امروز پیام نوروزی استاد شجریان را دیدم و شنیدم. پیامی که بسیار آرامشبخش و شادی آفرین بود.
قطعاً
نه به خاطر اینکه ایشان با سر تراشیده در برابر دوربین قرار گرفته بودند و
یا اینکه تلویحاً از بیماری سرطان که آن را تجربه میکنند سخن گفتند.اینها
نمیتواند خبر خوشحال کنندهای باشد.
مستقل از اینکه موسیقی سنتی
را دوست داشته باشیم یا نه، استاد محمدرضا شجریان سرمایهای هستند که هر
نوع بی احترامی به ایشان یا خوشحالی از هر نوع مشکل یا چالش ایشان، غیرقابل
درک و توجیه ناپذیر است.
چیزی
که خوشحال کننده و آرامشبخش بود، نگاه این استاد بزرگوار به سرطان بود.
وقتی که از آن به عنوان یک "دوست و مهمان پانزده ساله” نام بردند که "دستور
داده موهای سرم را کوتاه کنم”. در آن لحظه نفس آرامی کشیدم.
خوشحال
شدم که کسی که سالها صدایش را شنیدهایم و دوست داشتهایم و لحظههای
بسیاری از ما ایرانیان را پر کرده و قطعاً در آیندهی ایران هم در حد
چهرهای اسطورهای باقی خواهد ماند، چیزی فراتر از صدای خوش و هنر آواز
دارد.
او به چنان معرفت و شناختی از دنیای اطراف خود رسیده که سرطان
را مهمان میبیند و دوستی همخانه که گویی هر دو برای مدتی – که اکنون به
پانزده سال رسیده است – در یک تن، همسایه شدهاند.
شعار دادن در
مورد نترسیدن از مرگ و دوستی با سرطان، کار سختی نیست. اما کسانی که
تجربههای مشابه داشتهاند و دارند و یا به هر دلیل، واقعیت مرگ را در
نزدیکی خود احساس کرده و میکنند (تجربهای که حسین اسرافیلی به زیبایی
بیان میکند: میبرم منزل به منزل چوب دار خویش را، تا کجا پایان دهم آغاز
کار خویش را) شاید بهتر درک کنند که چنین تعبیری، فراتر از یک حرف شاعرانه
است و از درکی عمیق نسبت به زندگی خبر میدهد.
همهی ما، با هر نفسی که میکشیم، گامی به سوی مرگ نزدیکتر میشویم. سرطان، فقط یک نام است.
شاید
بتوان گفت هر یک از ما، در لحظهی تولد با غدهای سرطانی به دنیا میآییم
که ده یا بیست یا شصت یا هفتاد سال در روح و جانمان رشد میکند و روزی،
ترکیب به هم پیوستهی تن ما را از هم فرومیپاشد.
بسیاری از ما چنین لحظهای را فراموش میکنیم. بعضی دیگر هم "عزادار آن لحظه” میشویم.
تاریخ
بشر در مواجهه با پدیدهی طبیعی مرگ، به چه مسیرهای غیرطبیعی که هدایت
نشده است! وقتی به جایی میرسیم که سلول سرطانی را دوست و همخانهی خود
میدانیم و میپذیریم که هیچ یک، نسبت به این تن، محقتر نیستیم و روزی
ارادهی من این بود که مو بر این سر باشد و امروز او دوست دارد که مو بر
این سر نباشد، مرزهای خودساخته با جهان را به تدریج فراموش میکنیم.
حالا
میشود موسیقی شجریان را با لذت بیشتری گوش داد. او فقط صدایی زیبا نیست
که به شعر شاعران ما افزوده شده باشد. بلکه حنجرهای است که هستی را شاید
نزدیک به همانها که آن حرفها را گفتهاند میفهمد و بیهوده نیست که
صدایش، چنین سحری را آفریده و میآفریند.
عمرش دراز و صدایش جاودان.