جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 2024 March 29 - ۱۸ رمضان ۱۴۴۵
۲۵ آذر ۱۳۹۴ - ۱۳:۱۴

اولین رمان پلیسی مجموعه «ذره بین» منتشر شد

اولین عنوان از مجموعه کتاب های پلیسی «ذره بین» با عنوان «حل نهایی» نوشته مایکل شیبون با ترجمه علی معصومی توسط انتشارات بوتیمار منتشر و راهی بازار نشر شد.
کد خبر: ۹۵۰۰۵
اولین عنوان از مجموعه کتاب های پلیسی «ذره بین» با عنوان «حل نهایی» نوشته مایکل شیبون به تازگی با ترجمه علی معصومی توسط انتشارات بوتیمار منتشر و راهی بازار نشر شده است.

مایکل شیبون مولف این رمان، نویسندگی را با نگارش رمان های «رازهای پیتسبورگ» و ارائه آن به دانشگاه کالیفرنیا در ارواین به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد، آغاز کرد. او به دنبال چاپ این کتاب نبود اما استاد راهنمایش بدون آگاهی شیبون کتاب را برای پیشکار ادبی خود در نیویورک فرستاد. پیشکار هم رمان را در یک حراج به قیمت ۱۵۵ هزار دلار فروخت. این اتفاق باعث شد شیبون در سن ۲۳ سالگی به عنوان یک نویسنده با آینده معرفی شود.

نشریه ویلج وُیس، کتاب «حل نهایی» را اثری نبوغ آمیز و پرتخیل و نمونه ای استادانه از سخن گویی بطنی ادبی و شیفتگی شیبون به داستان های پسران موفق دوران جوانی او، خوانده است. نشریه نیویورک تایمز نیز در باره این کتاب نوشت که داستان جنایی ژانری است که به خاطر ماهیت خود آن قدر قید و بند دارد و آن قدر عبورناپذیر است که کمتر احتمال می رود توجه یک نویسنده واقعی را به خود جلب کند، ولی شیبون ادعاهای خود را در این باره که داستان جنایی موفق لزوما از شایستگی های ادبی بی بهره نیست ثابت کرده است.

این نویسنده در رمان «حل نهایی» موج های ضربتی جنگ جهانی دوم را به فراسوی مکان و زمان برده است. در داستان این رمان، خاموشی یک پسر یتیم و وراجی طوطی آلمانی زبانش، به نوبت در جلوه دادن اثرهای جنگ خوب، در موضع موافق و مخالف قرار می گیرند. مایکل شیبون برنده جوایز ادبی اوهنری، پولیتزر، نبولا و هوگو شده است.

در قسمتی از این رمان می خوانیم:

پاسخ آقای پنیکر به گزارش خانم پنیکر پاسخی ویژه بود: «متاسفم که می فهمم رنبورهای خوب انگلیسی ما برای هدف های او شایسته نیستند.»

حالا در یکی از اتاق های پشتی تالار شهر در کنار او نشسته بود. از درون تنها پنجره یک مجموعه ساختمان خالی آن سو تر، صدای ویزویز زنبورها طوری به طرف آن ها می آمد که انگار خود پیرمرد صدا را از پنجره بیرون می کشد. صدا مانند خود بعدازظهر خفقان آور، سمج بود. در پانزده دقیقه آخری که منتظر زندانی بودند، پیرمرد مشغول روشن کردن و مک زدن به پیپ اش بود. دود توتون او حتا از دودی که خانم پنیکر _ که در خانه ای با هفت برادر و پدری بیوه در آن بزرگ شده بود _ ناچار به فروبردن آن به درون سینه اش شده بود، بدبوتر بود. بوی آن مانند بویی بود که هنگام چیدن پشم گوسفند در خانه می پیچد، در اتاق پیچ و تاب می خورد و در نور اریب و شدید پنجره طرح های اسلیمی ایجاد می کرد.

خانم پنیکر هنگام تماشای حلقه ها و رگه های دودی که در نور خورشید پیچ و تاب می خورد، می کوشید پسرش را در حال روانه شدن در پی کشتن آن مرد خوب و سرزنده تصور کند. هیچ کدام از چیزهایی که در تصورات خود می دید برایش کاملا دلگرم کننده نبود. خانم پنیکر که نام اصلی اش جینی استالارد بود، دو مرد کشته را در زمان دختری در دو موقعیت متفاوت دیده بود. یکی هیوی بلیک بود که برادرانش در یک رقابت کشتی گیری نیمه دوستانه او را در برکه پیلت داون غرق کردند و دیگری پدرش عالی جناب اولیور استالارد که آقای کتلی پیر در حالت دیوانگی در سر شام یک شنبه به او شلیک کرد و او را کشت...

نظر شما در این رابطه چیست
آخرین اخبار