پس مي‌توانند تصور کنند که ايران با نفوذ ديرپايي که در تجارت بين‌المللي دارد و با ورود به حيطه‌هاي جديد و مخرب بالقوه، مي‌تواند مايحتاج خود را به هر طريقي به دست آورد و به طرف‌هاي متخاصم آسيب وارد کند. مي‌تواند به "دارو"ي (drug) مورد نياز خود دست يابد و حتي از انتقال "دارو"ي (drug) مورد نياز اروپا هم به آن، ممانعتي نکند! آنها گمان مي‌کنند، ما "ياغي" هستيم، پس مي‌توانند تصور کنند که...

مطلب پنجم
اينها، لبه‌هاي توقع آنها از سياست تحريم در نظر خودشان است.
در واقع، من فکر مي‌کنم که اگر خود را در افق تصور آنان قرار دهيم، مي‌توانيم اذعان کنيم که تحريم‌ها، هيچ گاه اقتصاد ايران را به زانو درنخواهد آورد.

حتي مي‌خواهم بگويم، که آنها از تشديد تحريم‌ها عليه ايران خواهند ترسيد. آنها حتي از حفظ بيشتر سطح موجود تحريم‌ها هم پرهيز خواهند داشت.

پس، فکر مي‌کنم که آنها بايد آماده شنيدن سخنان منطقي ايران باشند. البته، پس از آنکه گرد و خاک انتخابات برادر بزرگ‌ترشان نشست.

مطلب ششم
آنها بايد آماده شنيدن سخنان منطقي ايران باشند؛ سخنان منطقي؟ کدام سخنان منطقي؟

ملتي که پس از مداخله تلخ و غيراخلاقي غرب، در نابودي عزم خود که در دولت مرحوم دکتر محمد مصدق، مصداق يافته بود، تصميم گرفت، به هر قيمت، نفت و انرژي اتمي و هر امکان پيشرفت و استقلال ديگر خود را حتي به قيمت رويارويي کوبنده با غرب، حفظ کند، در مقابل اين تحريم‌ها به زانو در نخواهد آمد.نخبگان اين جامعه، اعتراف تلخ مادلين آلبرايت، وزير خارجه اسبق ايالات متحده را فراموش نمي‌کنند که اين آمريکايي‌ها بودند که دولت مصدق را سرنگون کردند.

ما رضا خان انگليسي را هم فراموش نخواهيم کرد.وقتي غربي‌ها، به لبه‌هاي بدبيني‌هاي موهوم و احمقانه خود نسبت به ملتي که همواره در سراسر تاريخ خود، بيش از آنها، مسئول و پايبند و متعهد و مقيد به اخلاق بوده است، برسند؛ وقتي آنها به لبه‌هاي بدبيني‌هاي موهوم و احمقانه خود نسبت به ملتي که تنها استقلال خود را طلب مي‌کند، برسند؛ و اگر به امکانات بالقوه خيال‌پردازي‌هاي موهوم خود در مورد رفتار "ايران ياغي" انديشه کنند، آن وقت سر عقل خواهند آمد. ايران، تنها استقلال عمل خود را مي‌خواهد، در متن همه تعهدات بين‌المللي و اخلاقي. همين.

سياست روز:تركيه بازنده بحران سوريه

«تركيه بازنده بحران سوريه»عنوان يادداشت روز روزنامه سياست روز به قلم ماني الوند است كه در آن مي‌خوانيد؛تركيه پيش از آغاز بحران سوريه، به لطف اقدامات و عملكرد موثر و مدبرانه تيم اردوغان در سياستهاي داخلي و خارجي، به جايگاه تازه اي در منطقه و جهان دست يافته بود و عملا داشت به يك ابرقدرت منطقه‌اي تبديل مي شد،البته با كمك‌ها و حمايت‌هاي آمريكا، اما آغاز بحران در سوريه ماجرا را تغيير داد. سران تركيه گمان كردند كه اين بحران مي‌تواند فرصتي باشد براي ارتقاي جايگاه اين كشور در منطقه و جهان. حجم مخالفت ها با دولت سوريه ترك ها را به اين گمان نزديك كرد كه دولت اسد زود يا دير(نهايتا چند ماهه) سرنگون مي شود. بنابراين آنها تصميم گرفتند روي اسب برنده(از ديد خودشان) شرط بندي كنند و به نفع مخالفان اسد موضع گرفتند؛ موضعي كه به تدريج سخت تر و قاطعانه‌تر شد و به ارسال سلاح و دادن كمكهاي لجستيك از سوي تركها به مخالفان اسد انجاميد. اما با گذشت ۱۸ ماه از اين بحران، اشتباه بودن پيش بيني تركيه را به اثبات رساند. در حال حاضر وضع به جايي رسيده كه ديگر فقط سوريه در بحران نيست، بلكه همسايه اين كشور، تركيه، كه پيش از آغاز بحران سوريه از اين كشور به عنوان «دوست و برادر» ياد مي كرد هم در بحران است؛ بحراني خارجي و داخلي. سران تركيه اكنون سردرگم اند و نمي دانند در قبال بحراني كه خود نقش مهمي در ايجادش داشتند، چه بايد بكنند كه كمترين هزينه را برايشان در پي داشته باشد.

اما موضع كشورهاي ديگر درباره تركيه چيست؟ از ابتداي بحران، عربستان و قطر(به طور عمده) و چند كشور عربي ديگر هم به صف دشمنان دولت سوريه پيوستند و شروع كردند به حمايت از مخالفان اسد. غرب و امريكا و ناتو هم با اعلام مواضع ضد سوري، چنين نشان دادند كه در درگيري و جنگ احتمالي بين تركيه و سوريه، در كنار تركيه اند. اما اين مواضع تا چه حد ما به ازاي عيني دارد؟ امريكا اخيرا به عربستان و قطر هشدار داد كه سلاح هاي سنگين به مخالفان اسد ندهند چرا كه اين سلاح‌ها ممكن است به دست القاعده، كه در كنار مخالفان قرار دارند، بيفتد و تهديدي شود براي مواضع امريكا در منطقه. امريكا پيش از اين هم نشان داده بود كه به علت نبود آلترناتيو مناسب براي اسد، تمايلي به سرنگوني او ندارد. اين به اين معني است كه امريكا عملا تركيه را در درگيري با سوريه تنها گذاشت.

ناتو هم گرچه در بيانيه هايش از تركيه حمايت كرده، اما عملا افسارش در دست امريكا است و يكي از ابزارهاي سلطه اين كشور بر جهان. پس امريكا(غرب) و تركيه دو موضع متضاد در قبال سوريه دارند: تركيه شديدا خواهان كنار رفتن اسد است و امريكا، به علت نداشتن آلترناتيو مناسب، تمايلي به اين امر ندارد و به نظر مي رسد به تضعيف اسد و مخالفانش(اسلام خواهان تندرو) در يك جنگ فرسايشي راضي است. عربستان و قطر هم به خاطر فاصله جغرافيايي شان از سوريه، به هيچ وجه در معرض آسيب هاي ناشي از جنگ در اين كشور نيستند، در حاليكه تركيه با داشتن نهصد كيلومتر مرز مشترك با اين كشور، عملا در كنار آتش جنگ داخلي اين كشور قرار دارد و مي داند كه اين آتش مي‌تواند به داخل مرزهاي تركيه هم سرايت كند، كما اين كه تاكنون اين اتفاق تا حدي افتاده است.

در اينجا موضع اتحاديه اروپا هم جالب است. تركيه سالهاست تلاش مي كند به عضويت اين اتحاديه در آيد اما همواره با پاسخ منفي اين اتحاديه مواجه مي شود. اروپا پيش شرط هايي را براي عضويت تركيه تعيين كرده، نظير توسعه اقتصادي، سياسي. شكي نيست كه درگير شدن تركيه در بحران سوريه، از همه نظر به ضرر اين كشور بوده است و در صورت شديدتر شدن درگيري آنكارا و دمشق، مي تواند ضربات مهلكي به اقتصاد تركيه وارد كند و وضع سياسي اين كشور را هم دچار بي ثباتي كند(لائيك ها و نظاميان تركيه منتظر فرصتند تا دولت اردوغان را بخاطر مواضع اشتباهش در بحران سوريه، به زير بكشند.) اينها به اين معني است كه درگير شدن تركيه در بحران سوريه، سدي است در برابر آرزوي ديرين اين كشور براي عضويت در اتحاديه اروپا. كشورهاي قدرتمند منطقه(ايران، عربستان و مصر) و نيز رژيم صهيونيستي هم از تضعيف رقيب قدرتمندشان(تركيه) و فرو رفتن اين كشور در مرداب بحران سوريه خشنودند. به خصوص آنكه تركيه با رفتارهايش در قبال سوريه، محبوبيتي را كه در چند سال گذشته در منطقه و جهان كسب كرده بود از بين برد و خود را به عنوان كشوري متجاوز و سلطه گر معرفي كرد.

بدتر از همه، به واقعيت پيوستن سناريويي كه تركيه در سر دارد خود مي تواند منشا بدبختي هاي تازه اي براي اين كشور باشد. آنكارا اكنون يك هدف دارد: سرنگوني دولت اسد. حال در نظر بگيريد اين اتفاق بيفتد. بسياري از تحليلگران معتقدند در صورت سرنگوني اسد، مشكلات تازه و شايد بدتري براي تركيه ايجاد مي شود، چرا كه بايد كشور(يا كشورهايي) چند پاره را، كه بخشي از آن(علوي ها و ديگر اقليتها)، به دشمنان قسم خورده تركيه تبديل شده اند، در كنار مرزهايش تحمل كند؛ مرزهايي كه مطمئنا ديگر آرامش زمان اسد را نخواهند داشت.

وقتي مسئله كردهاي سوريه و اعطاي خودمختاري نسبي غيررسمي از سوي اسد به آنها و دردسرهاي امنيتي اي كه آنها براي آنكارا دارند،به موارد فوق اضافه كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه تركيه در بحران سوريه تاكنون يك بازنده بوده است. بازنده اي كه در حال حاضر در وضعيت آچمز قرار دارد و با هر حركت مي تواند وضع خود را بدتر كند. اينها همه حاصل يك برآورد غلط و يك سياست طمعكارانه است.

تهران امروز:دلايل يك نامه محبت‌آميز

«دلايل يك نامه محبت‌آميز»عنوان يادداشت روز روزنامه تهران امروز به قلم حسن هاني‌زاده است كه در آن مي‌خوانيد؛نامه‌اي كه محمد مرسي به رئيس رژيم صهيونيستي،شيمون پرز ارسال كرده نشانگر رويكرد مشابه سياست خارجي دولت محمد مرسي با رويكرد دولت مبارك است.با توجه به جملات محبت‌آميزي كه در اين نامه آمده به‌نظر مي‌رسد كه محمد مرسي در اين شرايط تلاش مي‌كند روابط خود را با اسرائيل به گونه‌اي حفظ كند كه رضايت آمريكا و لابي صهيونيزم را داشته باشد.

با توجه به جهت‌گيري‌هاي اخوان‌المسلمين در مصراز همان اول نمايان مي‌نمود كه پيروزي محمد مرسي نمي‌تواند سياست‌هاي كلي نظام جديد را نسبت به آمريكا و اسرائيل تغيير بدهد.آمريكا همواره تلاش كرده تا دولت مرسي را براي حفظ منافع خود در خاورميانه تحت فشار قرار دهد.

اين نامه پيام روشن و آشكاري است كه پيروزي شخص مرسي و اخوان‌المسلمين در انتخابات نمي‌تواند فاصله‌اي ميان مصر و رژيم صهيونيستي ايجاد كند، مرسي به‌خاطر كسب حمايت‌هاي مالي، بين‌المللي و ديپلماتيك به سمت سياست‌هاي خاورميانه‌اي آمريكا و اسرائيل كشيده شده و به‌نظر مي‌رسد كه تفاوت اساسي ميان سياست‌هاي مرسي با جهت‌گيري‌هاي ديكتاتور سابق مصر ديده نمي‌شود.

بااينكه سخنگوي دولت مصر، عاطف محمد سالم اين نامه را تشريفاتي خوانده، با اين وجود شاهد هيچ‌گونه تغييري در سياست‌هاي كلي مصر وجود ندارد و نامه محبت‌آميز مرسي به شيمون پرز سياست‌هاي كلي مصر در قبال اسرائيل را نشان مي‌دهد.

با توجه به پذيرش قرارداد كمپ ديويد،مرسي تلاش مي‌كند به نوعي اطمينان خاطر به آمريكا و اسرائيل بدهد كه مصر همچنان به قرارداد صلح با اسرائيل پايبند است و تغييري در سياست خارجي خود نخواهد داد و ساختار سياست خارجي مصر را در امتداد جهت‌گيري‌هاي رژيم گذشته ادامه خواهد داد.

در رابطه با واكنش‌هايي كه نسبت به نامه مرسي اتخاذ شده، اين نامه از دو بعد قابل تجزيه و تحليل است.بعد داخلي كه شامل واكنش‌هاي احزاب چپگرا، احزاب اسلامي و ملي‌گراي ناصريسم است كه به‌خاطر لحني كه مرسي در اين نامه به‌كار گرفته وي را مورد انتقاد قرار داده و او را به بي‌توجهي از شعارهاي انقلابي متهم كردند.

متاسفانه به‌خاطر ساختاري كه بعد از پيروزي اخواني‌ها در داخل مصر به‌وجود آمده،اين احزاب تحت‌تاثير فشارهاي اخوان نمي‌توانند كاري از پيش ببرند و اما در رابطه با بعد خارجي، ما شاهد دو جهت‌گيري متفاوت در منطقه هستيم.عربستان،قطر،مغرب وحتي ليبي ممكن است واكنش مثبتي از خود نشان دهند و اين نامه نيز مي‌تواند اطمينان خاطري براي متحدان آمريكا و اسرائيل در منطقه باشد كه مصر هرگز تغيير نخواهد كرد.

از طرف ديگر مطمئنا ايران و سوريه به اين وضعيت واكنش منفي نشان خواهند داد زيرا اميد اين كشورها اين بود كه مصر بعد از انقلاب موضع منفي در برابر اسرائيل و سياست‌هاي آمريكا اتخاذ كند،كه اين پيش‌بيني با نامه محبت‌آميز مرسي به شيمون پرز روايت ديگري را نقل مي‌كند.

حمايت:نتانياهو و ادعاي جنگ

«نتانياهو و ادعاي جنگ»عنوان يادداشت روز روزنامه حمايت است كه در آن مي‌خوانيد؛بنيامين نتانياهو نخست‌وزير صهيونيستها در روزهاي اخير ادعاهاي بسياري را در مورد اقدام نظامي عليه غزه و سوريه و لبنان مطرح کرده است. همزمان با اين ادعاها نظاميان صهيونيستها نيز در غزه، لبنان و سوريه تحرکات نظامي داشته و اقدام به حملات پراکنده و رزمايش‌هاي متعدد نموده‌اند.

نکته‌اي که در اين رفتار ها قابل توجه است رويکرد نتانياهو به تهديد نظامي مستقيم مي‌باشد چرا که در گذشته بيشتر باراک وزير جنگ و ليبرمن وزير خارجه صهيونيستها اين تهديدات را مطرح مي‌کردند و لفاظي نتانياهو بيشتر درباره ايران بود.در باب رويکرد نتانياهو به اين مواضع، ديدگاه‌هاي متعددي مطرح است.

برخي از ناظران سياسي تاکيد دارند که نتانياهو براي برگزاري انتخابات زودهنگام و پيروزي در آن نياز به مولفه‌هاي دروني و بيروني دارد. آنچه در فضاي دروني صهيونيستها مطرح است گرايش تشديد آنان به اصل امنيت مي‌باشد. در شرايط کنوني که نتانياهو از ابزارهايي نظير اقتصاد براي جلب آراء نمي‌تواند استفاده کند گرايش به امنيت مهمترين مولفه کاري وي است.

هر چند که صهيونيستها رسما اذعان دارند که توان جنگ جديد را ندارند اما نتانياهو با امنيتي کردن فضا و تاکيد بر اينکه جريان راست افراطي توان برقراري امنيت را دارد به دنبال سياستهاي انتخاباتي است. نتانياهو در زمينه کسب آراء افراطيون که براصل جنگ تاکيد دارند جنگ را طلب مي‌کند.برخي از ناظران سياسي نيز ادعاهاي نتانياهو را برگرفته از ناکامي‌هاي نظامي اخير اين رژيم مي‌دانند.

پرواز پهپاد حزب‌ا... به آسمان سرزمين‌هاي اشغالي و ارسال تصاوير متعدد از مناطق استراتژيک و حتي مراحل رزمايش آمريکا و تل‌آويو در کنار ساخت اولين موشک ضد جنگنده توسط مقاومت غزه عملا ناتواني نظامي صهيونيستها را آشکار ساخته است. اين سناريو مطرح است که نتانياهو با کوبيدن بر طبل جنگ به دنبال پنهان‌سازي اين شکست‌ها مي‌باشد.

نکته ديگر ناتواني نتانياهو در تحریک جهان مبني بر تهديد آمیز بودن فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران است. نتانياهو نه تنها نتوانسته خط قرمزي عليه ايران ايجاد کند بلکه نظريه پردازان سياسي و نظامي صهيونيستها نيز به مخالفت با ادعاهاي ضد ايراني وي پرداخته‌اند نتانياهو اکنون با سوق دادن تهديدات به سمت غزه، لبنان و سوريه سعي دارد تا با ادعاي جنگ منطقه‌اي از يک سو خواسته‌هاي خود مبني بر مقابله با ايران را به جهان تحميل نمايد و از سوي ديگر بر ناکامي‌هاي خود در مقابله با ايران سرپوش گذارد.

به هر تقدير لفاظي‌هاي جنگ‌طلبانه نتانياهو با هر عنوان که باشد بيانگر يک اصل اساسي است و آن اينکه اين رژيم چنان با ‌بحران مواجه شده که براي پنهان‌سازي آن به لفاظي‌هاي جنگ‌طلبانه روي آورده در حالي که حتي در درون اين رژيم نيز تاکيد دارند که دوران جنگ‌‌طلبي‌ به پايان رسيد و اين رژيم ديگر توان تهديد کشورها را ندارد چنانکه عبور پهپاد حزب‌ا... از سيستم راداري اين رژيم، شکست ميلياردها دلار هزينه نظامي اين رژيم را آشکار ساخت.

آفرينش:فرش قرمز براي تحريم ها

«فرش قرمز براي تحريم ها»عنوان سرمقاله روزنامه آفرينش به قلم حميدرضا عسگري است كه در آن مي خوانيد؛برخوردهاي سياسي با پرونده هسته اي ايران در چند سال اخير زمينه افزايش تحريم هاي سياسي و اقتصادي عليه كشورمان را دوچندان كرده است. اما اگر نگاهي به گذشته رويكرد غرب در مواجهه با پرونده هسته اي ايران بياندازيم و تاملي در نوع و انگيزه آنها براي افزايش تحريم ها داشته باشيم به نكاتي برمي خوريم كه توجه به آن تصويري از نحوه عملكرد ما درمواجهه با اين تحريم ها نمايان خواهد كرد.

اگر به سال هاي ابتدايي كه پرونده هسته اي ايران به عنوان موضوعي مورد اختلاف در سطح شوراي امنيت مطرح شد ، نگاهي داشته باشيم، متوجه مي شويم كه تفاوتي در نوع برخورد اروپا و آمريكا با پرونده هسته اي ايران وجود داشت. البته اين تفاوت بيشتر نشأت گرفته از اختلاف يا بهتر بگوييم استقلالي بود كه اتحاديه اروپا قصد داشت نسبت به آمريكا از خود نشان دهد.

به بيان واضح تر ما در زمينه به كارگيري ديپلماسي فعال، نتوانستيم آنطور كه بايد و شايد از اين افتراق اروپا و آمريكا استفاده و طوري سياست گذاري كنيم كه منافعمان درميان اختلاف رويكرد اين دو قدرت تامين گردد. البته يك طرفه قضاوت نمي كنيم و كارشكني هايي كه برخي كشورهاي اروپايي در همسويي با آمريكا داشتند را ناديده نمي گيريم، اما به هرتقدير امروز اتحاديه اروپا كاملا دنباله رو آمريكا شده و تكميل كننده سياست هاي آن مي باشد.

نكته ديگر اين كه در دوره هاي گذشته ايران و اروپا رابطه نسبتاً معقول سياسي و به ويژه اقتصادي داشتند. اما با نگاهي به سير روابط مشاهده مي كنيم كه روابط سياسي ما با اروپا به كلي قطع شده و حوادثي همچون بسته شدن سفارتخانه برخي از كشورهاي اروپايي درايران، ضخامت يخ اين روابط را به بيشترين حد خود رسانده است. از سوي ديگر مراودات تجاري هم نتوانسته به حدي باشد كه مانع از قطع ارتباط و جلو گيري از سياست هاي ضد ايراني اروپا گردد.

جداي از فرصت هايي كه ما در عرصه سياسي و اقتصادي دربرخورد با اروپاييان داشتيم و استفاده نكرديم، امروز درعرصه داخلي شاهد شرايطي هستيم كه باعث پهن كردن "فرش قرمز براي تحريم ها" شده است. وضعيت سياسي و اقتصادي امروز كشورمان، وسوسه بيشتري را در غرب ايجاد كرده تا فشار بيشتري بر ايران وارد كنند. زماني بود كه اروپاييان افزايش تحريم ها را بر ايران بي فايده مي انگاشتند اما نحوه عملكرد ما باعث شده تا مشي فكري آنها تغييركند وهرروز تحريم هاي جديدتر و سنگين تري را براي فشار به ايران در نظر بگيرند.

نبود "يگانگي" به معناي واقعي ميان مسولان، و به دنبال مقصر گشتن در برخورد با معضلات مختلف كشورسبب شده تا مديران و تصميم گيرندگان نتوانند با همگرايي مشكلات را برطرف سازند و اين فرصت را به غرب داده اند كه از اين اختلاف درجهت افزايش فشارها استفاده كنند.

شاهديم كه در يك سال گذشته كه نوسانات بازار ارز اقتصاد داخلي مارا دچار اختلال كرده است، غربي ها درچند مرحله تحريم ها عليه ايران را افزايش داده اند. خصوصاً در وضعيت فعلي كه ثباتي بر بازار ارز حاكم نيست، چشم طمع به محدود كردن منابع درآمد ارزي كشور دوخته اند تا بتوانند هرچه بيشتر شرايط را براي ما سخت تر نمايند.

هرچند دربرخورد با اين رويه نمي توان انتظار داشت كه يك شبه نوع برخوردها و سياست هاي فعلي تغيير كند، اما مسولان را هشدار مي دهيم كه در منش و مشي سياسي و اقتصادي خود توجه و بازنگري داشته باشند و اجازه سواستفاده غرب از فضاي غبارآلود داخلي را ندهند.

وطن امروز:شكاف‌هاي اجتماعي تراژدي اروپايي

«شكاف‌هاي اجتماعي تراژدي اروپايي»عنوان سرمقاله روزنامه وطن امروز به قلم حسين ميزان است كه در آن مي‌خوانيد؛تعاريف از قدرت به عدد مصاديق آن مختلف و متنوع است اما بر سر تقسيم آن به قدرت اجتماعي و قدرت سياسي ميان انديشمندان جامعه‌شناسي سياسي اجماع نظر وجود دارد. به بيان ساده قدرتي كه از جانب دولت اعمال مي‌شود را قدرت سياسي و قدرتي كه از جانب توده‌ها و جامعه اعمال مي‌شود را قدرت اجتماعي ناميده‌‌اند.

آر. اچ. توني، مورخ معروف انگليسي در تعريفي از قدرت اجتماعي بر اين باور بود كه «قدرت عبارت است از توانايي يك فرد يا گروهي از افراد براي تغيير شيوه عمل افراد يا گروه‌هاي ديگر، در جهت دلخواه آن فرد يا گروه.» اما در مقابل تعريفي كه جان لاك، فيلسوف انگليسي از قدرت ارائه داده،‌ تعريف قدرت سیاسی است. آنجا كه وي مي‌گويد: «به نظر من قدرت سياسي، حق وضع قوانين همراه با تعيين مجازات مرگ و همه مجازات‌هاي كوچك‌تر به منظور تنظيم و حفظ مالكيت است...». مطابق اين دو تعريف، واضح است كه قدرت اجتماعي مقوله‌اي به مراتب پيچيده‌تر است و انواع بيشتري از قدرت را دربر مي‌گيرد كه نفوذ، فشار، اعتبار و منزلت اهم مصاديق آن است.

بي‌ترديد تاثيرات افكار عمومي هم در قالب همين قدرت اجتماعي قابل تعريف و ارزيابي است اما گروه‌هاي اجتماعي كه اعمال‌كننده قدرت اجتماعي هستند به واسطه وجود شكاف‌ها،‌ تضادها و تعارضات در جامعه به وجود مي‌آيند. شكاف‌هايي كه مي‌تواند از آبشخورهاي مختلفي نظير قوميت، جنسيت، زبان،‌ اختلاف طبقاتي،‌ مذهب و... منشأ بگيرد. بي‌ترديد صورت‌‌بندي شكاف‌هاي اجتماعي از هر جامعه‌اي به جامعه ديگر تغيير مي‌كند و به مختصات آن جامعه وابستگي كامل دارد. با اين حال تضادها و تعارض‌های اجتماعي را مي‌توان به 2 گونه شكاف‌هاي فعال و غيرفعال تقسيم كرد.

به عنوان نمونه شكاف مذهبي ممكن است در يك جامعه خفته و غيرفعال باشد و نقش محوري را در كنش‌هاي سياسي ايفا نكند. همواره اين امكان وجود دارد كه شكاف‌هاي فعال،‌ غيرفعال شوند و شكاف‌هاي خفته دوباره بيدار. تا پيش از اين ادعا مي‌شد شكاف مذهبي و به طور اخص درگيري‌هاي پروتستان‌ها و كاتوليك‌ها كه زماني يكي از مهم‌ترين شكاف‌هاي موجود در اروپا بود، غيرفعال شده است اما در حال حاضر قرايني وجود دارد كه از بيدار شدن مجدد اين شكاف خفته حكايت دارد.

در اين ميان هر قدر ‌غيرفعال شدن شكاف‌هاي اجتماعي براي يك قدرت سياسي (دولت) حائز اهميت است و مي‌تواند به پيشبرد پروسه دولت – ملت‌سازي کمک کند، فعال شدن مجدد تضادها و تعارض‌هاي اجتماعي براي دولت و رهبران سياسي يك تراژدي واقعي تلقي مي‌شود كه مي‌تواند وفاق اجتماعي را در جامعه به حداقل برساند. در اين ميان بار شدن تعدادي از شكاف‌ها بر يكديگر مي‌تواند عمق تراژدي را بيشتر هم بكند و جامعه را تا مرز فروپاشي پيش ببرد.

بررسي وضع كنوني اروپا نشان مي‌دهد تضادها و تعارض‌هاي اجتماعي در قاره سبز در حال فعال شدن است و شكاف‌هايي كه زماني خفته به نظر مي‌رسيد، اكنون سر باز كرده است. شكاف‌هايي آنقدر عميق كه با هيچ ملاتي پر نمي‌شود. آشكارترين شكاف كنوني در اروپا شكاف طبقاتي است كه در كشورهايي نظير يونان، اسپانيا، پرتغال و ايتاليا نمود بيشتري دارد.

وضع بغرنج اقتصادي در اين كشورها سبب شده دولت‌ها سياست‌هاي رياضت اقتصادي را به اجرا بگذارند؛ سياست‌هايي كه گروه هدف آن، طبقه متوسط جامعه است و سرمايه‌داران كلان از آن ضربه‌اي نمي‌پذيرند. همين رويه سبب افزايش شكاف طبقاتي در جامعه اروپايي شده است.

اين اختلاف طبقاتي در حال حاضر به قدري عميق است كه شكاف ميان طبقه بورژوا و كارگر را در اروپاي قرن 19 به ذهن متبادر مي‌کند. شكاف ديگري كه در اروپاي كنوني سر باز كرده و این پتانسيل را دارد که اروپا را تا مرز انهدام پيش ببرد و ژئوپلتيك جديدي براي قاره سبز ترسيم كند، شكاف مذهبي است. شكاف ميان كاتوليك‌ها و پروتستان‌ها كه به ادعاي جامعه‌شناسان اروپايي به شكافي خفته بدل شده بود، اين روزها فعال‌تر از هر زمان ديگري به نظر مي‌رسد. درگيري چندي پيش پروتستان‌ها و كاتوليك‌ها در ايرلند خود شاهدي بر اين مدعاست.

شکاف‌های زبانی – قومیتی هم یکی دیگر از تضادها و تعارض‌های اجتماعی موجود در اروپا و در کل غرب محسوب می‌شود که در شرایط کنونی پررنگ‌تر از هر زمان دیگری به نظر می‌رسد. پیروزی حزب جدایی‌طلب کبکواز در انتخابات چندی پیش این ایالت نشان داد که گرایش‌های واگرایانه تا چه حد در غرب و به طور اخص کانادا تشدید شده و اقلیت فرانسوی‌زبان تا چه میزان برای جدا شدن از دولت مرکزی اشتیاق دارد.

همچنین پیروزی حزب جدایی‌طلب «اتحاد جدید فلاندری (N-VA)» در انتخابات محلی بلژیک هم که اخیرا محقق شد، عمق شکاف‌های قومیتی – زبانی در اروپا را به وضوح نشان داد. رهبر فلاندرها که هلندی‌‌زبان محسوب می‌شوند، بلافاصله پس از پیروزی گفت از قدرت خود برای کسب خودمختاری بیشتر مناطق هلندی‌زبان بلژیک استفاده خواهد کرد. در حال حاضر بسیاری بر این باورند که ادامه رشد تمایلات جدایی‌طلبانه در بلژیک می‌تواند این کشور را تا مرز تجزيه شدن پیش ببرد.

اما شاید یکی از مهم‌ترین واگرایی‌هایی که قطعی به نظر می‌رسد و تنها بر سر دیر و زود‌ آن تردید‌هایی وجود دارد، جدایی اسکاتلند از بریتانیاست. در حالی که جدایی ایرلند جنوبی عملا از بریتانیای کبیر چیزی باقی نگذاشت، جدایی اسکاتلند هم می‌تواند میخ آخر را بر تابوت بریتانیایی بکوبد که حالا دیگر باید صغیر نامیدش.

بی‌تردید فارغ از ضربات اقتصادی مهلکی که جدایی اسکاتلند به بریتانیای صغیر وارد می‌کند، فرصتی بزرگ هم در اختیار دشمنان انگلیس قرار می‌دهد. به واسطه همین نگرانی‌ها بود که وزارت خارجه انگلیس 3 روز قبل (17 اکتبر) اعلام کرد استقلال اسکاتلند برای «دشمنان انگلیس» فرصتی فراهم می‌کند که از «بی‌ثباتی و پریشانی» پس از استقلال اسکاتلند استفاده کنند.

قرار است در پاییز سال 2014 همه‌پرسی درباره استقلال اسکاتلند از بریتانیا انجام شود. همه‌پرسی‌ای که به باور بسیاری نتیجه آن از هم‌اکنون مشخص است. تردیدی نیست که استقلال اسکاتلند و حتی طرح بحث جدا شدنش از بریتانیا تمایلات واگرایانه را در ولز و ایرلندشمالی هم که اکنون تحت حاکمیت بریتانیا قرار دارند، گسترش خواهد داد.

همه این اتفاقات اخیر شاهدی متقن است بر وضع بغرنج اروپا؛ اروپایی که تناسب میان قدرت اجتماعی و قدرت سیاسی در آن آشکارا به هم خورده و شکاف‌های به ظاهر خفته آن به وضوح سر باز کرده است. به نظر می‌رسد با بر هم خوردن این تعادل و با وضع موجود، قاره سبز تا مدت‌ها رنگ آرامش به خود نبیند.

مردم سالاري: يک پيشنهاد به اصولگرايان

«يک پيشنهاد به اصولگرايان»عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاري به قلم ميرزابابا مطهري‌نژاد است كه در آن مي‌خوانيد؛ در درياي انديشه سفري را آغاز کردم و سوار بر توسن خيال به وضعيت‌شناسي امور اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي کشور از سال 84 تاکنون پرداختم. از خيالي به خيال ديگر و تطبيق آن با وضع و روز خودم و همه آنها که مي‌شناختم پرواز کردم، به جايي نرسيدم، ناگزير، توسن خيال را رها کردم و بر واقعيت‌ها متکي شدم و مصمم که براساس واقعيت‌ها به قضاوت بنشينم.

خيال، تجلي«من کودک» آدمي را سبب مي‌شود و شايسته نيست با چنين جلوه‌اي با جامعه‌اي که دوران بلوغ خود را سپري مي‌کند سخن گفته شود. بهتر است بر واقعيات اتکا کنم و«من با‌لغ» را به ميدان آورم تا هم بر«من کودک» نهيب زند که زندگي با خيال نمي‌شود و هم در برابر«من والد» به احترام بنشيند و حضور خود را معنا بخشد. باري«من بالغ» به من حکم کرد که ابتدا بايد فرضيه‌هاي اداره جامعه در اين چند سال اخير، به لحاظ اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي را بشناسي و واقعيات را مبناي اثبات يا ابطال آن فرضيه‌ها قرار دهي. سخن درستي است که مي‌تواند ماتريس پيچيده ارتباط«من بالغ»، را با«من کودک» و«من والد» پاسخ گويد.

دست به کار شدم تا فرضيه‌هاي اداره اقتصادي جامعه را بشناسم. به آرشيوها رجوع کردم، صفحات روزنامه‌ها، آرشيو سايت‌ها، جستجوي ماشين‌هاي جستجو‌گر، سخنراني‌ها، مصوبات دولت و... و... نظريه‌اي به عنوان نظريه اداره جامعه به لحاظ اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي نيافتم، اما تا دلت بخواهد آرمان‌طلبي‌ها و شعارها و وعده‌ها توجهم را به خود جلب کرد که کمترين آنها، بهترين شرايط و عالي‌ترين زندگي را براي ملت ايران وعده مي‌داد. سخن‌ها از تحول اقتصادي، تحول وضع معيشتي و... تشکيل ستادهاي تحول توجهم را جلب کرد، اما نظريه‌اي مبني بر نظريه تحول که مبناي فعاليت‌ها قرار گيرد را نيافتم.

واژه تحول مي‌توانست راهگشا باشد براي کشف ابهام چون تحول در سايه تغييرات ساختي معنا پيدا مي‌کند و براي تشخيص تغييرات ساختي بايد به دسته‌بندي تغييرات عنايتي داشت. نخستين تغيير متوجه سازماني نظارتي به نام «سازمان مديريت و برنامه‌ريزي» است که هم برنامه‌ها را کارشناسي مي‌کند و هم به بودجه‌هاي تخصيصي به آنها نظارت دارد و شاخص‌هاي پيشرفت و توسعه در مقابل هزينه‌ها و اعتبارات قرار مي‌دهد و به قضاوت مي‌نشيند، مرکزي است براي تجميع آمار و اطلاعات. ظاهرا اين سازمان بايد تغيير را تجربه کند تا تحول حاصل آيد. اما چون براي رسيدن به تحول اندکي عجله هست! تا جبران مافات شود، تغيير کافي به نظر نمي‌رسد و سخن از انحلال جان مي‌گيرد. اما کدام نظريه‌اي انحلال يک مرکز عظيم کارشناسي و نظارت را براي تحول مجاز مي‌شمرد؟ پاسخي در کار نيست. در نقطه مقابل نامه‌ها پشت نامه‌ها، هشدارها، پشت هشدارها که چنين تغييراتي را نه تنها براي رسيدن به تحول مفيد نمي‌داند که اعلام خطر مي‌کند. استدلال‌ها، التماس‌ها و هشدارها راه به جايي نمي‌برد و برج فرماندهي کارشناسي برنامه‌ها و نظارت بر اجراي آنها فرو مي‌ريزد و نخستين اثر وضعي آن به تغيير در ساختار بودجه پيشنهادي دولت به مجلس رخ مي‌نمايد و بودجه‌اي با يک ماده واحده و يک خرمن اختيارات بدون نظارت و اهدافي کلان و آرمان طلبانه جايگزين نظام بودجه‌اي جزئي نگر و تبصره محور مي‌شود. نه در مذاکرات مجلس و نه در لايحه دولت از پشتوانه‌اي نظريه‌اي، بر چنين رويکردي خبري نيست که نيست. ‌الغرض «من بالغ مشاهده‌کننده و نه مفسر» سرگردان که گمشده خود را چگونه و در کجا جست‌وجو کنم تا امکان قضاوت براساس واقعيت‌‌ها برايم ميسر ‌شود؟

دو راه بيشتر برايم نمانده است که عبارتنداز:

1- از واقعيات چشم بپوشم و با بيدار کردن «من‌کودکم»، اسب شاهوار خيال را زين کنم و قوه خيال‌پردازي را جايگزين نظريه‌‌پردازي کنم و آرام بگيرم.

2- يک نتيجه منطقي از يافته‌هايم را به شما ارائه کنم؛ درست است که به نظريه‌اي دست نيافتم که کشور براساس آن در اين مدت طي طريق کرده باشد، اما آرمان‌ها و وعده‌هاي داده شده که وجود دارند، براساس واقعيات آنها را به قضاوت بنشينم که کدام محقق شده است و کدام معطل مانده است و «من‌بالغ مشاهده‌کننده» را با پاسخ به اين ملاک براي مواجهه مسلح کنم، بر همين اساس دست به بررسي و تجميع مشاهداتم زدم که خيلي وعده‌ها محقق نشده، بيکاري، گراني، بي‌برنامه‌گي، تعطيلي کارخانه‌ها، آشفتگي، بلاتکليفي، عدم دسترسي به آمار و اطلاعات و تبديل شدن صف حاميان ابتداي دوره از دولت، به صف مخالفان در اردوگاه اصولگرايان محصول چنين بررسي و مشاهده‌‌اي است.

نتيجه منطقي اين که نتايج، به ابطال نظريه ناشناخته و ناگفته اداره جامعه گواهي مي‌دهند. اصولگرايان ابتدا به بطلان نظريه اداره امور اقتصادي به شيوه چند سال گذشته در دولت‌هاي نهم و دهم اذعان کنند تا راه براي گفت‌وگو و آينده پژوهي آنان گشوده شود. معرفي هر نوع نامزد با هر ائتلافي براي انتخابات، بعد از چنين اعلام نظري قابل بررسي است!

راه نخست اصولگرايان اعتراف و ابراز ندامت از راهي است که رفتند، پس از آن سخن از نامزد و ائتلاف معنا مي‌يابد.

فکر نکنيد نتيجه آخري تجلي «من کودک» است نه جلوه آشکار از «من بالغ مشاهده‌کننده و بالغ مفسر و يا ملامتگر» است!

ابتكار:اين همه هياهو براي هيچ؟

«اين همه هياهو براي هيچ؟»عنوان سرمقاله روزنامه ابتكار به قلم محمدعلي وکيلي است كه در آن مي‌خوانيد؛اين روزها فضاي رسانه اي تحت تاثير تصميم نمايندگان مجلس مبني بر طرح سوال از رئيس جمهور مي‌باشد، اقدامي که ظرف هفت ماه گذشته دو بار اتفاق افتاده؛ بار اول در اواخر سال گذشته و همزمان با پايان دوره هشتم مجلس شوراي اسلامي طرح سوال از رئيس جمهور به اجراء گذاشته شد. رئيس جمهور با حضور در صحن علني ضمن دست انداختن نمايندگان به خود نمره 20 داد و با تبسم و بالا بردن دو انگشت به نشانه پيروزي جلسه را ترک کرد.

افکار عمومي در آن زمان هم دلايل ضعيف سوال کننده‌ها را نپسنديد و راي به نفع احمدي نژاد داد. اکنون يک بار ديگر بخشي از نمايندگان مجلس نهم تصميم گرفته اند راه مجلس هشتمي‌ها را پيشه کنند و با طرح سوال مجدد زور خود را بيازمايند، تصميمي که نتيجه آن براي ناظران روشن است و چشم انداز آن هيچ نتيجه اي ندارد، چرا که آقاي احمدي نژاد نشان داده که سر سازگاري با نظارت ندارد و حالا که شمارش معکوس پايان دولتش آغاز شده به اين ابزارها تمکين نخواهد کرد و موجب ترک عادت نخواهد شد.

نکته ديگر در بي اثر بودن اقدامات نظارتي مجلس به ترکيب آن بر مي‌گردد. از زماني که قواي اجرائيه و مقننه به دست اصولگرايان افتاد مجلس از کار ويژه خود که همانا نظارت بر دستگاه اجراء بود دور افتاد و ابزارهاي نظارتي اش زير مميزي مصلحت کند و ناکارآمد گرديد.

تعداد طرح‌هاي استيضاح که در مجالس هفتم، هشتم و نهم به جريان افتاد و در دقيقه 90 به نام مصلحت مسکوت گذاشته شد خود سياهه بالا بلندي را تشکيل مي‌دهد. تکرار ملال آور اين وضعيت موجب بي اعتباري ابزارهاي نظارتي و تجري دستگاه اجرائي شده است.

مدتهاست که ديگر کسي صداي نظارت و استيضاح و طرح سوال نمايندگان را جدي نمي‌گيرد و تنها آن را تلاش نمايندگان براي تشکيل بيلان کار و خالي نبودن عريضه به حساب مي‌آورند. اين در حالي است که در کشوري چون ايران به دليل ضعف اجراء قانون نظارت و ابزارهاي آن مهمترين کار ويژه مجلس محسوب مي‌شود. نظارت بر حسن اجراء قانون اصلي ترين کارکرد نمايندگي به حساب مي‌آيد و اقتدار مجلس در گرو نقش نظارتي اش مي‌باشد.

در کشور ما مشکل اصلي نبود قانون و يا کمبود قانون خوب نيست، بلکه دير زماني است که عدم اجراي قانون و يا اجراي سليقه اي آن به ويروس عمومي در فضاي مديريتي تبديل شده است. قانون همچون موم در دستان مسئولان اجرايي تفسير به سليقه و دلخواهشان اجراء و يا به کناري گذاشته مي‌شود. درموارد بسيار نص و صراحت قانون با آئين نامه‌هايي که در قوه مقننه تنظيم مي‌شود، نقض و گرفتار ابهام مي‌گردد.

در اين روزهائي که گرفتاري‌هاي مختلف امان از مردم بريده و نگاه حسرت بار آنان به تدبير مسئولانشان دوخته شده است تا شايد مرهمي بيابند و کمي از آلامشان کاسته شود، ديگر تحمل و حوصله اينگونه اقدامات فانتزي و بي نتيجه را ندارند و با زبان بي زباني مي‌گويند« تو که نوشم نئي، نيشم چرايي؟!».

آرمان:بورس ارز چرا متوقف شد؟

«بورس ارز چرا متوقف شد؟»عنوان يادداشت روز روزنامه آرمان به قلم دکتر زهرا کریمی است كه در آن مي‌خوانيد؛به‌نظر می‌رسد دلیل اصلی توقف راه‌اندازی بورس ارزی، عدم امکان پذیرش نوسانات ارز در بازار آزاد توسط دولت برای مبادلات ضروری است. برای ایجاد آرامش در بورس ارز باید طرف عرضه (انتقال ارز به بورس) فعال باشد، وگرنه انبوهی از متقاضیان ارز وارد بازار بورس می‌شوند و چون عرضه محدود است، آن وقت با راه‌اندازی بورس ارز درست وضعیتی مشابه بازار میدان فردوسی بروز پیدا می‌کرد.

بنابراین اگر دولت امکان عرضه میزان مناسبی از ارز را نداشته باشد، ایجاد یک بازار دیگر توسط دولت کار موثری نخواهد بود. براساس اعلام بانک مرکزی مبنی بر فعالیت اتاق ارزی، دیگر سخنی از بازار بورس ارزی در میان نخواهد بود.

چون بازار بورس محل برخورد عرضه و تقاضاست و قیمت در بازار بورس براساس نقطه تعادلی برخورد میان عرضه و تقاضا تعیین می‌شود. اگر قیمت ارز را بانک مرکزی بر اساس ملاحظاتی خاص برای مبادلات ارزی تعیین می‌کند، دیگر نام بورس ارز مفهومی در چنین مبادلاتی نخواهد داشت. به همین جهت اسم آن را تغییر داده‌اند و اتاق ارزی نامیده‌اند.

اگر بر اساس اعلام دولت قیمت ارز در بازار بورس فقط دو درصد کمتر از بازار آزاد باشد، شوکی به اقتصاد کشور وارد خواهد شد و قیمت ارز در بازار بورس به نوبه خود بر قیمت ارز در بازار آزاد خواهد افزود. در نتیجه این دو به سرعت بر روند افزایش سطح عمومی قیمت‌ها تاثیر می‌گذارند و تورم را افزایش می‌دهند.

بر این اساس بانک مرکزی چاره‌ای جز این نداشته که نرخ ارز در بازار بورس را به کل از بازار آزاد جدا کند و براساس صلاحدید نرخی را تعیین کند. از آنجا که انتقال قیمت آزاد ارز به کالاهای مصرفی و مواد اولیه وارداتی نگران‌کننده است و می‌تواند هرگونه کنترلی را از روی قیمت‌ها حذف کند در واقع همان چیزی که پیش‌بینی می‌شد، اتفاق افتاده است و چند نرخ متفاوت برای ارز به‌وجود آمده است.

از ابتدا هم مشخص بود که بورس ارزی، در شرایط کنونی، توان تامین تقاضای ارز را ندارد و اگر تمام متقاضیان برای ورود به بورس ارزی مجاز باشند، باز هم تقاضا از عرضه پیشی می‌گیرد و وضعیت مشابه بازار صرافان میدان فردوسی تکرار می‌شود. در حال حاضر چندین نرخ ارز به‌وجود آمده است و بخش قابل توجهی از متقاضیان خرید ارز راهی جز مراجعه به صرافی‌ها و پذیرش نرخ بازار ندارند.‬

تاکید بر جایگزینی اتاق ارزی به‌جای بورس ارزی، در عمل به معنی عدم موفقیت پذیرش سازوکار بازار آزاد در تخصیص ارز میان متقاضیان است. در اتاق معاملات ارزی، دولت با تعیین نرخ دلخواه ارز (دلار) که تاکنون حدود 2500 تومان اعلام شده به شمار محدودی از متقاضیان ارز خواهد داد.

این‌طور که اعلام شده فقط به متقاضیان واقعی ارز فروخته می‌شود و حالا باید مشخص کرد که آیا دانشجویان، مسافران، بیماران و واردکنندگان برخی از کالاها و مردمی که از رشد نرخ تورم نگران هستند و می‌خواهند پس‌اندازهای خود را به ارز خارجی تبدیل کنند که ارزش نسبتا باثباتی دارد، آیا متقاضی واقعی ارز هستند یا متقاضی مجازی ارز؟ اکنون اقتصاد ایران به سوی نرخ‌های متعدد ارز حرکت کرده که برای گروهی رانت‌هایی ایجاد می‌کند اما از سوی دیگر در شرایط تحریم اقتصادی، قطعا راهی جز سهمیه‌بندی ارزی وجود ندارد.

برای این سهمیه‌بندی راهکارهای مختلفی وجود دارد که هریک از این راهکارها نقاط قوت و ضعف مخصوص به خود را دارد. به هر شیوه‌ای که عمل شود، گروهی که سهمیه دریافت می‌کنند نسبت به کسانی که به ارز خارجی دسترسی ندارند از مزیت بالایی برخوردار می‌شوند و در چنین شرایطی سهمیه‌بندی ارزی به نابرابری و افزایش شکاف درآمدی منجر می‌شود.

در دوران جنگ تحمیلی، وزارتخانه‌ها ارز محدود را میان متقاضیان سهمیه‌بندی می‌کردند و حالا این وظیفه قرار است به عهده اتاق ارزی گذاشته شود. امیدوارم مشکل تحریم‌ها حل شود و با ایجاد آرامش در اقتصاد و افزایش کارایی در دستگاه اجرایی و تقویت نهادهای نظارتی محیط مناسب برای فعالیت‌های اقتصادی مولد فراهم شود.

مشکل دیگر در این میان اختلاف‌نظر میان دولت و مجلس درمورد نحوه استفاده از اختلاف قیمت ارز است. مجلس می‌خواهد تمامی اختلاف قیمت فروش ارز با قیمت ارز در بودجه سال 91 به خزانه وارد شود و دولت حق استفاده دلخواه از آن را نداشته باشد. از سوی دیگر مسلم است که دولت امکان اجرای این قانون را ندارد. چون با کاهش فروش نفت، بخش مهمی از درآمدهای پیش‌بینی شده در بودجه تحقق پیدا نکرده است و دولت باید به هر شیوه‌ای که می‌تواند کسر بودجه خود را تا حدودی سروسامان دهد.

یک طرف مهم ماجرا یارانه‌های نقدی است و طرف دیگر هم تمامی دستگاه‌های دولتی و پیمانکاران طرف حساب دولت هستند که به‌دلیل کمبود درآمدهای دولت، با مشکل نقدینگی مواجه شده‌اند. به‌طور مثال وزارت بهداشت از کمبود دارو و امکانات درمانی خبر می‌دهد.

در چنین شرایطی دولت چه انگیزه‌ای برای تزریق ارز به بازار بورس و دریافت 1226 تومان به ازای هر یک دلار خواهد داشت؟ در حال حاضر شکل‌گیری اتاق ارزی وجود نرخ ارز چندنرخی را قانونی کرده است ولی با توجه به اختلاف‌نظر دولت و مجلس درمورد نحوه استفاده از اختلاف نرخ ارز، معلوم نیست که نتیجه آن برای حل مشکلات کسری بودجه چه خواهد بود.

دنياي اقتصاد: هدفمند کردن برنامه هدفمندسازي یارانه‌ها

«هدفمند کردن برنامه هدفمندسازي یارانه‌ها»عنوان سرمقاله روزنامه دنياي اقتصاد به قلم دکتر حسین عباسی است كه در آن مي‌خوانيد؛شرایط اقتصادی کشور به خصوص تورم بالا و افزایش نرخ ارز باعث شده که تصمیم‌گیران اقتصادی در جهت متوقف کردن فاز دوم برنامه هدفمندی یارانه‌ها گام بردارند.

همین شرایط به همراه واقعیت‌های اقتصاد ایران لزوم بازبینی کلیت این برنامه را هم گوشزد می‌کند. برنامه هدفمندی یارانه‌ها باید به سمت برنامه هدفمند کردن کمک‌های دولتی در قالب نظام حمایت اقتصادی از اقشار کم درآمد تغییر جهت دهد.

برنامه هدفمندی یارانه‌ها، مستقل از انتقاداتی که همواره از نحوه اجرای آن مطرح شده است، سیاستی ضروری بود. برای سال‌ها قیمت کالاهایی که دولت ارائه می‌کرد ثابت بود یا افزایشی بسیار کمتر از نرخ تورم داشت. در نتیجه، تقاضای این کالاها و به تبع آن، یارانه‌ای که دولت برای آنها پرداخت می‌کرد به سرعت افزایش یافت.

برنامه هدفمندی یارانه‌ها با افزایش قیمت کالاهای دولتی، کنترل تقاضا، کنترل یارانه‌های پرداختی و تصحیح رفتار مصرفی را دنبال می‌کرد. برای جلوگیری از کاهش شدید قدرت خرید مردم و ممانعت از بروز مخالفت عمومی با برنامه، دولت پرداخت نقدی یارانه‌ها را در دستور کار قرار داد. مبلغ کنونی پرداخت‌ها هر ساله بودجه‌ای برابر 40 هزار میلیارد تومان طلب می‌کند که در حدود 40 درصد بودجه 1389 و حدود یک چهارم بودجه 1390 است. این ارقام و نسبت‌ها به روشنی بیانگر چالش‌های ادامه برنامه است.

نخست، اگر دولت مبلغ پرداختی را ثابت نگه دارد، با شرایط تورمی حاضر، چندی طول نخواهد کشید که قدرت خرید یارانه نقدی تقریبا از میان خواهد رفت. به علاوه اگر دولت قیمت‌های کالاهای دولتی را ثابت نگاه دارد، در مدت کوتاهی اقتصاد به شرایط پیش از آغاز برنامه باز خواهد گشت و این یعنی بی نتیجه بودن کل تلاش‌های دولت برای حل مشکل یارانه‌ها.

دوم، اگر دولت بخواهد قدرت خرید یارانه پرداختی را حفظ کند، ناچار است هر ساله مبلغ پرداختی را برابر با نرخ تورم افزایش دهد. چنین افزایشی به معنای پرداخت بخش بزرگی از بودجه سالانه است که در بلندمدت غیرممکن است. مشکل بزرگ‌تر این گزینه وابسته کردن مردم به دریافت پول از دولت است. این وابستگی در صورت امتداد انگیزه فعالیت اقتصادی را کاهش می‌دهد. به علاوه بعد از مدتی قطع چنین پرداخت‌هایی با مخالفت‌های شدید روبه‌رو می‌شود. تجربه یونان که پرداخت‌های سخاوتمندانه دولتی در سطحی بسیار کمتر از گزینه مطرح شده در اینجا را برای سال‌ها در دستور کار داشت، می‌تواند ما را از نتایج وخیم چنین گزینه‌ای آگاه کند.

سوم، قطع یارانه پرداختی بسیاری از خانواده‌ها را با مشکل مواجه خواهد کرد. شاید خانواده‌های با درآمد متوسط بتوانند با جابه‌جایی برخی هزینه‌ها شرایط سخت کنونی را پشت سر بگذارند، اما خانواده‌های کم درآمد، تقریبا سه دهک کم درآمد جامعه، با مشکلات معیشتی شدید مواجه خواهند شد. برآیند این گزینه‌ها تنها به یک راه‌حل می‌رسد؛ حرکت از برنامه کنونی هدفمندی یارانه‌ها به سمت هدفمندی پرداخت‌های حمایتی دولت.

سازمان‌های دولتی و غیردولتی مختلف اطلاعات ذی‌قیمتی از خانوارهای نیازمند حمایت در اختیار دارند. با تجمیع این اطلاعات و گسترش خدمات حمایتی به سایر خانواده‌هایی که به هر دلیلی درآمد ناکافی دارند، می‌توان به سمت ایجاد تور حمایت اقتصادی، مشابه نظام‌های حمایتی که در همه کشورهای پیشرفته وجود دارد، حرکت کرد. خانوارهای کم‌درآمد می‌توانند با پیوستن به این تور حمایتی خود را در مقابل شرایط بد اقتصادی محافظت کنند. به این صورت دولت فقط حداقل‌های لازم را برای ضعیف‌ترین اقشار تامین می‌کند، نه درآمد مستمر برای همه اقشار را.

به علاوه اطمینان از برخورداری ضعیف‌ترین اقشار از حداقل‌های لازم دست تصمیم‌گیران را در انجام اصلاحات اقتصادی کمی بازتر می‌کند. عدم وجود چنین نظام حمایتی همواره یکی از بزرگ‌ترین مشکلات تصمیم‌گیران در انجام تغییرات اساسی در اقتصاد بوده است. تشکیل تور حمایتی موثر می‌تواند این ضعف بزرگ اقتصاد ایران را برای همیشه حل کند.

اصلاحات اقتصادی هیچ گاه بدون هزینه نیستند. اگر بتوانیم این اصلاحات را در زمان مناسب انجام دهیم شاید بتوانیم هزینه‌های اصلاحات را تحمل کنیم. اگر تعلل کنیم، ممکن است هزینه‌های اصلاحات به طرز غیرقابل‌تحملی افزایش یابد. برنامه هدفمندی یارانه‌ها اصلاحی لازم بود، ولی این برنامه اکنون نیازمند اصلاح است. حرکت به سمت هدفمند کردن هدفمندی یارانه‌ها، اصلاحی ضروری است.

گسترش صنعت:نقش و سهم صادرات خدمات با فناوری بالا در تجارت جهانی

«نقش و سهم صادرات خدمات با فناوری بالا در تجارت جهانی»عنوان سرمقاله روزنامه گسترش صنعت به قلم مهدی فتح‌اله است كه در آن مي‌خوانيد؛نقش خدمات در توسعه اقتصادی کشورها امری حیاتی و ضروری است. در یک دهه گذشته این بخش دارای سریع‌ترین رشد در اقتصاد جهانی بوده و تجارت و سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی در بخش خدمات رشد سریع‌تری را نسبت به بخش کالا داشته است.

آمارها حاکی از آن است که کشورهای در حال توسعه حتی دارای نرخ رشد سریع‌تری در این بخش بوده‌اند به‌طوری‌که سهم آنها در صادرات جهانی خدمات از ۱۴ درصد در سال‌های ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۹ به ۱۸ درصد در سال‌های ۱۹۹۵ تا ۱۹۹۸ و در نهایت به ۷۵ درصد در سال‌های ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ رسیده است.

فناوری به‌طور فزاینده‌ای در تجارت خدمات، مثل آموزش و پرورش و مالی و همچنین تولید مجموعه‌ای از خدمات قابل تجارت مثل توسعه صنعت نرم‌افزار و دسترسی به اینترنت به‌کار گرفته شده است. به علاوه آزادسازی تجاری در بسیاری از کشورها در مرحله نخست در خدمات تهیه شده برای خارج و بخش خصوصی مثل ارتباطات راه دور، حمل‌ونقل و مالی صورت گرفته است.

تقریبا در هر کشوری، عملکرد بخش خدمات می‌تواند در یک طیف بین دو نقطه رشد سریع و کند قرار گیرد. کشورهای در حال توسعه احتمالا به‌طور خاصی از افزایش آزادسازی داخلی و حذف موانع صادراتی خود منفعت بیشتری کسب خواهند کرد. درآمد حاصل از کاهش حمایت از خدمات چند برابر آزادسازی تجارت کالاست.

سهم خدمات در تولید ناخالص داخلی کشورهای در حال توسعه از ۴۰ درصد در سال ۱۹۶۵ به حدود ۵۰ درصد در سال ۱۹۹۹ و ۷۰ درصد در سال ۲۰۰۹ افزایش یافته است. در حالی‌که در کشورهای عضو سازمان توسعه و همکاری اقتصادی، متوسط سهم خدمات در تولید ناخالص داخلی از ۵۴ به ۸۰ درصد افزایش یافته است.

در میان بخش‌های دارای سریع‌ترین رشد در بسیاری از کشورها، خدماتی چون ارتباطات‌، نرم‌افزار و مالی بیشترین نرخ رشد را در میان خدمات با فناوری بالا داشته‌اند. خدمات فقط در بردارنده منافع مستقیم برای مصرف‌کننده نیست بلکه به کارکرد کلی اقتصاد کمک می‌کند. یک بخش خدمات کارآمد و قانونمند به تغییر کارایی پس‌اندازها به سمت سرمایه‌گذاری، اطمینان از این‌که منابع به پربازده‌ترین فعالیت‌های اقتصادی تخصیص یافته و ایجاد تسهیلات بهتر برای تسهیم ریسک در اقتصاد رهنمون می‌شود.

گسترش اینترنت که قدرت تحرکی به اقتصادهای مختلف در اقصی نقاط دنیا داده است، گواهی بر اهمیت خدمات ارتباطاتی است.

خدمات با فناوری بالا سریع‌ترین عنصر رشد تجارت جهانی در ۱۵ سال گذشته بوده است. در سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ نرخ رشد سالانه صادرات خدمات با فناوری بالای ۹ درصد در سال و در مقابل ۲/۸ درصد در سال برای کالا بوده است.

بر این اساس می‌توان گفت که نرخ رشد تجارت خدمات با فناوری بالا از سال ۲۰۰۵ بیشتر از نرخ رشد تجارت کالاها با فناوری بالا بوده است که این امر نشان‌دهنده اهمیت بخش خدمات با فناوری بالا در تجارت کشورهاست.
آخرین اخبار