جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 2024 March 29 - ۱۸ رمضان ۱۴۴۵
برچسب ها
# اقتصاد
۱۹ آبان ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۶

برگزیده سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح دوشنبه

روزنامه‌های صبح امروز ایران در درسرمقاله‌های خود به مهمترین مسائل روز کشور و جهان پرداخته‌اند از جمله «از عابر چه خبر؟!»،«نامه اوباما و ادامه سیاست مقصرسازی ایران»،«صدای شکستن استخوان‌های تروریسم»،«دستهای خالی اروپا در افغانستان»،«تاملی در حکم انتصاب رئیس جدید رسانه ملی»،«خواب امریکا برای زنان افغان»،«تاخیر 16ماهه یک احیا»،«تورم‌زدایی با استقلال بانک مرکزی»و... که برخی از آنها در زیر می‌آید.
کد خبر: ۶۵۴۰۸

کیهان:از عابر چه خبر؟!

«از عابر چه خبر؟!»عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم حسین شریعتمداری است که در آن می خوانید؛از راننده های قدیمی تهران بود. روی اتوبوس های خطی کار می کرد. آن روز در قهوه خانه ای که پاتوق راننده ها بود، نشسته و تعریف می کرد که... بعله! با اتوبوس وارد میدان شوش شده بودم که دیدم باد، کلاه عابری را برده است و عابر وسط میدان دنبال کلاه خود می دود. ترمز اتوبوس چند پا بود- یعنی باید چند بار با پا فشارش می دادی تا کار کند!- اما خودم را گم نکردم! دست فرمانم معرکه بود! ماشین را با هزار زحمت کنترل کردم و بالاخره کلاه عابر را رد کردم!... پرسیدند؛ پس عابر چی؟ و جواب داد؛ خدا رحمتش کند، زیر چرخ اتوبوس له شد!

اگرچه از متن و محتوای مذاکرات هسته ای تیم کشورمان با 5+1 گزارش رسمی و قابل استنادی منتشر نشده است و به قول خانم وندی شرمن در گزارش به مرکز مطالعات بین المللی واشنگتن- و به نقل از خانم مادلین آلبرایت وزیر خارجه اسبق آمریکا- «مذاکرات مانند قارچ است که بیشترین رشد آن در تاریکی است»! ولی شواهد موجود و آنچه در اظهارنظر برخی از مقامات رسمی آمریکا آدرس داده می شود، حکایت از آن دارد که حریف در پی آن است که موضوع و دستور کار اصلی مذاکرات را که «لغو تحریم هاست» به حاشیه برده و در مقابل امتیازات نقدی که دریافت کرده و انتظار دریافت بیشتر آن را دارد، «وعده های نسیه» تحویل دهد. از این روی، اگر تا پایان مهلت تعیین شده- 3 آذرماه جاری/ 24 نوامبر- توافقی حاصل شود، این توافق با توجه به مختصات کنونی آن، برای جمهوری اسلامی ایران یک «توافق بد» و برای آمریکا و متحدانش یک «توافق ایده آل» خواهد بود. البته بدیهی است و از تیم مذاکره کننده کشورمان هم که فرزندان انقلابند جز این انتظار نمی رود که با عبور هوشمندانه از حاشیه سازی های حریف، میدان بازی را به نفع جمهوری اسلامی ایران تغییر دهند... و در این باره گفتنی هایی هست؛

1- توافقنامه ژنو که قرار است ادامه مذاکرات تا رسیدن به توافق نهایی در بستر و چارچوب آن صورت پذیرد، برخلاف آنچه عزیزان مذاکره کننده توصیف می کنند، در تمامیت خود به نفع حریف بوده است و در آن، منافع ایران غیر از چند نمونه اندک و غیر قابل اهمیت - چیزی شبیه کلاه همان عابر در داستان صدر این نوشته- دیده نشده است. در این خصوص پیش از این با ارزیابی مفاد توافقنامه یاد شده مطالبی داشته ایم که تکرار آن را اطاله کلام ارزیابی می کنیم. آمریکا در این توافقنامه تقریباً همه آنچه را که در پی آن بوده است به دست آورده و ادامه مذاکرات را فقط برای نهایی کردن و تثبیت امتیازات به دست آمده دنبال می کند، بنابراین، تلاش تیم مذاکره کننده باید روی باز پس گرفتن و پیشگیری از تثبیت امتیازاتی باشد که در توافق ژنو به حریف داده شده است.

در این زمینه اشاره به اظهارنظر صریح «آنتونی کوردزمن»، استراتژیست آمریکایی و نزدیک به کاخ سفید درخور توجه است که تصریح می کند؛ «آنچه آمریکا در توافق ژنو به دست آورده است و قرار است در توافق نهایی افزایش نیز داشته باشد، حتی با حمله نظامی به ایران و تأسیسات هسته ای آن هم قابل دسترسی نبود»! این در حالی است که پیش از او، «مایکل هایدن» رئیس سازمان «سیا» در دولت جرج بوش اعتراف کرده بود که سازمان متبوع وی نتیجه و پی آمدهای حمله نظامی به تأسیسات ایران را به دقت مورد ارزیابی قرار داده و به این نتیجه قطعی رسیده است که گزینه نظامی علیه ایران کمترین نتیجه مطلوبی! در پی نخواهد داشت و نمونه های فراوان دیگری از این دست. اگر عزیزان تیم مذاکره کننده کشورمان بپذیرند که نه از روی عمد، بلکه به غفلت در توافقنامه ژنو امتیازاتی را به حریف داده اند که با حمله نظامی - بخوانید بلوف حمله نظامی- نیز برای آنان قابل دسترسی نبوده است! اکنون باید بستر مذاکرات را فرصتی برای بازپس گیری امتیازات یاد شده و پیشگیری از تثبیت و رسمیت یافتن آن در توافق نهایی بدانند و نه، دادن امتیاز بیشتر!

2- در چالش هسته ای دوازده ساله، موضوع اصلی، لغو تحریم های ظالمانه و غیرقانونی بود ولی اخبار و گزارش های درز کرده از مذاکرات که شواهدی از صحت آن نیز در دست است، حکایت از آن دارد، که این مسئله اصلی به حاشیه رانده شده و با وعده های باز هم «نسیه» روبروست.

بر اساس این گزارش، آمریکایی ها اصرار دارند که رژیم و سامانه تحریم ها دست نخورده باقی بماند و تنها بخشی از آن را- که خواهیم دید اهمیت چندانی ندارد و به وعده نسیه شبیه است- به حالت «تعلیق» و نه «لغو» در آورند. یعنی تحریم ها را همچنان به عنوان «شمشیر داموکلوس» بر سر فعالیت هسته ای - بخوانید اقتدار و پیشرفت- ایران نگاه خواهند داشت. توضیح آن که تحریم ها را عمدتاً به چهار دسته تقسیم کرده اند:
اول: تحریم های شورای امنیت سازمان ملل «U. N. SANCTIONS». آمریکایی ها می گویند این بخش از تحریم ها بی کم و کاست و بدون تغییر باقی می ماند و ادعا می کنند که لغو یا تعلیق آن در اختیار شورای امنیت سازمان ملل است و به این پرسش پاسخ نمی دهند که مگر 5+1، از سوی همان سازمان ملل به چالش هسته ای با ایران نیامده اند؟!

دوم: تحریم های اتحادیه اروپا ««E.U. SANCTIONS. حریف این بخش از تحریم ها را نیز بیرون از مذاکرات و عمدتاً غیر هسته ای ارزیابی می کند.

گفتنی است متأسفانه تیم مذاکره کننده کشورمان بیشترین- بخوانید اصلی ترین- بخش از مذاکرات را روی آمریکا متمرکز کرده است و سه کشور اروپایی فرانسه، انگلیس و آلمان را، تا حدودی و دو کشور چین و روسیه را تقریباً به طور کامل از دور مذاکرات خارج کرده است! که مذاکرات پی درپی و طولانی مدت با طرف آمریکایی- از جمله مذاکرات در حال انجام مسقط- نمونه آن است و صد البته به نظر می رسد حضور خانم اشتون تنها برای آن است که مذاکرات سه جانبه! تلقی شود! که این حدیث مفصلی است و نوشته جداگانه ای می طلبد.

سوم: تحریم های کنگره ««C. SANCTIONS. تیم مذاکره کننده آمریکا اعلام داشته است که برای لغو یا تعلیق این بخش از تحریم ها اختیاری ندارد و تنها می تواند در صورت لزوم برای تعلیق آن به کنگره توصیه کرده و پادرمیانی کند!

چهارم: تحریم هایی که از سوی رئیس جمهور آمریکا - دولت آمریکا- وضع شده اند. بر اساس گزارش های موجود، آمریکایی ها اعلام کرده اند که فقط بخشی از این تحریم ها را در صورت پذیرش مقدمات آن از سوی ایران - بخوانید باج های تحمیلی - به حالت تعلیق - و نه لغو- در می آورند.

و اما این بخش از تحریم ها را نیز به دو نوع تقسیم کرده اند:
الف: تحریم های اولیه PRIMERY SANCTIONS. این بخش از تحریم ها شامل شرکت ها، مؤسسات و شخصیت های حقیقی و حقوقی آمریکایی است که آنها را از رابطه تجاری، علمی و... با ایران منع کرده و در صورت تخلف به جریمه های سنگین محکوم می کند. آمریکایی ها اعلام کرده اند که این بخش از تحریم ها را نه لغو می کنند و نه به حالت تعلیق درمی آورند!

ب: بخش دوم از تحریم های دولت آمریکا، تحریم های ثانویه «SECONDARY SANCTIONS» است که مطابق آن شرکت ها و مؤسسات و اشخاص حقیقی و حقوقی غیر آمریکایی از رابطه تجاری و علمی و... با ایران منع شده اند. آمریکایی ها اعلام کرده اند که فقط این بخش از تحریم ها را، آنهم برای مدت 2 سال به حالت تعلیق در می آورند و این تعلیق ناچیز و کم اهمیت تحریم ها را نیز با دو قید محدود کرده اند.

قید اول آن که آژانس بین المللی انرژی اتمی - که بارها نشان داده است به طور کامل در اختیار آمریکاست- پایبندی ایران به تعهداتش در توافق نهایی را تأیید کند! توجه داشته باشید که آژانس طی 12 سال گذشته علی رغم بازرسی های فراتر از NPT و پادمان مربوطه و حتی بازرسی های سرزده «از هر نقطه در هر زمان»- ناشی از پذیرش داوطلبانه پروتکل الحاقی- هرگز حاضر به اعلام صلح آمیز بودن فعالیت هسته ای کشورمان نشده است و به قول البرادعی- البته بعد از برکناری- اقداماتش سیاسی است و نه فنی و حقوقی که وظیفه تعریف شده آژانس است.
قید دوم: تنها آن دسته از تحریم های مذکور در بخش تحریم های ثانویه به حالت تعلیق درمی آید که علیه فعالیت هسته ای ایران وضع شده است و بقیه موارد که شامل اتهاماتی نظیر نقض حقوق بشر! تولید موشک های بالستیک!

تردید در تولید سلاح شیمیایی! حمایت از تروریسم!- حمایت از حزب الله، حماس، جهاد اسلامی، انقلابیون یمن و... - مخالفت با طرح صلح خاورمیانه -مخالفت با به رسمیت شناختن رژیم صهیونیستی - و... است به قوت خود باقی می ماند!

باید توجه داشت که از مجموع 18 «فرمان اجرایی» رؤسای جمهور آمریکا برای تحریم ایران، فقط 2 مورد آن علیه برنامه هسته ای کشورمان است و 16 مورد دیگر به اتهاماتی نظیر نقض حقوق بشر، ساخت موشک های بالستیک و... مربوط است و این نکته نیز گفتنی است که شدیدترین تحریم ها علیه ایران در دوره اوبامای دموکرات وضع شده و از 10 مصوبه کنگره در تحریم کشورمان 6 مصوبه آن، یعنی بیشترین آنها مربوط به زمانی است که کنگره در اختیار دموکرات ها بوده است. قابل توجه جریانات آمریکاگرا- آمریکوفیل- که ساده لوحانه تصور می کنند دو حزب دموکرات و جمهوریخواه آمریکا در مقابله با ایران اسلامی، نگاه های متفاوتی دارند!

3- شواهد موجود و اظهارات مقامات رسمی آمریکا- اعم از دموکرات و جمهوریخواه- کمترین تردیدی باقی نمی گذارد که تحریم ها فقط به بهانه فعالیت هسته ای کشورمان وضع شده اند و هدف اصلی از آن، مقابله با اساس انقلاب اسلامی و اقتدار روزافزون نظام و بازگشت به دوران غارتگری و چپاول ثروت ملی از سوی آمریکا و متحدانش است و...

و البته گفتنی است دیروز آقای ظریف وزیر محترم امور خارجه، در مسقط تأکید کرد که «لغو کامل تحریم ها و افزایش ظرفیت غنی سازی ایران مهم ترین محور مذاکرات است.» و این نگاه از جدیت ایشان در حفظ منافع ملی کشورمان حکایت می کند.

این وجیزه به درازا کشید و داستان همچنان باقی است که به نوبت دیگری موکول می کنیم ولی این نکته را نمی توان ناگفته رها کرد که اگر در توافق نهایی، «تحریم»ها یعنی موضوع اصلی مذاکرات کماکان به قوت خود باقی باشد، چه دستاورد قابل ملاحظه ای به عنوان نتیجه مذاکرات قابل ارائه است؟ جز آن که مطمئن باشیم آمریکا قابل اعتماد نیست و باید به ظرفیت ها و توانمندی های خود بازگردیم که در این صورت، تحریم ها به یک درگیری فرسایشی تبدیل می شود و این در حالی است که صدها نشانه از ناتوانی آمریکا و متحدانش برای ادامه این جنگ فرسایشی در دست است.

خراسان:نامه اوباما و ادامه سیاست مقصرسازی ایران

«نامه اوباما و ادامه سیاست مقصرسازی ایران»عنوان یادداشت روز روزنامه خراسان به قلم امیرحسین یزدان پناه است که در آن می خوانید؛در فاصله 14 روز به پایان ضرب الاجل دستیابی به توافق جامع هسته ای روزنامه وال استریت ژورنال در گزارشی از ارسال یک نامه محرمانه توسط اوباما رئیس جمهور آمریکا برای رهبر انقلاب در اواسط اکتبر(اواخر مهرماه) خبرداد. کاخ سفید نیز در واکنش به این نامه نه آن را تکذیب کرد و نه تایید! اوباما در این نامه «هر گونه همکاری در مقابله با گروه تروریستی داعش را مشروط به دستیابی به توافق جامع هسته ای» کرده است. اما چرا درست در آستانه مذاکرات حساس عمان و نیز در فاصله کوتاه به پایان ضرب الاجل هسته ای خبر ارسال این نامه منتشر می شود؟ از حدود یک ماه پیش اماره های جدی از شکست دموکرات ها در انتخابات کنگره قابل مشاهده بود. از سوی دیگر روز به روز به ضرب الاجل توافق جامع نیز نزدیک تر می شدیم. دراین فاصله زمانی خبر ارسال نامه اوباما که سابقه اجرایی اش در مقام رئیس جمهور آمریکا، شکست دموکرات ها را رقم زده، رسانه ای می شود آن هم یک روز پس از شکست در انتخابات. این هم زمانی می تواند تا حد زیادی حساب شده باشد و آن را می توان تا حدی قطعه دیگری از پازل مقصر سازی دانست که این روزها عملیات اجرایی آن با شتاب زیادی در حال انجام است.

در این راستا انتشار خبر ارسال این نامه برای مخاطبان آمریکایی این طور تعبیر می شود که اوباما حتی به طرف مقابل نامه هم نوشت و همه کار کرد تاتوافق حاصل شود و اگر توافق حاصل نشود، ایران مقصر است. به بیان دیگر در ادامه پروژه مقصر سازی از ایران به عنوان عامل شکست احتمالی مذاکرات، انتشار ناگهانی این نامه نیز توپ را به زمین ایران می اندازد. بنابراین مخاطب این نامه ویا دقیق تر، مخاطب انتشار خبر این نامه در این برهه زمانی، افکار عمومی هستند که باید برای مقصرسازی آماده شوند، نه ایرانی که اصولا نه اعتمادی به همراهی با آمریکا در مبارزه با داعش دارد و نه نیازی به آن دارد. چرا که:

1- در شهریور ماه گذشته درحالی که آمریکایی ها درباره ائتلاف پرسروصدای مبارزه با داعش چندین بار تاکید کردند که از ایران برای پیوستن به این ائتلاف دعوت نمی کنند، رهبر انقلاب ضمن افشای جزئیاتی از پشت پرده این ماجرا از 3 درخواست رسمی آمریکایی ها از ایران برای همراهی با آنها درباره داعش خبردادند و تاکید کردند که «آن ها نیت و دست آلوده ای دارند و چگونه امکان دارد که در چنین شرایطی ما با آمریکایی ها همکاری کنیم.» بنابراین اوباما به خوبی می دانسته که پاسخ ایران به این درخواست چیست. عدم همراهی با آمریکایی ها نیز دلایل قاطعی دارد که نه از زبان ایران که از زبان دیپلمات های اروپایی بیان شده است. آمریکایی ها در جریان جنگ افغانستان آن جایی که به کمک ایران احتیاج داشتند به در بسته نخوردند. در جنگ عراق نیز شرایط به همین صورت بود و ایران باهدف کمک به ثبات و امنیت منطقه دراین 2 موضوع با آمریکایی ها مذاکرات مستقیم و محرمانه داشت اما به اذعان خود غربی ها آن ها به جای تقدیر از نقش ایران، به کشورمان لقب «محور شرارت» دادند. این موضوع سرفصل بسیاری از تحلیل ها درباره یکی از دلایل بی اعتمادی ایران به آمریکا در میان تحلیلگران غربی است. به عنوان مثال در جلسه پنج شنبه گذشته مجلس عوام انگلیس درباره ایران «جان بارون» یکی از نمایندگان این پارلمان گفت: « تهران پس از حوادث یازده سپتامبر، تلاش کرد تا به مبارزه با تروریسم کمک کند و «حقیقتا این کار را هم کرد، اما آن ها به عنوان نمونه، در پاسخ، با سخنرانی «محور شرارت» رئیس جمهور (جورج) بوش مواجه شدند.» «جک استراو» وزیر خارجه وقت انگلیس هم دراین باره به زبان تصریح گفت: بدون کمک ایران، آن تلاش بسیار دشوارتر می شد، با این حال «از ایران هیچ قدردانی نشد.» درباره شرایط فعلی منطقه و تحرکات داعش پرسش اصلی این است که اگر واقعا قرار بر مبارزه با این تروریست ها است چرا شبکه های مالی تروریست ها شناسایی و مسدود نمی شوند؟ چه کسانی از داعش نفت می خرند؟ مبادلات مالی این تروریست ها در کدام شبکه های بانکی شکل می گیرد؟ و ده ها پرسش دیگر از این دست که نشان می دهد آمریکا با راه اندازی چنین ائتلاف پر سرو صدایی قصد انجام اقدام جدی بر ضدداعش ندارد.

2- هم آمریکایی ها و هم تروریست های داعش و هم مردم عراق می دانند که آن چه این روزها در پیروزی های ارتش عراق بر داعش به کمک شان آمده نه بمباران های کور هوایی که اقدام نیروهای مردمی و ارتش عراق است که پس از فراخوان مرجعیت عالی عراق قوت گرفت. گزارش های متعدد رسانه های غربی نیز موید همین مطلب است ازجمله گزارش مفصلی که چهارشنبه گذشته خبرگزاری آمریکایی آسوشیتدپرس درباره نقش سرلشکر قاسم سلیمانی در عراق نوشت و از او به عنوان «کلید پیروزی های زمینی در عراق» نام برد. فایننشیال تایمز نیز دیروز گزارشی با همین مضمون منتشر کرد. بنابراین در حالی که ایران و نیروهای مردمی عراق پیروز نبردهای مهم علیه داعش هستند، چه دلیلی برای پیوستن به آمریکایی ها در یک حرکت نمایشی وجود دارد؟!

علاوه بر این 2 نکته، می توان به رویکرد غیر سازنده آمریکایی ها در جریان مذاکرات هسته ای در یک سال اخیر نیز اشاره کرد. جایی که آن ها بر خلاف توافق ژنو حدود 60 تحریم جدید علیه ایران وضع کردند که به تصریح گزارش های پی در پی آژانس و نیز خود آمریکایی ها به تمام تعهدات خود در توافق عمل کرده است.

جمهوری اسلامی:صدای شکستن استخوان های تروریسم

«صدای شکستن استخوان های تروریسم»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن می خوانید؛گزارش های رسیده طی هفته های اخیر از عراق، سوریه و لبنان حاکی از آن است که گروه تروریستی داعش متحمل شکست های سنگینی گردیده و در اغلب میدان ها، نیروهای داعش مجبور به عقب نشینی شده اند. حتی گزارش های غیررسمی نیز از زخمی شدن و یا هلاکت سرکرده داعش حکایت دارند.

زمانی که تصاویر "عواد ابراهیم علی البدری السامرائی" یا همان ابوبکر البغدادی، سرکرده داعش در تیرماه گذشته در یکی از مساجد موصل، درحال سخنرانی پخش شد دو بازتاب متفاوت در پی داشت. کسانی که زمینه تولد و رشد این گروه تروریستی را فراهم ساخته بودند و با توسل به این طرح شیطانی، نقشه های شومی برای منطقه کشیده بودند از پیشروی های سریع این گروه به وجد آمده و فریبکارانه چنین تبلیغ می کردند که این گروه، آمال آنان را برآورده خواهد ساخت. در مقابل، مردم بسیاری از کشورهای منطقه به ویژه مسلمانان از اینکه یک گروه تروریستی با اقدامات جنایتکارانه اش درحال مخدوش ساختن چهره اسلام است و امنیت منطقه را به خطر انداخته احساس نگرانی می کردند. با گذشت زمان کوتاهی، همه به این نتیجه رسیدند که این یک توطئه طراحی شده برای ناامن ساختن منطقه است و هرچه زودتر باید به مقابله با آن پرداخت.

در اندک زمان، بدنامی این گروه به گونه ای شد که حتی بانیان و حامیان این گروه نیز مجبور شدند حمایت های خود را مخفی کنند و منکر ارتباط با این گروه جنایتکار شدند. آنچه به طور عمده، مایه ناامیدی داعش و پرورندگان آن شده است ابراز تنفر و انزجار اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان، چه شیعه و چه سنی، از این گروه منحرف است.

بدون هیچ تردید، صهیونیست ها با همدستی قدرت های استعماری پشت توطئه داعش قرار دارند و این جبهه توطئه گر در مسیر محقق ساختن نقشه خود در بهره برداری از ابزار داعش، گروهی از دولت های منطقه را نیز فریب داده و به دنبال خود کشاندند. هدف اصلی از ایجاد داعش، بدنام کردن چهره اسلام، به جان هم انداختن مسلمانان و ایجاد فضای امن برای بقای رژیم صهیونیستی است.

آنچه مسلم است این است که صهیونیست ها و قدرت های استعمارگر در طول چند دهه اخیر، به خصوص پس از فروپاشی اتحاد جاهیر شوروی، اسلام را مانع اصلی اهداف استعماری خود یافتند و از اینرو بدیهی بود که برای ضربه زدن به اسلام و مسلمانان از هیچ اقدامی فروگذار نباشند.

همواره تخریب چهره اسلام و مسلمانان، از اولویت های استعمارگران بوده است. پخش تصاویر تکان دهنده از جنایات داعش با کیفیت بالا، در موارد متعدد و مقیاس وسیع و به زبان آوردن شعارهای مقدس "الله اکبر" و "لااله الاالله" توسط جلادان تروریست در حین ارتکاب جنایت، امری نیست که اتفاقی باشد بلکه اقدامی حساب شده است تا چهره اسلام، خشن ترسیم گردد و مسلمانان، انسانهایی خونخوار و تروریست جلوه داده شوند.

ایجاد چنین فضایی، بسیار مطلوب صهیونیست ها و جناح های مغرض بین المللی است تا کینه خود را علیه اسلام بروز دهند و به گونه ای انتقام خود را از مسلمانان، به دلیل عدم همراهی با سیاست ها و برنامه های صهیونیسم جهانی بگیرند.

داعش، درحالی با شنیع ترین شکل به جنگ ملت های بی دفاع عمدتاً مسلمانان برخاسته است که کمترین تهدیدی از این گروه متوجه رژیم صهیونیستی نیست و حتی گزارش هایی منتشر شده است که زخمی های داعش در بیمارستان های رژیم صهیونیستی مداوا می شوند.

واکنش های صهیونیست ها و حامیان غربی آنها در برابر اقدامات و تحرکات داعش جالب و مؤید این واقعیت است که دست های خون آلود داعش دردستان آنها قرار دارد. سران رژیم صهیونیستی با اینکه می کوشند ارتباط خود را با داعش کتمان کنند، مقامات این رژیم، در موارد متعددی اعتراف کرده اند که مشکلی با داعش ندارند.

آنچه مایه تأسف مضاعف است خیانت برخی رهبران کشورهای اسلامی منطقه است که در این بازی کثیف شرکت کرده و موجب سرافکندگی ملت های خود و رسوایی خویش گردیده اند. عربستان، قطر و ترکیه، اصلی ترین شرکای صهیونیست ها و استعمارگران در به وجود آوردن داعش و حمایت از آن می باشند. این دولتها با توهم اینکه در پوشش حمایت از داعش، خواهند توانست به اهداف خود، از جمله تحکیم پایه حکومت متزلزلشان و ضربه زدن به جبهه ضد صهیونیستی منطقه تحقق ببخشند به این توطئه شوم پیوستند و در صف خائنان به منافع جهان اسلام جای گرفتند.

آنچه خواب صهیونیست ها را آشفته ساخته رخدادهایی است که در روزها و هفته های اخیر در جبهه های جنگ با داعش، از سوریه و عراق تا لبنان صورت گرفته است.

اوجگیری خیزش های مردمی علیه گروه های تروریستی و به ویژه داعش در کشورهای درگیر، تحول مهمی می باشد که نتیجه آن تاکنون بسیار امیدوار کننده برای رهایی ملت های منطقه از شر تروریسم و افراطی گری بوده است. شکست های پی در پی گروه های تکفیری و در رأس آنها، داعش در سوریه، عراق و لبنان، صدای شکستن استخوان های تروریسم هدایت شده را به گوش ها رسانده و خنثی شدن این توطئه شوم را نوید می دهد.

داعش در سراشیبی اضمحلال قرار گرفته است و رویگردانی بانیان اصلی، از این جریان کاملاً مشهود و قابل درک است و تاکیدی بر شکست کامل نظامی این گروه ضد بشری است.

با اینحال، این تصور نباید ایجاد شود که شکست داعش در صحنه میدانی به مفهوم نابودی کامل این توطئه است. داعش، تفکری است که مدتها برای ایجاد آن تلاش شده و متأسفانه در بسیاری از کشورهای منطقه، از جمله در پاکستان، افغانستان، کشورهای آسیای میانه، آفریقا و جهان عرب این تفکر انحرافی هنوز جذابیت دارد و سرمایه های فراوانی نیز صرف رشد و تقویت آن می شود. در اینجاست که نقش و رسالت زعمای دلسوز جهان اسلام و رهبران جوامع اسلامی اهمیت خود را نشان می دهد تا برای خنثی کردن این توطئه خطرناک و زدودن لکه افراطی گری از چهره اسلام با جدیت وارد شده و این حربه را از دست دشمنان اسلام خارج سازند و چهره ای واقعی اسلام را معرفی نمایند.

متولیان جوامع اسلامی وظیفه دارند مسلمانان را به ابعاد خطرناک و توطئه شوم افراطی گری و در تضاد بودن آن با اسلام واقعی آشنا سازند.

این نکته باید مورد توجه قرار گیرد که داعش، النصره و دیگر گروه های مشابه مورد تأیید مراجع و رهبران جوامع اسلامی اعم از شیعه و سنی نیستند. محافل سیاسی و دولت های حامی این گروه ها نیز باید توسط سایر کشورهای اسلامی طرد شوند زیرا قطع ریشه حمایت های مالی و فکری از این گونه گروه ها، مهم ترین و اصلی ترین راه مبارزه با داعش کنونی و داعش های احتمالی در آینده است.

رسالت:تاملی در حکم انتصاب رئیس جدید رسانه ملی

«تاملی در حکم انتصاب رئیس جدید رسانه ملی»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم محمدکاظم انبارلویی است که در آن می خوانید؛دکتر محمد سرافراز با حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی به عنوان پنجمین رئیس رسانه ملی پس از انقلاب منصوب شد. او اولین کسی است که از خانواده رسانه ملی با بیش از 20 سال سابقه کار در این رسانه منصوب می شود. روسای قبلی به جز ضرغامی چنین پیشینه ای نداشتند، وی برادر دو شهید و خود نیز جانباز انقلاب است و از همه مهم تر به بیت شریف روحانیت تعلق دارد. پدر بزرگوار او از اعضای برجسته جامعه روحانیت مبارز تهران بود که اکنون در دیار باقی آرمیده است. کارنامه او در معاونت برون مرزی در مصاف با شبکه های رسانه ای صهیونیست ها و امپریالیسم خبری جهان، شفاف و روشن است. شبکه های خبری که به زبان های گوناگون در دوران او پدید آمدند خار چشم دشمنان اسلام بودند و میلیون ها انسان در سراسر جهان مخاطب اصلی این شبکه های خبری هستند.

او در حالی ریاست سازمان را از مهندس عزت الله ضرغامی تحویل می گیرد که رکوردی قابل قبول از عملکرد صداوسیما در نشر و گسترش دین و اخلاق و ترویج سبک زندگی اسلامی و نیز پاسداشت وحدت ملی و هدایت افکار عمومی در جهت مصالح و منافع ملی وجود دارد. آقای ضرغامی در دوران پرفراز و نشیب خدمت خود در صداوسیما الحق زحمات زیادی کشیدند که در حکم مقام معظم رهبری برای معرفی رئیس جدید رسانه ملی از او و همکارانش به نیکی یاد شده و مورد تقدیر و تجلیل قرار گرفته اند.

ضرغامی طی یک دهه خدمت در رسانه ملی بارها از سوی مقام معظم رهبری به دلیل مدیریت خوب سریال ها و فیلم های تلویزیونی و تولید آثار فاخر و نیز خنثی کردن توطئه های دشمنان بویژه در نبرد نرم دشمن مورد تقدیر قرار گرفته است. عملکرد صداوسیما در کور کردن چشم فتنه، ستایش برانگیز است. کارنامه صداوسیما در حفظ وحدت ملی در سایه پاسداشت فرهنگی اسلامی قابل تقدیر است و این چیزی است که نباید فراموش شود. او در این مدت 222 گام استوار در سیاست های کلان، معاونت سیما و صدا، معاونت امور استان ها، معاونت برون مرزی، معاونت سیاسی، معاونت آموزش و پژوهش، معاونت رسانه های مجازی و مرکز امور بین الملل و معاونت توسعه و فناوری رسانه برداشته است که باید این گام ها با شتاب بیشتری در فصل جدید کارکرد رسانه ملی ادامه یابد. اکنون راهبرد 10 سال آینده رسانه ملی مشخص شده است. اگر درست عمل شود ما گام های بلندتری می توانیم برای جهانی شدن صداوسیمای جمهوری اسلامی برداریم.

در حکم مقام معظم رهبری سخن از "مسئولیت تاریخی صداوسیما" به میان آمده است. این مسئولیت به شرح آنچه در پیام آمده؛ حفظ و ارتقای استقلال فرهنگی و هویت انقلاب ایران اسلامی است.

همچنین بنابر آنچه در این حکم آمده این مسئولیت تاریخی از طریق این ماموریت تاریخی به سرانجام می رسد که؛ فرهنگ و افکار عمومی با تکیه بر فعالیت ها و برنامه های حرفه ای پیشرفته و عمیق رسانه ای هدایت و مدیریت شود. لذا براساس این حکم، وظیفه صداوسیما؛

1- گسترش دین و اخلاق و امید و آگاهی در جامعه است.

2- ترویج سبک زندگی اسلامی - ایرانی است.

3- پشتیبانی رسانه ای همه جانبه و مبتکرانه در امر بسیج عمومی ملت است.

4- کمک به مدیریت اجرایی در جهت تامین اهداف و اجرای سیاست های کلان نظام و تحقق سند چشم انداز کشور است.

در حکم مقام معظم رهبری روی "تولید فکر ناب دینی" تاکید شده است. معظم له "عزم ملی و ابتهاج معنوی و نشاط انقلابی" آحاد جامعه را در رسیدن به اهداف انقلاب اسلامی در گرو آگاهی و معرفت عمیق و گسترده می دانند و تحقق این مهم را در پیوند با سرچشمه های تولید فکر ناب دینی و خیل دلبستگان فرهیخته و پرانگیزه انقلاب اسلامی تلقی می کنند.

قطعا رسیدن به این اهداف بلند در رسانه ملی مستلزم راهبردهایی است که مشخص شده ودر پیوست حکم ابلاغ خواهد شد.

"تولید فکر ناب دینی" مستلزم یک اتاق فکر فعال در رسانه ملی است. این اتاق فکر کجاست؟ امروز بسیاری از تولیدات شبکه های گسترده صداوسیما برون سپاری شده است. کمتر تولیدی را می توان سراغ داشت که در درون رسانه ملی در اتاق فکر رسانه ملی طراحی و عملیاتی شده باشد. البته این یک حسن است که رسانه ملی از تولید ملی در تامین نیازهای خود بهره مند می شود. اما به هرحال رئیس رسانه ملی مخاطب اصلی پیام و حکم رهبری است و باید در خصوص مطالبات نظام و مردم پاسخگو باشد.

امروز صداوسیما دارای یک دانشگاه است. این دانشگاه یک دانشگاه دولتی است و وابسته به صداوسیماست. لذا کادرهای خود را باید در این دانشگاه تربیت کند تا بتواند ماموریت خود را در انجام "فعالیت ها و برنامه های حرفه ای پیشرفته و عمیق رسانه ای" عملیاتی کند.

دانشگاه صداوسیما در سال 1348 با نام مدرسه عالی تلویزیون و سینما تاسیس شد. در سال 58 به نام مرکز آموزش فنی صداوسیما اولین ارتقای خود را یافت. در سال 61 به صورت دانشکده صداوسیما درآمد و در آخرین مرحله در سال 1391 به دانشگاه صداوسیما ارتقاء یافت. امروز بیش از 30سال از قدمت این مرکز حرفه ای می گذرد. امروز حداقل 7 دانشکده در دانشگاه صداوسیما در رشته های مختلف مورد نیاز رسانه ملی فعال است بویژه دانشکده صداوسیمای قم که به رشته ادبیات نمایشی و نیز دین و رسانه اختصاص یافته، امیدهای رسانه ملی در تولید "فکر ناب دینی" است.

به نظر می رسد در فصل جدید فعالیت های رسانه ملی، انتقال "اتاق فکر" بخشی عظیمی از تولیدات صداوسیما از برون به درون، ضروری به نظر می رسد. امروز رسانه ملی این ظرفیت را - چه به لحاظ کادر علمی و فنی و چه به لحاظ کادر فرهنگی و هنری - دارد که این انتقال صورت پذیرد. لذا در بازآرایی جدید رسانه ملی به این مهم عنایت شود.

صداوسیما طی سال های پس از انقلاب بویژه در 10 سال گذشته به لحاظ کمی، رشد خوب و ارزنده ای داشته است. بالا بردن کیفیت و غنی سازی محتوا نیاز به "اتاق طراحی پیام" دارد. این اتاق اکنون در رسانه ملی وجود دارد اما باید تقویت شود، آن هم از طریق کادرهای اصلی تربیت شده رسانه ملی که طی دو دهه اخیر در کوران کار، خاک خورده اند و تجربیات گرانسنگی دارند. جوان سازی کادرها به این امر مهم کمک می کند. سازمان صداوسیما باید پیشگام انتقال قدرت مدیریت، به نسل سوم انقلاب باشد. این نسل قطعا مومنانه تر از نسل اول و دوم انقلاب از دستاوردهای اسلام، نظام و انقلاب پاسداری خواهد کرد.

حمایت:زمان به عقب نمی آید

زمان به عقب نمی آید»عنوان یادداشت روز روزنامه حمایت به قلمحجت الاسلام وحید احمدی است که ر آن می خوانید؛200 نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در جلسه علنی صبح یکشنبه خانه ملت با امضای بیانیه ای درباره مذاکرات هسته ای جمهوری اسلامی ایران با 1+5، از تیم مذاکره کننده هسته ای خواستند قدرتمندانه، از عزت و اقتدار ایران اسلامی که حاصل 35 سال مقاومت قهرمانانه ملت بزرگ ایران است، دفاع کند. در این بیانیه به پنج مورد اساسی توجه شده است. لغو کامل تحریم ها، استیفای کامل حقوق هسته ای ایران، عدم پذیرش محدودیت در تحقیق و توسعه غنی سازی، منع هرگونه بازرسی فراتر از توافقنامه پادمان منع گسترش سلاح های هسته ای و حفظ ماهیت و فعالیت مرتبط با بهره برداری از راکتور تحقیقاتی آب سنگین اراک طی دو سال و نیز استمرار بهره برداری از تأسیسات هسته ای فردو از سرفصل های این بیانیه می باشد. اگر از نمایی بازتر به چشم انداز این مذاکرات نگاه کنیم در می یابیم که مذاکرات هسته ای در صورتی به نتیجه مطلوب ما و مورد دلخواه طرف های مذاکره خواهد رسید که خواسته ها در چارچوب معاهده NPT تعریف شود و تنها به این شرط است که می توان به ماحصل آن، خوش بین بود. طبیعی است ادامه روند گذشته یعنی بهانه گیری، زیاده خواهی و ایجاد محدودیت که به نظر می رسد طرف های مذاکره کننده به دنبال این مسأله بوده و تاکنون نیز همین شیوه را دنبال کرده اند، به مقصود نخواهد رسید. درخواست هایی که گروه 1+5 خارج از تعهدات ایران در توافقنامه ژنو عنوان نمود، استمرار تحریم های قبلی و تحریم های جدید اعمال شده توسط آمریکا و اتحادیه اروپا، که بر اساس آن آشکارا در مقابل چشم ناظران منصف بین المللی خلف وعده کردند، همه نشانگر این واقعیت است که جدیت و عزمی برای حل این معضل از خود نشان نمی دهند.

خوشبختانه مذاکره کنندگان کشورمان تاکنون خطوط قرمز ترسیمی نظام، حقوق ملت، حسّاسیت ها و غرور ملی کشورمان را ملاحظه و رعایت نموده و عملکرد خوبی داشته اند که لازم است این روش ادامه پیدا کرده و نسبت به دستاوردهای هسته ای و برخورداری کشور از حق مسلّم برای استفاده از انرژی صلح آمیز، به نیابت از آرمان های انقلاب و مردم ایران پافشاری و اصرار کنند. غرب بیش از جمهوری اسلامی ایران چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سیاسی نیازمند توافق هسته ای و نتیجه گیری از آن است و ناچارند شرایط ما را بپذیرند؛ کما اینکه عقلای قومشان به طور جدی خواهان پایان دادن به سیر این مذاکرات طولانی هستند. مقاومت در برابر خواسته های آنان در ابتدای مذاکرات، منجر به کم شدن تدریجی مطالبات گردید و زورگویانی که زمانی حقی برای غنی سازی ما قائل نبودند، اکنون به کرّات بر حق برخورداری کشورمان از انرژی صلح آمیز هسته ای تاکید می کنند. گروه مذاکره کننده ما علاوه بر مقاومت در برابر خواسته های آنان، باید به صورت جدّی و موثر، با در نظر گرفتن نیاز آنان به گرفتن نتیجه، لغو کامل تحریم ها را به عنوان یکی از اهداف اصلی مذاکره در دستور کار قرار دهد.

همانگونه که رئیس جمهور محترم و نمایندگان مجلس بارها بر لغو کامل تحریم ها و نه تعلیق و یا لغو بخشی از آن تاکید نموده اند، مسئولین ما هم باید لغو تحریم هایی که تنها بر زندگی مردم عادی تاثیر گذاشته و محدودیت هایی در نیازهای اولیه آنان اعمال کرده را مطالبه کنند. ما بر اساس معاهده NPT از حق غنی سازی برخورداریم؛ از یک سو بعضی از مسئولین و دلسوزان نظام حتی معتقدند که نباید به دنبال کسب مشروعیت NPT از طرف های مذاکره باشیم زیرا منشاء حق غنی سازی، گروه 1+5 نیست. از دیگر سو تعدادی هم اینگونه می اندیشند که با توجه به تبلیغات سنگین و تحریم های اعمال شده غیر قانونی و غیر مشروع، آن طرفی که باید عقب نشینی کند طرف غربی است و نه ما. بنابر این آنچه در بحث تحریم ها مطرح است، این حقیقت است که چنانچه مقدمه کاری اشتباه باشد، نتیجه گیری و ماحصل آن هم اشتباه خواهد بود. از روز اول مذاکرات حق مشروع ما به رسمیت شناخته نشد و به جبران این خطا نه تنها اقدامی امیدوار کننده صورت نگرفت بلکه پرونده هسته ای ما به شورای امنیت سازمان ملل ارجاع داده شد.

امروز لغو کامل و بدون شرط تحریم ها یکی از خواسته های اساسی ماست و علاوه بر آن تحقیق، پژوهش و توسعه هسته ای که با مشکلات جدی مواجه بوده، باید استمرار پیدا کند و نیازمندی کشور در بخش های مختلف باید توسط کارشناسان داخلی تعیین شود. گاهی شنیده می شود که به رسمیت شناخته شدن حق هسته ای در کنار تعیین تعداد سانتریفیوژها از سوی طرف غربی برای عده ای خوشایند و باعث مسرت است اما این دو موضوع، کاملاً متضاد یکدیگرند. اگر حق غنی سازی واقعا و بدون هرگونه فریبکاری به رسمیت شناخته می شود باید تبعات منطقی آن که عبارت است از تعیین نیاز هسته ای توسط کارشناسان و مسئولین داخلی نیز به رسمیت شناخته شود. اما آن واقعیت غیرقابل انکاری که حتی توسط بعضی از مخالفین توسعه هسته ای کشور چه در داخل و چه در خارج بر آن صحه گذشته شده، این حقیقت است که در تعیین تکلیف مصالح کلی کشور از جمله پرونده هسته ای نباید از اخم و هوچی گری طرف مقابل ترسید و در نتیجه با انفعال تصمیماتی گرفت که باعث سرافکندگی نسل های آینده و فرو ریختن عظمتی شود که به بهای خون بهترین جوانان وطن به دست آمده است.

وطن امروز:فجایع حقوق بشری آمریکا و اسرائیل

«فجایع حقوق بشری آمریکا و اسرائیل» عنوان سرمقاله روزنامه وطن امروز به قلم پروفسور کوین برت»* در ستون یادداشت روز «وطن امروز» دوشنبه نوزدهم آبان به چاپ رسید که مشروح آن را در پی می خوانید:

لابی صهیونیستی تقریباً نیمی از پولی را که در کمپین های انتخاباتی دولت فدرال آمریکا هزینه می شود، تأمین می کند. هیچ لابی دیگری در آمریکا یا حتی گروه های علاقه مند در این کشور نمی توانند با اسرائیل در تأمین چنین هزینه هایی که برای انتخابات آمریکا هزینه می شود برابری کنند، به علاوه صهیونیست ها رسانه های آمریکا را نیز تحت سلطه خود گرفته اند. «فیلیپ ویس» خبرنگار سابق روزنامه نیویورک تایمز که خود یک یهودی است، این مسأله را در مقاله ای تحت عنوان «آیا یهودیان بر رسانه های آمریکایی تسلط دارند؟ و چه می شود اگر این طور باشد» مطرح کرد.

ویس در این مقاله اشاره کرد: «آن دسته از یهودیان آمریکایی که دست کم نیمی از صاحبان کلیدی و تصمیم گیرندگان رسانه های جریان اصلی و مهم آمریکا را تشکیل می دهند، در واقع همگی طرفدار اسرائیل هستند. در واقع آنها نه تنها طرفدار اسرائیل هستند بلکه به قدری به صهیونیست ها تعصب و تعهد دارند که وظیفه خود را حفاظت از اسرائیل از طریق اطمینان حاصل کردن از اینکه تبلیغات اسرائیل بر روزنامه ها، رادیو و تلویزیون آمریکا سلطه دارد، می دانند». بنابراین حتی اگر پرزیدنت باراک اوباما از «بنیامین نتانیاهو» نخست وزیر اسرائیل متنفر باشد، باز هم قادر نیست بدون آنکه آسیبی به شانس حزب سیاسی اش در انتخاباتی که 4 نوامبر/ 13 آبان برگزار شد، وارد آید، اقدامی علیه اسرائیل صورت دهد. وقتی اوباما اسرائیل را تهدید به قطع کمک واشنگتن کرد تا از این طریق آن را وادار کند رفتار تهاجم آمیز کمتری داشته باشد، لابی صهیونیستی پول هایی را که به دموکرات ها (حزب اوباما) می داد، قطع کرد و آن را به حزب مخالف یعنی همان جمهوریخواهان آمریکا داد تا آنها برنده انتخابات سنا شوند. لابی صهیونیستی در جرم سازماندهی شده برای خلق رسوایی «مونیکا لوینسکی» دست داشت که موجب شد سیاست خاورمیانه ای بیل کلینتون، رئیس جمهور اسبق آمریکا دچار مشکل شود و این یکی از مواردی است که لابی صهیونیستی خلق رسوایی کرد. در موارد شدیدتر حتی صهیونیست ها ممکن است یک رئیس جمهور را ترور کنند، همان طور که «اندرو آدلر» سردبیر یهودی «آتلانتا جوئیش تایمز» در سرمقاله ای آن را مطرح کرد. به رغم آنکه آدلر در مقاله ای خواستار ترور رئیس جمهور آمریکا شده بود اما به هیچ عنوان مورد مؤاخذه و تنبیه قرار نگرفت، زیرا صهیونیست ها در آمریکا، در همه موارد، مصونیت دارند.

درباره معیارهای متناقض آمریکا درباره موضوعات حقوق بشری، برای مثال اقدامات آنها در محکوم کردن ایران به نقض حقوق بشر و برجسته کردن اخبار مربوط به اعدام ریحانه جباری و بی اعتنایی به قتل خانم «سرنا شیم» خبرنگار پرس تی وی در ترکیه، می توان گفت از آنجا که رسانه ها و دولت آمریکا تحت سلطه صهیونیست ها و پول های صهیونیست ها هستند، از موارد و پرونده های حقوق بشری به عنوان تبلیغات برای صهیونیست ها استفاده می کنند. صهیونیست هایی که رسانه های آمریکا را تحت سلطه خود دارند در راستای خط مشی اسرائیل، تلاش می کنند اتهامات تروریستی و حقوق بشری علیه ایران مطرح کنند و در عین حال این مساله را نادیده می گیرند که ایران خود قربانی تروریسم و نقض حقوق بشر است. رسانه های جریان اصلی و مهم صهیونیستی در آمریکا تقریباً به طور کامل قتل آشکار خانم سرنا شیم، خبرنگار شبکه پرس تی وی را که مشارکت ترکیه و آمریکا در پروژه صهیونیستی قاچاق جنگجویان داعش به سوریه و عراق به منظور بی ثبات کردن همسایگان اسرائیل را فاش کرد، نادیده می گیرند و به آن توجهی نمی کنند؛ در حالی که پرونده ریحانه جباری برای آنها جالب توجه است، زیرا در راستای اهداف به اصطلاح حقوق بشری آنهاست.

اگر پرونده ریحانه جباری که در آن یک زن به طور متقاعد کننده ای یک قتل عمد مرتکب شده، بدترین نقض حقوق بشر است که ایران مرتکب آن شده، بنابراین ایران باید به بهترین نحو در زمینه مسائل حقوق بشری در ایالات متحده، اقدامات مشابهی انجام دهد. مثلا در آمریکا، روزانه هزاران مورد نقض حقوق بشر پیش می آید. به طور مثال، هر روز در آمریکا، 2 شهروند آمریکایی (به طور میانگین) مورد اصابت گلوله پلیس قرار می گیرند. اکثر این افراد هرگز نباید مورد تیراندازی قرار بگیرند، به علاوه پلیس آمریکا هر روز رفتار وحشیانه ای با مردم دارد. آمریکا بزرگ ترین جمعیت زندانی در جهان را دارد و بیشتر این زندانیان را اقلیت ها تشکیل می دهند. یک سوم سیاهپوستان آمریکایی در یک دوره از زندگی خود به زندان انداخته می شوند.حدود 10 میلیون آمریکایی در بازداشت، زندان، آزادی مشروط و عفو مشروط هستند و در زندان های آمریکا حوادثی چون تجاوز، شکنجه و سوءرفتار به فراوانی رخ می دهد و متأسفانه موضوعی عادی است. این یک فاجعه حقوق بشری است که بسیار بدتر از هر چیزی است که در ایران صورت گیرد.

اسرائیل نیز یک ناقض بدتر حقوق بشر است. اسرائیل یک سیاست غیررسمی دارد که به سربازان خود اجازه می دهد و آنها را ترغیب می کند کودکان را برای تفریح، قتل عام کنند. این مساله به دلایلی کاملاً آشکار در رسانه های جریان اصلی آمریکا گزارش نمی شود و بحثی درباره آن صورت نمی گیرد. در سایه رسانه های غیرصهیونیستی چون پرس تی وی، وترنز تودی، موندو ویس و... تعداد آمریکایی هایی که درباره کنترل صهیونیسم بر مردم آمریکا آگاهی یافته اند و از آن خشمگین هستند، رو به افزایش است. اگرچه کودتای 11 سپتامبر 2001 طراحی شد تا کنترل دائمی اسرائیل بر سیاست آمریکا را تضمین کند اما تأثیرات آن در حال ناپدید شدن است. من درباره فرصت و شانس آمریکایی ها برای سرنگونی اشغال صهیونیست ها و بازپس گیری کنترل کشور آمریکا توسط خود آمریکایی ها خوشبین هستم.

* پی نوشت:

پروفسور «کوین بَرِت»، اهل آمریکا، استاد مطالعات دانشگاه ویسکانسین، مولف آثار متعدد، روزنامه نگار پرآوازه و همچنین پژوهشگر مسائل مربوط به حملات 11 سپتامبر است؛ این کارشناس ارشد مشرف شده به دین مبین اسلام، یکی از مؤسسان انجمن اتحادیه مسلمان- مسیحی- یهودی است و بارها در شبکه های پی بی اس، سی ان ان، فاکس، راشاتودی و... ظاهر شده است.

قدس:دستهای خالی اروپا در افغانستان

«دستهای خالی اروپا در افغانستان»عنوان یادداشت روز روزنامه قدس به قلم محمد کوثری است که در آن می خوانید؛افغانستان پس از 1747 که امرای نادر اداره آن را برعهده گرفتند، مقاطع مختلفی را پشت سر گذاشته است که تقریباً هیچ گاه آرامش، دوره طولانی را میهمان این سرزمین خاص نبوده است.

پادشاهان این کشور سیاستهای مختلفی را برای اداره کشور و شیوه تعامل با جهان در پیش گرفته اند که همواره تحت تأثیر سیاستهای بین المللی نیز بوده است که دوران تسلط انگلیسی ها بر هند، یکی از پر افت و خیزترین دوران پیش از کمونیستها و پس از جنگ طلبان غربی بوده است.

در دوره جدید اگرچه شیوه تعامل در جهان تغییر کرده و سیاستهای بین المللی هم دگرگونه شده است، اما این کشور همچنان به عنوان یک جزیره درمیان خشکی عمل کرده و نتوانسته به ثبات لازم دست پیدا کند و این بی ثباتی بویژه با حضور آمریکا و ناتو در افغانستان به بهانه القاعده تشدید شد و کشوری که می رفت به آرامش برسد، یک بار دیگر تحت حمله نیروهای غربی قرار گرفت.

تکلیف آمریکا از اول مشخص بود و تصمیم گیران کاخ سفید می خواستند به کناره های مرزهای چین و شوروی سابق رسیده و به ایران هم نیم نگاهی داشته باشند، اما اروپایی های عضو ناتو مشخص نبود به چه انگیزه ای به عنوان پیاده نظام آمریکا حرکت کرده و وارد افغانستان شدند.

البته آمریکا هم نتوانست به اهدافی که می خواهد دست پیدا کند و شکست سنگین روانی و نظامی را پشت سر گذاشت. تغییر چند فرمانده ارشد آمریکایی با فاصله هایی کوتاه به خوبی نشان داد که آمریکایی ها هم ناتوان از اداره کشوری که به آن حمله کرده اند، به دست و پا زدن افتاده اند، اما پرسش اساسی این است که کشورهای اروپایی عضو ناتو در افغانستان به دنبال چه چیزی هستند؟

آنها که بشدت با بحران مالی دست و پنجه نرم می کنند، در میان سواره نظام آمریکایی به عنوان پیاده نظامی خسته، حرکت می کنند که عملاً نه یک قهرمان محسوب می شوند و نه یک پیروز.

کشورهای اروپایی امروز در زمینی حرکت می کنند که خود واشنگتن هم در باتلاق آن گرفتار است و عملاً راه گریزی برای بیرون آمدن از آن ندارد، به همین علت هم در ماه های گذشته تلاش کرده است نیروهای خود را در عراق متمرکز کرده و به مرور از افغانستان خارج شود.

اوباما به خوبی دریافته است که سیاست حضور حداکثری در افغانستان و جنگ فرسایشی نه تنها افغانها را از مبارزه خسته نمی کند، بلکه انگیزه آنها برای دفاع بیشتر کرده و تلفات نیروهای خارجی را افزایش می دهد.

بمبگذاری های انتحاری اخیر نیز نشان داده است نیروهای نظامی غربی با مشکل جدی مواجه هستند، اما با این وجود شاید آمریکا برای رفتار خود توجیهی داشته باشد و بتواند سناریوی خود ساخته برجهای دوقلو، تروریسم و امثال آن را بهانه کند، اما اروپایی ها در افغانستان چه چیزی را دنبال می کنند. اکنون نه کمپانی هند شرقی وجود دارد که منافع انگلیس را تأمین کند و نه سپاهیان آلمانی در شرق حاضرند. اروپا امروز به پادویی شبیه است که اهداف آمریکا را پیگیری می کند و عملاً سرباز پیاده، لشکر شکست خورده کاخ سفید محسوب می شود.

ناتو اگرچه بازوی نظامی توسعه طلبی واشنگتن به شمار می رود، اما افکار عمومی اروپا نمی تواند با این توسعه طلبی به قیمت کشته شدن شهروندان خود کنار بیاید. آنها می پرسند، چرا باید در افغانستان باشیم؟ آیا به صرف چند تهدید با منبع مشکوک و نامشخص می توان در یک اتحادیه جنگی شرکت کرد؟

پرسش آنها این است که دستاورد ما از جدال افغانستان چیست، در حالی که القاعده ساخته دست غرب برای مبارزه با شوروی بود. آنها می پرسند، مگر گروه های تروریستی مستقر در این کشور توسط برخی سرویسهای امنیتی مرتبط با آمریکا شکل نگرفته اند، پس چرا باید ما وارد این جنگ شویم؟

واقعیت آن است که آمریکا برای مشروعیت بخشیدن به جنگ طلبی خود، ناتو را هم وارد افغانستان کرد، اما اکنون نمی داند چگونه باید از این کشور خارج شود. نیروهای غربی عملاً در خاک افغانستان ودرمحاصره مبارزان و مخالفان افغان زمینگیر شده اند. امروز حتی پادگانها هم برای سربازان غربی امن نیست و تنها دستاورد اروپا از جنگ در افغانستان بیش از دو هزار کشته بوده است.

در عوض القاعده همچنان زنده است، تروریستها به منابع مالی جدیدی دست یافته اند و افغانستان همچون گذشته جزیره پر تنش منطقه و جهان محسوب می شود.

جوان:خواب امریکا برای زنان افغان

«خواب امریکا برای زنان افغان»عنوان سرمقاله روزنامه جوان به قلم عبدالله گنجی است که در آن می خوانید؛چند روز پیش امریکا مبلغ 216 میلیون دلار جهت برنامه های ویژه زنان در افغانستان اختصاص داد. در این طرح که طی مراسمی رسمی و با سخنرانی ویدئو کنفرانسی اوباما همراه بود، قرار است 75 هزار زن 18 تا 30 ساله افغان بین سال های 2015 تا 2025 تحت آموزش های خاص قرار گیرند.
اوباما در سخنرانی ویدئویی خود اعلام کرد:«این پیشرفت، آزمونی برای تقویت خوش بینی افغان ها به ویژه زنان در این کشور است.

این فقط یک آغاز است هنوز صدها هزار زن در افغانستان آماده یادگیری و کار و آماده کمک به ساختن آینده کشور خود هستند.» رئیس جمهور افغانستان نیز در این مراسم این طرح را «تغییر بنیادی» خواند. سفیر امریکا در کابل نیز هدف این طرح را مشارکت زنان در تصمیم گیری های کلان و برابری جنسیتی اعلام کرد. قرار است در این طرح زنان آموزش دیده در سیاست گذاری، تصمیمات حکومتی، حمایت از نهادهای مدافع حقوق زنان با هدف تساوی جنسیتی و برداشتن موانع از سر راه آنان برای ورود به بازار و امور اقتصادی به کارگیری شوند.

از روی کار آمدن اشرف غنی در افغانستان تاکنون دو اتفاق مطلوب امریکا در این کشور محقق شده است. وی 48 ساعت پس از شروع کار ریاست جمهوری، طرح امنیتی با واشنگتن را امضا کرد و اکنون نیز طرح تغییر بنیادین در سرنوشت زنان افغانستان را با افتخار شروع کرده است. سؤال اساسی این است که دولت امریکا با آن همه مشکلات اقتصادی و اولویت های داخلی و خارجی چگونه بدین نتیجه رسیده است که طرح های ویژه زنان در افغانستان را در اولویت قرار دهد؟ اما آنچه در میدان عمل صورت می گیرد اینکه طرح مذکور با هدف کمک به دموکراسیزاسیون افغانستان صورت می گیرد یعنی زنان افغانستان به جای فرهنگ بومی افغانستان که از قضا فرهنگ عمیق، ریشه دار و دارای پیوندهای تاریخی با حوزه تمدنی ایران است، قرار است در قطب بندی طالبانیسم- دموکراسیزاسیون قرار گیرند.

یعنی آنچه واقعیت زنان افغان باید باشد به مثابه پلی خواهد شد که برای خلاصی از تحجر و خشک مغزی طالبان به فرهنگ و ارزش های غربی پناه ببرند. به صورت طبیعی اکثریت مطلق زنان افغانستان از طالبانیسم متنفرند اما جامعه افغانستان، جامعه ای مذهبی است و هدف این طرح ایجاد فضایی است که رضان خان در سال های 1314 تا 1320 در ایران اجرا کرد و اینگونه، غرب به تحقیر فرهنگ اسلامی و مبارزه با مذهب از درون جوامع اسلامی همت گماشت. نکته جالب توجه در این طرح، حوزه های آموزشی است.

با صراحت آمده است که در این طرح زنان در امور سیاسی، اقتصادی و حقوقی آموزش خواهند دید. در حالی که رسانه های غربی بارها از عدم ورود زنان در رشته های تحصیلی سخت افزاری(مانند رشته معدن) در ایران خبرسازی و تبلیغ منفی کرده و آن را تبعیض جنسیتی در تحصیل خوانده اند. در این طرح زنان صرفاً در سه حوزه مذکور کانالیزه شده اند. اینکه چرا آموزش مذکور در همه حوزه ها مانند پزشکی، صنعت، تکنولوژی و... نیست و صرفاً در امور سیاسی و حقوقی متمرکز شده است، نشان از تلاش برای غربی کردن جامعه زنان افغانستان دارد. از فردا استانداردهای سیاسی و حقوقی غرب با عنوان «حقوق جهانشمول» به خورد زنان افغانستان داده خواهد شد و دولت این کشور نیز برای فرار از تحجر طالبان به دامن غرب پناهنده خواهد شد. به تعبیر دیگر دولت افغانستان با پذیرش این طرح از ترس باران به زیر ناودان رفته است.

اما نکته ای که مسئله را پیچیده تر می کند و هدف درازمدت آن بهانه سازی برای استمرار حضور امریکا در این کشور است، مسئله «تحریک طالبان» است.در این طرح دقیقاً مسائلی برجسته خواهد شد که مورد غضب طالبان است. لذا این طرح را باید سرآغاز تحریک مجدد طالبان برای مبارزه جدی تر دانست. قطعاً آنان این طرح را یک توطئه علیه افکار و عقاید خود می دانند و برای مقابله با آن به میدان خواهند آمد. بنابراین باید این طرح را طرح «تقویت انگیزه طالبان» نامید که ماحصل آن قلع و قمع زنان افغان بین دو قطبی تحجر و دموکراسیزاسیون خواهد بود. با تحریک طالبان و ورود قوی تر آنان به میدان مبارزه، دوباره بهانه برای حضور بلند مدت امریکا فراهم خواهد شد؛ حضوری که به ظاهر موجه نیز جلوه خواهد کرد.

اکنون لازم است مسئولان و نخبگان افغان راه سومی را در پیش گیرند. حفظ کرامت و شخصیت زن افغان این نیست که برای رهایی از فرهنگ خشک مغزی به دامن ابتذال و لذت پرستی غرب پناه ببرند. حفظ کرامت زن مسلمان در تمسک به ارزش های والای انسانی و الهی است که از درک صحیح گوهر و حقیقت ناب اسلامی نشئت می گیرد. اگر نخبگان دینی و ملی افغانستان در مقابل این طرح بی تفاوت بمانند، سرنوشت جامعه مسلمان افغانستان همانند سرنوشت زنان در دهه 20 شمسی ایران خواهد شد که عوارض و مفاسد آن هنوز خودنمایی می کند. حاصل سال ها مجاهدت و شهادت و آوارگی مردم افغانستان در طول چهار دهه گذشته نباید به میوه چینی امریکا منجر شود و غیرت دینی جامعه افغانستان به بهانه مبارزه با خشونت و تحجری که آن هم محصول غرب است به سخره گرفته شود.

آنچه امان خان نتوانست در افغانستان انجام دهد، امروز مجدداً از سر گرفته شده و این در حالی است که قانون اساسی افغانستان نظام رسمی این کشور را «جمهوری اسلامی» می داند. امید است این جمهوری اسلامی صرفاً پوسته ای از دین را نداشته باشد و با طرح «استحاله از درون» فقط به پسوند اسلامی اکتفا نشود.

آفرینش:عدم توافق هسته ای مسئله ساده ای نیست!

«عدم توافق هسته ای مسئله ساده ای نیست!»عنوان سرمقاله روزنامه آفرینش به قلم حمیدرضا عسگری است که در آن می خوانید؛کمتر از سه هفته به پایان مهلت قانونی برای رسیدن به توافق هسته ای میان ایران و 1+5 باقی مانده است، درحالی که به گفته دیپلمات های ارشد مذاکره کننده هنوز برسر مسائل اصولی اختلافات حل نشده و نمی توان به راحتی از کنارآنها گذشت. اگرچه به گفته دیپلمات های کشورمان 24نوامبر(3آذر) پایان دنیا نیست و حتی درصورت به نتیجه نرسیدن مذاکرات قرار نیست همه چی را بر باد رفته بدانیم، اما باید عواقب چنین امری را هم مهم و تاثیر گذار دانست. هرچند که دیپلمات های ایرانی و غربی بر هسته ای بودن موضوع مذاکرات تاکید می کنند، اما با پذیرش نظرآنها بازهم نمی توان از تاثیرات مستقیم توافق هسته ای بردیگر تحولات منطقه چشم پوشید. موضوعاتی همچون انتخاب ریاست جمهوری لبنان، ساماندهی به جبهه ها و اوضاع جنگی درسوریه، مسئله بسیارمهم داعش درخاورمیانه، حفظ ثبات و انسجام دولت درعراق، نفوذ ایران بر حوثی های یمن، رابطه ایران و اعراب خلیج فارس، صلح میان فلسطینیان و اسرائیل و بسیاری مسائل دیگر در زمینه های اقتصادی و روابط تجاری باغرب و فروش نفت، همه و همه بستگی به نتیجه این مذاکرات بستگی دارد. اهمیت این توافق به حدی بوده است که تاکنون بسیاری ازمقامات سیاسی تراز اول دنیا و سیاستمداران کارکشته، به عدم تکرار چنین فرصتی در آینده تاکید کرده اند. اخیرا دیپلمات های ارشد و وزرای خارجه سابق اروپایی با نگارش نامه ای مشترک خواستار توافق نهایی هر چه سریع تر ایران و گروه 1+5 تا زمان مهلت تعیین شده در 24 نوامبر (3 آذر) در موضوع هسته ای شدند و تاکید کرده اند که پس از پایان این مهلت مشخص نیست چه اتفاقات و تحولاتی رخ خواهد داد.

نباید فراموش کرد که هرچه زمان می گذرد شاهد افزایش مخالفت ها با توافق هسته ای هستیم. اکنون جمهوری خواهان تحت نفوذ لابی اسرائیل کنترل هردومجلس نمایندگان و سنای آمریکا به دست گرفته اند و روند قانون گذاری این کشور در دست مخالفان توافق هسته ای با ایران افتاده است. باید نگران این موضوع بود که اگر مذاکرات در وقت معین به نتیجه نرسد احتمال افزایش و تمدید تحریم ها وجود دارد و به نظر می رسد اقتصاد کشور دیگر طاقت فشارهای جدید پس ازتجربه سنگین ترین تحریم های اقتصادی جهانی را نداشته باشد. اگر چه تاکنون تحریم ها موجب ایستادگی و خودباوری ما در عرصه های گوناگون شده است، اما نبود آن می تواند کمکی مضاعف در جهت رشد و توسعه کشور باشد.

بر این مسئله واقفیم که نگرانی کشورها و مقامات سیاسی غرب درمورد مسئله هسته ای ایران برپایه منافع خودشان می باشد، اما باید کمی در عملکرد خود تامل کنیم و تلنگری به خود بزنیم که همه دنیا در پی توافق و دوری از مخاطراتی همچون اقدامات سخت و افزایش تحریم ها هستند، ولی برخی در داخل کشور با عملکرد ناصواب خود به هیچ وجه اهمیت و ضرورت مسئله را درک نمی کنند.

اساس و پایه عملکرد دیپلمات های ما تاکنون برمحور منویات رهبری و رعایت خط قرمز های کشور که همان حق مسلم هسته ای است، بوده و هست. اما نمی توان نسبت به عواقب به نتیجه نرسیدن مذاکرات بی تفاوت بود و آن را اتفاقی ساده در عرصه سیاست خارجی قلمداد کرد. چراکه جدای از تحولات بین المللی مرتبط با برنامه هسته ای، بیشترین تاثیر این مذاکرات بر اوضاع داخلی وزندگی مردم خواهد بود. فراموش نکنیم که چشم امید مردم به حل شدن این مشکل و تغییر وضعیت اقتصادی کشور می باشد.ما برای خروج از رکود، بیکاری، تورم و بهبود وضعیت اقتصادی نیازمند رفع تحریم ها و رابطه با دنیا هستیم. مردم نمی توانند کارشکنی ها و مانع تراشی ها در توافق هسته ای ازسوی افراد و گروه های سیاسی درداخل را ببینند و از آن چشم پوشی کنند. جدای ازآن با ادامه این بازی های سیاسی، اعتماد مردم به عملکرد کلی حکومت خدشه دار خواهد شد، و این سرمایه ای نیست که به راحتی بتوان آن را جبران کرد.

مردم ازتمام گروه های سیاسی درداخل توقع دارند در این پیچ تاریخی هسته ای، با وحدت رویه خود ازحقوق کلی کشور دفاع کنند و اهمیت و ضرورت رسیدن به یک توافق خوب را جزء خواسته های اصلی ملت بدانند، نه اینکه آن را مستمسکی برای رقابت های جناحی قراردهند و هر روز غوغایی به راه بیندازند. تمام دنیا برای مسئله هسته ای ما دغدغه دارند و خواستار رسیدن به یک توافق هسته ای هستند، اما انگار هنوز برخی ازما اهمیت مسئله درک را نکرده ایم و یا به دنبال منافع مهمتری هستیم!!.

شرق:تاخیر 16ماهه یک احیا

«تاخیر 16ماهه یک احیا»عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم بایزید مردوخی است که در آن می خوانید؛سازمان مدیریت وبرنامه ریزی، یک «اداره» به مفهوم معمول نیست و می توان به آن لقب «نهاد» داد که کارکردهای متفاوتی دارد. در یکی از جلساتی که در ستاد بودجه در دولت اصلاحات برگزار کردیم، یکی از مدیران وقت، نظر نگارنده پیرامون بودجه منطقی یکی از وزارتخانه ها را طلب کرد. پاسخ من عدد «صفر» بود! تاکید کردم اگر امروز کل آن وزارتخانه منحل شود، اتفاقی در بخش های مربوطه در کشور رخ نمی دهد. اما تعطیلی «نهاد» آثار بسیار زیانباری را به دنبال دارد که در هشت سال دولت احمدی نژاد، آثار مخرب آن بر فرآیند توسعه، برنامه ریزی و بودجه نویسی در کشور خود را نشان داد. نهاد سازمان برنامه وبودجه در طول چنددهه فعالیت خود همواره تلاش کرد اصول علمی و تجربی مورد قبول را حفظ کند و گسترش دهد. این سازمان همیشه مرکز نوآوری برای نظام تدبیر ایران بوده و تا جایی که امکان داشت با روش های علمی، به بیان دیدگاه های کاملا کارشناسی پرداخت که گاهی تمجید می شد و گاهی سند تعطیلی آن را امضا می کرد. در همه ادوار، روسا، معاونان، مدیران کل و اغلب کارشناسان، افرادی نامی و توانمند به شمار می آمدند و اثر این سازمان و مدیران آن بر بدنه کارشناسی و بالعکس، کاملا مشهود و رابطه ای دوسویه بود. پیش از پیروزی انقلاب، در جمعی که مهندسان مشاور یک پروژه بزرگ حاضر بودند، نظراتی را بیان کردم که باعث تعجب حاضران شد.

یکی از مهندسان پروژه در مورد محل تحصیل من سوال کرد و دلیل آن را دیدگاه بسیط و گسترده نسبت به موضوعات عنوان کرد. پاسخ دادم آنچه آموخته ام در سازمانی به اسم سازمان برنامه وبودجه اتفاق افتاده است و ما همیشه در آنجا در حال آموختن بودیم. اینکه دولت اعلام کرده است امروز قصد تصمیم گیری درباره احیا یا عدم احیای سازمان را دارد، از جهات بسیاری قابل تامل است. رویکردی از ابتدای دولت یازدهم در دو معاونت برنامه ریزی ونظارت راهبردی و توسعه منابع انسانی وجود داشته که کمتر با نظرات کارشناسی، پیوند داشته است.

کارشناسان و متخصصان به خوبی اشاره کرده اند که کارشناسان سازمان که سال ها در این مجموعه، پرورش یافته بودند و پس از انحلال و شخص محورشدن تصمیمات، سازمان خود را ترک کردند، همچنان برای بازگشت دعوت نشده اند. اخیرا هم که از نگارنده و چند کارشناس دیگر دعوت به عمل آمد، در پاسخ به نظرات ما می گویند فلان تصمیم قابل تغییر نیست! رییس جمهور در شعارهای انتخاباتی خود از احیای سازمان مدیریت و برنامه ریزی سخن گفته بودند و به نظر می رسید اولین گام دولتی که قرار است «تدبیر» را مدنظر قرار دهد، اقدام در این زمینه باشد، اما این اتفاق 16ماه پس از تشکیل دولت، همچنان با موانع خودساخته مواجه است. نخبگان و حامیان دولت به سبب علاقه به شخص رییس جمهور و اعضای دولت، در عیان به انتقاد در این باره نپرداخته اند، اما پیرامون احیانشدن «سازمان» و پیامدهای آن، نگران هستند.

ابتکار:نمایشگاهی برای دیده نشدن مشکلات

«نمایشگاهی برای دیده نشدن مشکلات»عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم مهدی روزبهانی است که در آن می خوانید؛نمایشگاه ها را معمولا برای تجلی محاسن یک موضوع برگزار می کنند و عیب ها را به هر نحوی از نظرها دور نگاه می دارند تا به این ترتیب مخاطبان بیشتری را جذب کنند. اما چنین برخوردی با نمایشگاه مطبوعات می تواند سمی مهلک باشد؛ چرا که مطبوعات خود چشمان بینای یک جامعه هستند و کمبودها در این عرصه عوارض جبران ناپذیری برای یک ملت در پی دارد. از این رو آنچه که برای نظام مطبوعاتی مهم است؛ درک کمبودهای آن به منظور ترمیم و اصلاح است. بخصوص نظام های مطبوعاتی کشورهای در حال توسعه که از مشکلات عدیده ای رنج می برند و در یک ساختار بیمارگونه قرار گرفته اند که از یک سو خود دچار ضعفهای زیادی اند و از طرف دیگر سایر ساختارهای جامعه دچار مسائلی هست که بعضا با عملکرد نظارتی مطبوعات دچار کشمکش می شود.

با این حال نمایشگاه مطبوعات فرصتی است تا اعضای خانواده مطبوعات ایران سالانه گرد هم جمع شوند. اما باید دید که این گردهمایی چه دست آوردی برای روزنامه نگاران و خانواده مطبوعات کشور دارد؟ آیا این نمایشگاه کمبودهای نظام مطبوعاتی را منعکس می کند تا اقدامی برای رفع آن ها انجام شود؟ پیش از هرچیز مهم است که فعالین عرصه مطبوعات ضرورت توجه به کمبودها و ضعف های نظام مطبوعاتی ایران را درک کنند و به این باور برسند که هرنوع ضعف و کاستی در نظام مطبوعاتی کشور می تواند مضرات زیادی برای جامعه داشته باشد.

مضراتی که دامن خانواده مطبوعات را می گیرد و تلاش های آنان را برای اصلاح ساختار سیاسی و اجتماعی کشور ضایع می کند. بعد از این است که تلاش برای اصلاح مطبوعات می تواند به عنوان نکته ای مهم مورد توجه قرار بگیرد و صاحبان مطبوعات قبل از اینکه به فکر تجلی محاسن مطبوعه خود باشند؛ درصدد اصلاح نظام مطبوعاتی برآیند و وقتی مکانی به نام نمایشگاه مطبوعات برپا می شود فرصت را غنیمت بشمارند و از حضور همه جانبه روزنامه نگاران برای گشایش عرصه نقدِ خود، بهره بگیرند. اما این مهم، کمتر رخ می دهد و بیشتر یک رقابت و جولان خبری به نمایش گذاشته می شود و عیب های این نظام همچنان در پشت پرده پنهان می ماند. تجربه چند ساله این نمایشگاه نشان داده است که در اینجا مسئولان، شخصیت ها و به طور کلی منابع خبری رسمی بیش از هر چیز دیگری از اهمیت برخوردارند.با اینکه مردم از این نمایشگاه استقبال می کنند و با حضور در غرفه های مختلف نشریات با روزنامه نگاران ارتباط برقرار می کنند اما تجربیات سال های گذشته نشان می دهد حتی با صرف هزینه کلان برای برپایی نمایشگاه، پیوندی مناسب و بسزا میان مطبوعات و مخاطبان برقرار نمی شود.

عامه مردم به عنوان مخاطبان و یکی از پایه های اصلی مطبوعات در هنگامه حضور منابع رسمی به فراموشی سپرده می شوند. چند روزِ نمایشگاه می توانست فرصت مغتنمی برای برقرار کردن پیوند آشتی میان مردم و مطبوعات باشد. فرصتی که مخاطبان بتوانند مستقیما با مصائب مطبوعات آشنا شوند و قرابت بیشتری با روزنامه نگاران داشته باشند تا بلکه به این ترتیب تیراژ به خواب رفته جانی دوباره بگیرد. از طرف دیگر هرچند در دوره های قبل نشست هایی تخصصی در گوشه و کنار نمایشگاه برقرار بود اما رفته رفته این مهم نیز کمرنگ تر شده و جای خود را به سازه های رنگی غرفه ها با احوال پرسی گرم میان صاحبان مطبوعات و مسئولان داده است. شاید بهتر بود روزنامه نگاران به عنوان قلب تپنده مطبوعات مهمان ویژه غرفه ها می شدند و خبر رسانی در مورد مشکلات خاموش و دردهای ناگفته آنان نقل گپ و گفت ها می شد.

اما در کنار این دیده نشدن مشکلات، نکته مهم دیگری که باز هم دیده نمی شود، پیگیری تحقق مسائل حقوقی مطبوعات و تصویب قانون حرفه ای روزنامه نگاری است. باتوجه به اینکه نمایشگاه مطبوعات مکان مناسبی برای گردهمایی صاحب نظران و فعالان مطبوعات است؛ ضرورت دارد تا بحث اصلاح قانون مطبوعات و تصویب قانون حرفه ای روزنامه نگاری مطرح و به عنوان یک مطالبه بنیادین از مسئولانی که نمایشگاه را محل رسانه ای شدن خود می دانند؛ پیگیری شود و همچنین نقد و نظر در این مورد به صورت فراگیر انجام شود. هرچند ممکن است این پیگیری از طرف بعضی نشریات وجود داشته باشد؛ اما تا زمانی که خانواده مطبوعات به دور از گرایشات سیاسی بر سر حقوق صنفی خود به اجماع کلی نرسند و یک صدای واحد برای تحقق حقوق خودشان نداشته باشند؛ بی شک دسترسی به این مسئله امکان پذیر نیست. می توان گفت زمانی این امکان فراهم می شود که پیگیری مشکلات و مسائل صنفی از اولویت های اساسی برپایی نمایشگاه باشد. البته اینکه دولت متولی برپایی نمایشگاه است خود می تواند به عنوان یک معضل و مانع نیز شناخته شود.

به هرحال سکوت فعلی و عدم ارائه نقد در مورد نظام مطبوعاتی مسئله ای است که باعث می شود کمبودها به نمایش گذاشته نشود. بر این مبنا باید گفت که این به نمایش نگذاشتن ها و پشت پرده بودن کمبود و کاستی مطبوعات سم مهلکی است که ذره ذره جان قلم را می گیرد و بدین واسطه زهرش به پیکره جامعه تزریق می شود.

دنیای اقتصاد:تورم زدایی با استقلال بانک مرکزی

«تورم زدایی با استقلال بانک مرکزی» عنوان سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به قلم مهدی راستاد است که در آن می خوانید؛دوستی تعریف می کرد که در دوران دانشجویی همیشه آرزویش پیاده روی در مسیر تجریش به خوابگاه طرشت بود، ولی این آرزو تا مدت ها محقق نمی شد. علت این بود که هر بار به تجریش می رسید خستگی و محدودیت زمان بهانه ای می شده تا با هزار و یک توجیه از لذت قدم زدن در خیابان زیبای ولیعصر باز بماند. این دوست ما بعد از مدتی بالاخره راه حلی برای عملی کردن این آرزویش پیدا کرده بود: می گفت با خودم قرار گذاشتم که در زمان خروج از خوابگاه فقط به اندازه کرایه راه مسیر رفت پول همراه خود ببرم. به این ترتیب وقتی به تجریش می رسیدم چاره ای جز پیاده روی در مسیر برگشت نداشتم!

مساله استقلال بانک مرکزی که اخیراً در مجمع تشخیص مصلحت مورد بررسی قرار گرفت، با این مثال فوق دارای یک وجه مشترک است: مشکل عدم سازگاری زمانی (time inconsistency). به این معنی که سیاست گذار گرچه در شرایط عادی خواستار حفظ استقلال بانک مرکزی است (چراکه می داند دخالت در سیاست های پولی موجب تورم در آینده خواهد شد) اما زمانی که در تنگنای مالی قرار می گیرد اراده لازم را برای مقاومت در برابر وسوسه های مداخله گرانه از دست می دهد و با خدشه دار کردن استقلال بانک مرکزی اراده خود را به بانک برای تأمین مالی کسری بودجه خود تحمیل می کند.

در شرایط کنونی این امیدواری ایجاد شده بود که سیاست گذار به این سطح از آگاهی رسیده باشد که رفتار خود را در شرایط تنگنا بتواند پیش بینی کند و در سایه این پیش بینی تحلیل واقع گرایانه ای از رفتار آینده خود داشته باشد. چنین خودآگاهی شرایطی را فراهم آورده بود که شاید برای نخستین بار بررسی استقلال بانک مرکزی به طور جدی در دستور کار قرار گیرد تا بتوان به برخورد ریشه ای با معضل تورم به جای رویه مرسوم و بی اثر کنترل قیمت ها امیدوار شد. لازمه حرکت در این مسیر آن است که این بار سیاست گذار با دیدی عمیق تر به تحلیل انگیزشی رفتار خود پرداخته و از خود بپرسد: چه شرایط و انگیزه هایی موجب فشاردولت بر بانک مرکزی در جهت افزایش حجم پول می شود؟ و اینکه با استفاده از چه ابزاری می توان تعهد لازم را در جهت عدم دخالت طوری ایجاد کرد که در آینده اگر دولت مجددا دچار تنگنای مالی شد امکان دخالت در سیاست های پولی را قبلا از خود سلب کرده باشد؟

به نظر می رسد که می توان امیدوارانه طرح این مسأله را نشانه ای از آن دانست که سیاست گذار به درستی متوجه نقش کلیدی استقلال بیشتر بانک مرکزی در پاسخ به سوال فوق شده است. به عبارت دیگر، سیاست گذار باید به دنبال یافتن ساز و کاری باشد که در شرایط خاص بتواند دست خود را چنان بسته باشد که مانع از عملی کردن وسوسه های مداخله گرایانه اش در سیاست پولی شود. چنین اقدامی محقق نخواهد شد، مگر در سایه بلوغ اقتصادی - سیاسی سیاست گذار، درست همانند تصمیم به همراه نداشتن عمدی کرایه مسیر برگشت در مثال فوق. اقدامی که باید از طرف جامعه علمی و حرفه ای کشور مورد استقبال قرار گیرد و فواید آن - با ساده سازی مفاهیم - به افکار عمومی جامعه انتقال یابد تا زمینه را برای تبدیل این مهم به یک خواست اجتماعی فراهم آورد. حال که با تصمیم مجمع تشخیص مصلحت از سرعت حرکت به سمت استقلال بانک مرکزی کاسته شده است، شاید این فرصت فراهم آمده باشد که جامعه علمی و حرفه ای کشور با یادآوری الزامات و مخاطرات این اقدام، به سیاست گذار در چگونگی عملی ساختن آن مشورت دهد تا همگی همان طور که از قدم زدن در خیابان ولیعصر لذت می بریم همانند سایر کشورها یکبار برای همیشه از درد تورم خلاصی پیدا کنیم.

نظر شما در این رابطه چیست
آخرین اخبار