هنگامه قاضیانی در فیلم «دلبری» همه خطرات چنین چالش حرفه ای را می پذیرد. درست است که یک تعریف و کارکرد بازیگری یعنی زیر نور موضعی (spot light) بودن و فوکوس بودن دوربین بر بازیگر حرفه ای و بازیگر می داند چه موقعیت خطیری است وقتی نور و دوربین رویش ثابت است؛ یعنی کوچکترین حرکاتش از چشمان تماشاگر دور نمی ماند.
توان غریبی می خواهد اینگونه در مقابل هزاران چشم هوشیار بایستی، دوربین هم شرایط را سخت می کند و در تدوین نمی شود خطای بازیگری را روتوش کرد. شاید خط های فیلمنامه و توصیه های کارگردان به کار بیاید اما این بازیگر است که در چنین ورطه ای باید با تمرکزی خلل ناپذیر از روی بند باریک و حضورش از چشمان تماشاگر به قلبش پل بزند و برای همیشه در خاطرات زندگی تماشاگر ثبت شود.
حضور هنگامه قاضیانی در فیلم «دلبری» چنین تلاشی است. بهتر است تا قبل از داوری فیلم در جشنواره، نظر نهایی را در مورد بازی و حضور هنگامه قاضیانی علنی نگوییم و وارد گفتگو شویم با هنگامه قاضیانی که بازی در نقش «طوبی» دلبری را سخت ترین چالش حرفه ای اش می داند.
از تجربه کار با دوربین به عنوان یک شخصیت به ما بگویید. آیا کسی به عنوان بازیگر روبروی نقش (شوهر شما) در فیلم بود یا فقط دوربین پیش روی شما قرار داشت؟
- یادم می آید که آقای اشکذری با فیلمنامه «دلبری» آمدند سر صحنه فیلمبرداری فیلم «پدر آن دیگری» (ساخته یدالله صمدی) و به من گفت جز به تو نمی توانیم این نقش را به بازیگر دیگری بسپاریم و دلایلی هم آوردند و چون سر فیلمبرداری بودم، کمی دیر جواب دادم و به هر حال وقتی پذیرفتم در فیلم «دلبری» نقش طوبی را بازی کنم، آقاپسر لاغر و باریکی هم آمدند و می خواستند به جای «میثم»، شوهر «طوبی» را بازی کند و تمام مدت فیلمبرداری را روی تخت بخوابد ولی هر چه فکر کردم با توجه به فیلمنامه ای که خواندم و میثمی که برای خودم در ذهنم ساختم، نمی توانستم فرد دیگری را به جای او روبروی خودم بپذیرم.
بنابراین در صحنه های روبرو با میثم، فردی مقابل من موقع فیلمبرداری قرار نداشت. به عنوان تجربه بازیگری فکر می کنم ایفای نقش «طوبی» یکی از سخت ترین تجربه های من بود؛ نه تنها در اجرای یک نقش بلکه به لحاظ شرایط و تاثیرات روانی من هم بود و زانوهای روحم برای ایفای این نقش خم شد، طوری که بعد از اتمام فیلمبرداری، بیداری های من به بیش از دو روز رسید، آن هم با چشمان باز طوری که زیر سِرم رفتم. مجبور شدم برخلاف میل باطنی ام و با وجود گاردی که نسبت به روانکاوها دارم، در اسفند ماه سال گذشته پیش دکتر روانپزشک، دکتر رفعتیان بروم.
بعد از آن که شرایط روانی ام را بعد از درگیری با نقشم گفتم، دکتر به من گفت «الان نمی دانم چه کاری برای شما می توانم انجام دهم، فقط می توانم با قرص آرامبخش خواب شما را برگردانم. الان روح تان زخمی شده است.» انگار هنوز و سوگواری طوبی با من بود. در سکوت های طوبی دو چیز را می بینم؛ اول، قدرتی که می خواهد به وسیله آن، بچه هایش شکست نخورند و دوم، عدم باورش نسبت به این که دیگر «میثم» تمام شد.
چون این همه سال از جنگ گذشته، بالاخره میثم تمام می شود. پس از 28 سال ترکش حرکت می کند و آن هم پس از سال ها زندگی مشترک که حاصلش سه فرزند است. احساس می کردم با توجه به شرایط درام فیلم، مگر می شود جور دیگری برای میثم سوگواری کرد. جالب این بود که دیدگاه های من و آقای اشکذری خیلی به هم نزدیک بود و کارمان به اختلاف کشیده نمی شد. نهایت بحثی که داشتیم سر شکل یا لحن دیالوگ بود که من سعی داشتم دیالوگ ها را نرم تر و راحت تر ادا کنم.
به نظرم نقش «طوبی» تا به حال سخت ترین نقشی بود که در سینما بازی کرده ام. زمانی فکر می کردم «طاهره» فیلم «به همین سادگی» (ساخته رضا میرکریمی) نقش سختی بود یا «محدثه» در «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» (ساخته سید روح الله حجازی) سخت ترین نقش هایی بوده اند که بازی کرده ام اما الان می توانم بگویم «طوبی» فیلم «دلبری» سخت ترین نقشی بوده که تا به حال بازی کرده ام.
به این دلیل می گویم که در اولین جلسه ای که وارد لوکیشن فیلم «دلبری» شدم، دیدم خانه «طوبی» یک بیمارستان است و چگونه یک زن، یک مادر می تواند سه تا بچه را در بیمارستان نگه دارد؟ تمام جزییات مراقبت از یک بیمار مثل بیمارستان در خانه محل فیلمبرداری وجود داشت.
شخصیت «طوبی» چگونه برای شما شکل گرفت؟
- دیدم با نقش بسیار سختی روبرو هستم و دستمزد هم خیلی پایین است و ابتدا کار را نپذیرفتم تا این که یک شب آقای اشکذری به من نامه یکی از همسران شهدا را داد که آن را خواندم و قانع شدم و کار را پذیرفتم. تنها نکته ای که در شروع کار در مورد نسبت آشنایی «طوبی» و «میثم» گفتم، این بود که این دو نفر در دوران دانشگاه با هم بودند. آنجا بود که «طوبی» برای من شکل گرفت. یعنی تصویری که اصلا در فیلمنامه نبود، ناگهان برای من به وجود آمد که «طوبی» و «میثم» در دانشگاه عاشق هم شدند و فقط یک عشق بی چون و چراست که می تواند جهانی را بسازد که «طوبی» در آن با بچه ها و همسرش تا این حد خوب و پر از زندگی باشد.
حالا بعد از 28 سال، میهمان ناخوانده تقدیر وارد می شود و ترکشی از جنگ، زندگی خانوادگی «طوبی» و «میثم» را منفجر می کند و در واقع آن اتفاق هم چون انفجاری در یک خانه است و حسی که داشتم مثل این بود که خرده شیشه های خانه در چشم ام رفته است و با رفتن «میثم» قلبم مجروح شد و طوری که روزی سر صحنه به مدت 10، 12 ثانیه به طور کامل غش کردم. یادم می آید بعد از این اتفاق، سعید براتی دستیار اول فیلمبردار به من گفت «اینطوری ممکن است یک روز صبح از خواب بیدار شوید و می بینید که تمام شدید.» در آن روزها من در خودم شیدایی می دیدم که به نظرم فراتر از عشق است و به نظرم «طوبی» با شیدایی زندگی اش را پیش می برد. آنچه کارم را برای اجرای نقش سخت می کرد، این بود که درشت بازی نکنم و تا حدی هم مینی مال اجرا کنم.
یک روز سر فیلمبرداری از تو اتاق آمدم و دیدم بچه های فیلمبرداری روی تخت میثم نشسته اند، 25، 26 روزی از کار گذشته بود و به طور کامل «طوبی» شده بودم، اصلا نفهمیدم چه اتفاقی افتاده؟ یکهو زیر گریه زدم و گفتم: «چطور به خودتان اجازه دادید روی تخت میثم بنشینید؟» بچه ها کپ کردند، گفتم: «می شه از رو تخت میثم بلند شید و خواهش می کنم دیگر هیچ کس روی تخت میثم ننشیند.» حتی یک بار به آقای اشکذری هم گفتم هرگز روی تخت میثم نشینند.»
حالم مثل جمله ای بود از کتاب «سرزمین مرد سرخپوست، قانون مرد سفیدپوست» نوشته ویلکومب واشبرن (کتابی که در 28 سالگی ترجمه کردم و اخیرا منتشر شد) «به گدایی زندگی کردن در این جهان برالیم بسی بهتر است تا به بهای فروختن جان ارواح بزرگ که معلمان هستند.» احساس می کردم ارواح، معلمان من هستند. در زمانی که تلاش می کردم برای به دست آوردن شخصیت «طوبی» و نشان دادن این که جنگ تمام نشده است، زمانی که بعد از 28 سال ترکش حرکت می کند و یک زندگی را به طور کلی زیر و زبر می کند.
برای همراه کردن تماشاگر، آیا قصد داشتید تماشاگران احساساتی شوند؟
- بمباران احساساتی را در فیلم ممنوع کردیم چون بمباران احساساتی جنایتی در حق تماشاگر است. اتفاق خوبی که افتاد این بود که من و آقای اشکذری در یک راستا حرکت می کردیم. یعنی کاملا روحی که جلال اشکذری دنبالش بود، متجلی می شد و من احساس آرامش می کردم. قسمت زیادی از این اتفاق مدیون کارگردانی خوب آقای اشکذری است. احساس می کردم خلوتی که «طوبی» دارد، کاملا در صاحب اثر هم دیده می شود. حتی یک بار ندیدم اشکذری با صدای بلند صحبت کند یا داد بزند.
تفاوت های «طاهره» فیلم «به همین سادگی» با «طوبی» فیلم «دلبری» چه چیزهایی است؟
- زمانی که سر فیلمبرداری فیلم « به همین سادگی» بودم یک بار وارد اتاق گروه کارگردانی شدم و دیدم روی تخته وایت برد اتاق کارگردانی نوشته شده: «طاهره چه مرگشه؟» فکر کن آن جمله راجع به من بود!
ولی شب که به خانه آمدم، آن جمله در سرم می چرخید و باید جواب سوال را پیدا می کردم، تکرار آن سوال و تلاش برای یافتن جواب سوال باعث شد که طاهره را درست بشناسم. طاهره در آن فیلم با نفسش مشکل داشت. زنی که شوهرش مدام در حال پیشرفت است و او کمی عقب مانده، البته ظاهر زندگی اش این مسئله را نشان نمی دهد. او زندگی اش را وقف دو فرزند و همسرش کرده و حالا فرزندان و شوهرش از او فاصله گرفته اند و طاهره تنها مانده با هویت گمشده. «طاهره» و «طوبی» قصه ای متفاوت دارند و تنها یک فصل مشترک دارند؛ خویشتنداری. آنچه در «طوبی» وجود دارد، ایثار و ایستادگی است برای حفظ زندگی و همسرش.
در خیلی از لحظات فیلم اعضای خانواده و به خصوص «طوبی» را خوشحال می بینیم – البته تا پیش از مرگ – آیا با شرایطی که «طوبی» دارد، زن خوشبختی است؟
- به نظرم آدم ها و خانواده خوشبختی هستند. خوشبخت بودن یک شعار نیست بلکه وضعیت واقعی است. مثل فقر، جهان و مثل خیلی از وضعیت هایی که آدم ها به آن می رسند به خوشبختی هم می توانند برسند. «طوبی» احساس خوشبختی دارد. «طوبی» به دلیل انرژی درونی فوق العاده اش از یک سو و داشتن عشق و همسری همچون «میثم» از سویی دیگر و داشتن سه فرزند از «میثم» که گویی سه تصویر از عشق هستند، به خوشبختی دست یافته است. توجه کنیم که «طوبی» لاکی که می زند، قرمز است و نشانه سرشاری زندگی و خوشبختی است.
او به خوشبختی اش شک ندارد. به همان شکل که مادر ترزا به خوشبختی اش شک نداشت. زمانی که در آمریکا تحصیل می کردم با مادر ترزا نامه نگاری داشتم و همیشه تصورم این بود که مادر ترزا زنی افسرده است به این دلیل که در اغلب موارد با ناخوشی های مردم در ارتباط و تماس است.
بالاخره زمانی مادر ترزا را از نزدیک دیدم و این، یکی از بخش های مهم زندگی من است. یادم می آید که وقتی او را دیدم، کپ کرده بودم و فقط نگاهش می کردم بی آن که بتوانم حرفی بزنم و در چشم هایش می دیدم که زمین در دستش بود و ته دنیا را دیده بود و در چشم هایش خوشبختی بود اما در آن سو در زندگی اش ماریا کالاس، خواننده اپرا با ثروتمندترین مرد جهان، می خوانیم که افسرده بود و بدبخت. در زندگی «طوبی» هم خوشبختی وجود دارد.
آیا مواجهه مستقیم با شخصیتی همچون «طوبی» یا تجربه ای از زندگی با چنین شخصیت هایی داشتید؟
- من میدانستم که زنانی با این شرایط در جای جای جهان وجود دارند اما نمی توانم دروغ بگویم که آنها را ندیده بودم. «مادر ترزا» برایم یک کلیت بود؛ زنی که زندگی اش و جوانی اش را برای نجات کودکان جهان صرف می کند. وقتی ما آدم ها از جهل فاصله بگیریم و به سمت دانایی برویم، خیلی از چیزها برای مان قابل حل می شوند. هنگامی که جنگ شد، من یک کودک 9 ساله بودم و برایم تاسف آور است که هیچ یک از اعضای خانواده ام به جنگ نرفته اند. فقط یک عمو داشتم که زمان صلح آمریکا و ویتنام از طرف ایران برای مستندسازی به آنجا رفت.
من جنگ را با عکس هایی که عمویم از هیروشیما در آلبومش چیده بود شناختم. برای این می گویم «مادر ترزا» که «میثم» از یک جایی به بعد مثل فرزند من بود. انگار فرزند بزرگترم بود. من نمی توانستم با او زندگی زناشویی داشته باشم، نمی شود مهم بودن آن را کتمان کرد. نه این که «طوبی» زندگی اش را از دست داده باشد، اتفاقا آن بخش هم در «طوبی» مشهود است اما نوعی مادرانگی در او به وجود آمده بود که باعث می شد بتواند همه چیز را تحمل کند.
به نظر شما در نسبت عاشقانه «طوبی» و «میثم» حسادت هم وجود دارد؟
- من فکر می کنم حسادت را به طور کامل می توان در قسمتی که «طوبی» در را روی خودش می بندد، دید و این وجه را در قهرش با میثم و خروجش از خانه می بینیم. بله. صددرصد زمان رفتن میثم، طوبی حسادت داشت چون طوبی برای میثم از همه لحاظ دلبر باقی ماند و حالا این حسادت نسبت به دلبر دیگری که میثم را از آن خود می کند، وجود داشت. «طوبی» از یک جایی به بعد دیگر مادری نمی کند. او به شدت «زن» است. فقط یک زن واقعی می تواند در چنین شرایطی عاشق بماند.
وجه پرستاری هم برای شخصیت «طوبی» در نظر داشتید؟
- شاید لقبی که در سال 92 جامعه پزشکی به خاطر بازی در فیلم «روزهای زندگی» به من دادند؛ یعنی پرستار سینمای ایران» اینجا به دردم خورد و توانستم به خوبی از آن استفاده کنم هر چند که این اتفاق برای هر کس می افتاد، تیتر می شد اما برای من فقط تبدیل به یک عبور شد اما جالب این جاست که دقیقا دو سال بعد من در «دلبری» به عنوان آدمی که پرستاری می داند، ظاهر شدم.
کل فیلم در یک لوکیشن و در زمانی نسبتا محدود روایت می شود، با این حال اجرای شما با این که دارای طیف های متنوع حسی است، متمرکز و یک دست است، ارائه این نقش با مختصات دراماتیکش چقدر مبتنی بر حس شما بود و چقدر متکی بر تکنیک های بازیگری؟
- حس را نمی شود توصیف کرد. یادم می آید بعد از اتمام کار، یک شب فقط داد می زدم و گریه می کردم و به طوبی می گفتم برو. اکثرا کاری که در این مواقع می کنم این است که خودم را در اتاق حبس می کنم. حتی غذایم را در اقاتم و به تنهایی می خورم چون باور دارم که در تنهایی پرسونا خودش به سراغ آدم می آید و خودش آدم را می سازد.
نسبت من با تکنیک در بازیگری افتضاح است. تکنیک چیزی است که به مرور عادت می شود. چیز عجیبی که اکنون به ذهنم خطور کرد، این است که من هنگام فیلمبرداری این کار، به مقدار زیادی حلوا می خوردم. روزی نصف بشقاب حلوا می خوردم. هر روز به آشپزمان می گفتم که برایم حلوا بپزد. شاید به این خاطر که در جامعه ما جا افتاده که بلافاصله بعد از شنیدن خبر مرگ،همه حلوا می پزند اما «طوبی» قرار نبود بعد از شنیدن خبر، حلوا بپزد.
احساس شما در مقابل شخصیت میثم آن هم در شرایطی که هیچ وقت او را ندیده اید چطور شکل گرفت؟
- برای من شخصیت میثم یک خیال بود. خیال مردی که در رویاهایم می بینم. «میثم» مرد خیال من بود که در فیلمنامه پیدا شد و در هیچ کدام از نقش هایم همچون «طوبی» عاشقانه همسرم را دوست نداشتم و ببینید چه عشقی بین این دو نفر هست که هنوز میثم با تنها چیزی که دارد، نگاه چشمانش اینگونه هنوز دل «طوبی» را می برد.
حرف پایانی:
- همه عوامل در این فیلم زحمت فوق العاده ای کشیدند. بخش عمده ای برای حفظ تمرکز و آرامشی که برای تولید این فیلم نیاز بود. امیدوارم نتیجه درخوری برای فیلم اتفاق بیفتد.