پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ - 2024 December 12 - ۹ جمادی الثانی ۱۴۴۶
برچسب ها
# اقتصاد
۰۲ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۲:۱۴

سوپراستاری به نام اکو

کم پیش می آید بین نویسندگان ادبیات ما با چهره ای مواجه شویم که به اندازه اُمبرتو اِکو تا این اندازه برای خوانندگانش عجیب و غریب باشد. صفت عجیب و غریب واقعا برازنده اوست.
کد خبر: ۱۰۰۹۴۱
حامد رحمانی: کم پیش می آید بین نویسندگان ادبیات ما با چهره ای مواجه شویم که به اندازه اُمبرتواِکو تا این اندازه برای خوانندگانش عجیب و غریب باشد. صفت عجیب و غریب واقعا برازنده اوست. کافی است شما به عکس هایی از او نگاه کنید که در چهار دهه گذشته منتشر شده. به هیچ وجه شکل و شمایل ثابتی ندارد. گاهی ریش می گذارد و گاهی آن ها را می تراشد. گاهی سبیل می گذارد و گاهی آن ها را از ته می زند. آدم پرخوری است.

اهل طنز و بذله گویی است. از پوشیدن لباس های عجیب و غریب هیچ ابایی ندارد. شاید همین ظاهر متغیر چیزی باشد که او را به یک سوپراستار تبدیل کرده. درست مانند سوپراستارهای هالیوودی که روی فرش قرمز راه می روند و باری راه یافتن روی فرش قرمز از مدت ها قبل برنامه می ریزند. هر چند واقعا بعید است امبرتو اکو تا این اندازه برای ظاهرش وقت صرف کند. حتی چهره هایی مانند گونتر گراس، نویسنده برنده نوبل ادبیات نیز که مدام اظهارنظرهای سیاسی می کرد، در تمام عمرش یک ظاهر ثابت برای خودش داشت. گابریل گارسیا مارکز نیز همین طور بود. اما اکو هر از گاهی این ظاهر را تغییر می دهد.


اما چیزی که اکو را به یک سوپراستار تبدیل کرد، رمان «آنک نام گل » بود، بعد از انتشار «آنک ناک گل» در اوایل دهه 1980 که موفقیت کم نظیری به دست آورد. اکو به یک سوپراستار به تمام معنی بدل شد. طوری که وقتی به یک کتاب فروشی در میلان می رفت. خیابان بند می آمد، دوربین عکاس ها مدام در پی اش بودند. بیش از 10 میلیون نسخه از آن فروش رفته بود. ایتالیایی ها درباره اش می گفتند که او حالت مریلین مونرو را پیدا کرده است. شهرت و تبلیغات پیرامون اکو به قدری در سال های دهه 80 بالا گرفته بود که خود او را نگران کرده بود.

یک بار مصاحبه گری در اوایل دهه 90 از او پرسیده بودند که شهرت اکو به عنوان رمان نویس پر فروش به شهرت جهانی اش به عنوان یک متفکر لطمه زده؟ اکو گفته بود:«پس از چاپ رمان هایم از دانشگاه های مختلف جهان 35 مدرک افتخاری دریافت کردم. با توجه به این حقیقت می توانم این نتیجه را بگیرم که جواب سوال شما باید نه باشد.

من هنوز هم مقالات نظری می نویسم و مانند استادان دانشگاهی زندگی می کنم. یعنی مثل استادی زندگی می کنم که آخر هفته ها رمان می نویسد و مانند نویسنده ای زندگی نمی کنم که در دانشگاه درس می دهد. من بیشتر در کنفرانس های علمی شرکت می کنم. در واقع، فرد دیگری ممکن است نظر متفاوتی در مورد من داشته باشد: شاید کار دانشگاهی من باعث اختلال شهرت من به عنوان یک نویسنده شده باشد.»

امبرتواکو در موضع گیری های سیاسی نیز پیشتاز است. در ایتالیا معمولا علیه فساد و دسته بندی های سیاسی بلافاصله موضع می گیرد و در ستونش در یکی از روزنامه های ایتالیا فریادش را بلند می کند. این هفته سالگرد تولد اوست. تولد مردی که در ایران نیز چند سالی است به او اقبال نشان می دهند.

گفت و گو با امبرتواکو درباره پرسه زدن بی وقفه جوانان در اینترنت

نسل حافظه کوتاه مدت



اتوپیای دسترسی آزاد و کامل به اطلاعات (در اینترنت)، تقریبا به حقیقت پیوسته است. می خواهم بدانم الان دقیقا در چه نقطه ای هستیم و به کجا خواهیم رفت؟

این اتفاق افتاده، اما ما را به هیچ جهت معنی مندی سوق نداده است. من این ماجرا دسترسی به اینترنت و فضای مجازی را از زاویه یک نشانه شناس نقد می کنم. از نگاه نشانه شناسنامه شخصی من هیچ برقراری ارتباط موثر و معناداری وجود نخواهد داشت، مگر این که یک سری توانایی عمومی وجود داشته باشد که من اسمش را می گذارم «فرهنگ دایره المعارفی» یا در واقع توانایی فرهنگی موثر مواجهه با دایره المعارف. و این شامل هر چیزی می شود که گونه انسان می گوید یا تولید می کند حتی اگر غلط باشد. بزرگ ترین مشکلی که بشر همیشه داشته.

سامان دهی این دایره المعارف هاست. کتاب خانه ها، موزه ها و ... همه نشانه میل بشر برای مواجهه با این فرهنگ دایره المعارفی هستند؛ حداقل این تلاش یا دغدغه را نشان می دهند، و تنها مسئولیت این دایره المعارف ها در صور مختلفی که وجود دارند. جمع آوری، نگه داری و انباشتن نیست، بلکه فیلتر کردن و سامان دهی است.

دایره المعارف باید نبرد واترلو را ثبت کند، ولی لزومی ندارد که اسم اولین کشته را هم ثبت کند. فکرش را بکنید که اسم اولین کشته را هم ثبت کند. فکرش را بکنید که بخواهد این کار را بکند. مثلا همه کشته های واترلو! شاید در یک گوشه ای وجود داشته باشند و یک روزی، یک محققی هم برود سراغش، اما قسمتی از یک میراث عمومی نخواهد بود، اما قسمتی از یک میراث عمومی نخواهد بود. این فیلترینگ ضروری است.

در این غیر این صورت تبدیل می شویم به «فونس پر حافظه» (Memorious Funes the) (شخصیت داستان خورخه لوییس بورخس، که همه چیز را می دانست و می توانست به خاطر بسپارد، اما یک احمق کامل بود). حالا یک اینترنت یک دایره المعارف است، اما با شکل و شمایل فونس احمق! از همه چیز در آن وجود دارد و همه چیز را ثبت می کند، اما ابرازهای کار آمدی برای فیلتر کردن و تمیز اطلاعات پیشنهاد نمی کند. به همین دلیل است که هیچ وقت، هیچ کدام از ما وقتی در مقابل یک سایت یا شبکه اجتماعی قرار می گیریم، نمی دانیم که آیا اطلاعات ارائه شده قابل اتکا هستند یا نه!

این یک چالش برای گونه بشر است. اگر در گذشته بشر همیشه در تلاش بوده بیشترین طبقه بندی موجود ممکن را انجام دهد، اما حالا بیشترین اطلاعات را در اختیار دارد بدون کوچکترین طبقه بندی! این دانش یا ابراز طبقه بندی و اعتماد سازی هنوز اختراع نشده و انگار قرار هم نیست بشود. انگار همه خرسندند از این آشفتگی و سردرگمی زیر این حجم عظیم اطلاعات. الان اینترنت مثل قلاب ماهی گیری کار می کند که به لرزه در آمده و ماهی گیر فکر می کند ماهی بزرگی به چنگ آورده، در حالی که در نهایت یک قوطی کنسرو عایدش شده.

شما در اینترنت متوجه نمی شوید که ماهی شکار کرده اید یا قوطی خالی کنسرو. در نظر بگیریم که شش میلیارد جمعیت زمین زمانی که در اینترنت گشت می زنند، شش هزار دایره المعارف متفاوت از خود به جای می گذارند؛ و این معنی «ناخوانایی مطلق». برقراری ارتباط و خوانا بودن همیشه مهم ترین مسئله انسان بوده است. در خدایان آمریکای جنوبی وجود دارد به نام «ElGrande Communicador» یعنی خداوندگار برقراری ارتباط و خوانایی. و اینترنت بیشتر و بیشتر این سوء تفاهم و ناخوانایی و کژفهمی را برای بشر تشدید می کند و در واقع یکی از میراث های بزرگ انسانی را از بین می برد.



پس پدید آوردن این دانش یک نیاز ضروری و فوری است؟

نه فقط دانش، بلکه ابراز فیلتر و تصفیه. حافظه فقط ضبط نمی کند، بلکه تصفیه و دورریزی هم انجام می دهد. در روان درمانی هم گاهی می روند سراغ چیزهایی که نباید پاک بشوند. اگر همه چیز در خاطر ما نقش ببندد، کارمان تمام است. پس اگر اینترنت فیلتر و تصفیه نمی کند، یک مدل حافظه بشری نیست.

در نهایت یک مدل هوش و حافظه «خدایگانی» است. اما متعلق به یک «خداوندگار تماما سفیه و سبک مغز» است. به خاطر این که زیاد چیز می داند( مزخرف و غیر مزخرف در هم مخلوط) و بدون سامان دهی، شاید به اسم«گوگل».

دقت کنید که تفاوت بین یک مشتری سلف سرویس و یک غذا خور حرفه ای، تفاوت در کیفیت آشپزی نیست، بلکه تفاوت در کمیت غذاست. سلف سرویسی ها می میرند، چون زیاد می خورند و از همه چیز می خورند، گوشت و پاستا و املت و نه البته خاویار.

پس بزرگ ترین مسئله اینترنت کمیت و کیفیت است؟

دقیقا، مهم ترین معضل دانشگاه امروز، آموختن فیلتر کردن اطلاعات به دانشجوهاست؛ کاری که خود استادها هم بلد نیستند، چون خود آن ها هم در سیاره اینترنت تازه وارد و گاهی حتی ذوق زده اند. مثلا یکی از کارهایی که ژورنالیست ها باید انجام دهند. این است که یک یا دو صفحه را به نقد اینترنت، سایت ها و شبکه های اجتماعی اختصاص دهند و کیفیت آن ها را به چالش بکشند، نه این که هر چند را که در اینترنت یافت می شود، روی کاغذ تکرار کنند.

شما به شبکه های احتماعی چه نگاهی دارید؟ این جریان بی وقفه مهارناشدنی،گزیده گو،موجز، همیشه حاضر، که همه دارند ازش استفاده می کنند، مخصوصا کسانی که در جامعه صاحب نظر هستند،

از یک منظر می تواند یک پدیده مثبت هم باشد، اما بزرگ ترین مشکلی که دارد، این است که به «دار و دسته احمق ها» هم حق صحبت می دهد. همان هایی که قبلا فقط در قهوه خانه ها بعد از دو سه لیوان نوشیدنی صحبت می کردند و نمی توانستند به جامعه آسیب بزنند، حالا به اندازه یک نوبلیست «حق اظهار نظر» دارند. در گذشته تلویزیون برای «احمق دهکده» تبلیغ می کرد، خب البته مردم هم در این سال ها باورش نمی کنند و مرعوبش نمی شوند. اما ظاهر امروز شبکه های اجتماعی «احمق دهکده» را حمل کننده صلیب واقعیت جلوه می دهند، تصفیه اطلاعات همین جا بغزنج می شود که چرا در این دایره المعارف این دو وزن یکسان دارند، حتی در شبکه های اجتماعی «داروذسته احمق ها» وزن بیشتری دارند. کافی است ببینید در شبکه های اجتماعی چه کسانی بیشتر تعقیب کننده (follower) دارند. این به جامعه آسیب می زند.

سرنوشت نسلی را که همه اطلاعاتش را از اینترنت می گیرد و همیشه در اینترنت چرخ می زند، چگونه می بینید؟

ما به عنوان انسان می توانیم بگوییم که حافظه خود هستیم، یعنی انسان حافظه است. حتی از نقطه نظر یک خداباور، جهنم بدون حافظه بی معنی خواهد بود. برای من کتاب خانه ها نماد حافظه دسته جمعی هستند. دانته در آخرین ترانه بهشت، خدا را این گونه توصیف می کند: «تراکم تمام آن چه نامحسوس که در جهان متفرق با پیرشدن حافظه آدم ها بزرگ تر می شود. من الان چیزهایی از کودکی ام به یاد می آورم که قبلا به یاد نمی آوردم. حافظه هر چه پیرتر شود، بیشتر جان می گیرد.

در مورد این نسل هم شما را ارجاع می دهم به کتاب ایزاک آسیموف که جامعه ای حادثه همه دستگاه ها از کار می افتند و تمام سرویس های امنیتی دنیا به دنبال آخرین ادمی هستند که جدول ضرب را از بر است. این نسل هر چه می گذرد، کمتر و کمتر از بر می کند و یاد می گیرد، این باعث نحیف شدن و آتروفی حافظه جمعی و فردی و قدرت یادگیری جوان ها می شود. همه همکارهای من در دانشگاه برای من نقل می کنند که دانشجویان نسل های اخیر بعد از 30 دقیقه حتی یادشان نمی آید موضوع بحث چند دقیقه چه بود. تین در حالی است که همه شان با کامپیوترهاشان دارند نت بر می دارند و با موبایل ها از تخته کلاس عکس می گیرند. من اسم این ها را گذاشته ام «نسل حافظه کوتاه مدت». در مقابل حافظه های کوتاه مدت هیچ راه روشنی وجود ندارد: یک ورزشکار اگر یک گام به عقب نرود، نمی تواند به جلو بپرد. از آرشیو گفت و گوهای مانوئلا ونراروتزا با اومبرتو اکو.
آخرین اخبار