پنجشنبه ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ - 2024 March 28 - ۱۷ رمضان ۱۴۴۵
۰۳ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۲:۱۹
همه حرف‌های بهاره رهنما،مهنازافشار،کمندامیرسلیمانی....

«دورهمی زنان شکسپیر»

بهاره رهنما می‌گوید، پرکاری این روزهای او به خاطر داشتن رانت و پارتی نیست، بلکه به خاطر پشتکار و تلاش بی‌وقفه‌اش در عرصه هنری است.
کد خبر: ۶۱۳۷۵
بهاره رهنما، این روزها با اجرای نمایش «دور همی زنان شکسپیر» تصویری متفاوت از کار گروهی زنانه نشان می‌دهد. بازیگرانی که دور هم جمع شدند تا چهارمین تجربه این بازیگر و حالا کارگردان را روی صحنه جان ببخشند.  مهناز افشار، نسیم ادبی، کمند امیرسلیمانی، بهنوش بختیاری و بهاره رهنما به کافه خبر آمدند تا درباره «دور همی زنان شکسپیر» حاشیه‌هایش و تلاش‌هایی که برای اجرای این نمایش صورت گرفته صحبت کنند:

خانم رهنما درست است که در کارهای شما زنانگی نقش مهمی دارد اما انگار همه سعی‌تان بر این است که شائبه فمینیستی بودن یا دفاع بی‌مورد از زنان و چیزهایی از این دست، به شکل شعاری اتفاق نیفتد. معمولا در کارهای این چنینی، این مرز باریک خیلی رعایت نمی‌شود.

بهاره رهنما: ممنونم که این نکته را متوجه می‌شوید چون من طی چهار، پنج سال اخیر که در حوزه تئاتر کار می‌کنم مدام مجبور بودم این توضیح را بدهم، در طبقه‌ای که سطح مطالعه‌شان زیر متوسط است تشخیص بین خلق فضای زنانه و خلق یک فضای زن‌گرا یا مردستیز کار بسیار سختی ست. و به راحتی هر کاری که در آن مثلا چند خانم وجود دارد یا درباره دغدغه‌های زنانه در آن صحبت می‌شود، سازنده‌اش متهم به فمینیست بودن می‌شود در حالی که به نظرم این یک قضاوت خیلی سطحی ست. حداقل در مورد من این قضاوت درستی نیست که چه کارنامه‌ام، چه کارهایی که انجام داده‌ام، چه تفکرات و داستان‌هایم حکایت از یک آدم مرد ستیز نمی‌دهد. لااقل نه به آن معنای شعارزده‌ای که در ایران وجود دارد. ولی بدیهی‌ست کسانی که درباره موضوعی حرفی دارند، یا در فضای خاصی قرار داشته‌اند بهتر می‌توانند آن فضا را ترسیم کنند تا کسانی که خارج از آن فضا هستند. این فضای زنانه چیزی ست که من درش تجربه دارم و همیشه برایم جالب بوده. حتی گاهی انتقادهایی هم به این دنیای زنانه داشته‌ام و در این مورد از همه نمایشنامه‌هایم می‌توانم فکت بیاورم. متن این نمایش یک متن بسیار قدیمی متعلق به چهارصد سال پیش است. متنی شعارگرا که در مذمت مردان نوشته شده بود. من نمایشنامه‌های دیگر این نویسنده را هم که خواندم دیدم با این که یک نویسنده مرد است، اما طرفدار حقوق زنان بوده و در این مورد کلی نوشته دارد. اما چیزی که به این نمایشنامه اضافه شد تا این مرز به قول شما رعایت شود، جهان‌بینی من و پیمان است. در این کار دوست داشتم به طور مشخص پیمان قاسم‌خانی هم به ما اضافه شود چون پیمان نگاه زن‌گریزی دارد و همیشه فیلمنامه‌هایش متهم به این بوده که در آن زنان خیلی کمرنگ‌ و منفعل و فرعی‌اند. به خاطر همین به نظرم رسید تلفیق نگاه نویسنده مردی که زن ستیز نیست ولی نگاه انتقادی و طنزی به فضای زنانه دارد، با این متن می‌تواند نمایشنامه را به آن سطحی که دوست دارم نزدیک کند. به همین دلیل مخاطبان این نمایش فقط خانم‌ها نیستند. 

زنان نمایشنامه‌های شکسپیر اغلب زنانی هستند که قربانی شرایط می‌شوند و به همین خاطر می‌توان گفت که آنها در قضاوت‌ها و رفتارهایی که از خود نشان می‌دهند به نوعی محق هستند. شما در بازی‌های‌تان چقدر توانستید از این قضاوت کردن و حق دادن به آنها  فاصله بگیرید؟

نسیم ادبی:ببینید، نقش «کاترین» در «رام کردن زن سرکش» با باقی زنان نمایشنامه‌های شکسپیر کمی فرق می‌کند. مثل لیدی مکبث نیست یا مثلا مثل مادر هملت نقش فرعی ندارد. کلا شخصیت‌های این نمایش، زنان نقش‌های اصلی آثار او هستند. مثلا اوفیلیا یا ژولیت. اما کاترین یک زن بسیار جسور سرکش است که زبان تلخی دارد و با این حال از درونی آرام بهره‌مند است. من همیشه می‌گویم کاترین مثل فروغ می‌ماند. چون فروغ زبانی بسیار تلخ داشت و در دلش هیچ چیزی نبود. این که دارم اینقدر راحت درباره فروغ صحبت می‌کنم به خاطر این است که نقشش را در کار خانم صابری بازی کرده‌ام. جسارت فروغ به حدی بود که مثلا در دربار می‌توانست در یک جلسه جلوی هویدا بایستد و به او بگوید که دارد اشتباه می‌کند اما در عین‌حال شعرهایش سرشار از لطافت و زنانگی بود. همین هم نابودش کرد. مگر چقدر می‌توان در برابر پلیدی‌های جامعه عصیان کرد؟ چقدر می‌شود ایستاد؟ مگر یک زن می‌تواند به تنهایی خودش را آماج تیرها کند و دوام بیاورد؟ در مورد کاترین هم همین‌طور است. زبان تلخی دارد ولی صاحب قلبی عاشق است. کاترین زنی ست که پذیرای عشق شده، هرچند او هم قربانی ست، چون همین مردی که برای به دست آوردن او این همه تلاش کرد الان با او مثل یکی از اشیاء خانه‌اش رفتار می‌کند. در مورد بقیه زنان این نمایش هم باید بگویم، ما سعی می‌کنیم در این نمایش روزمرگی را به چالش بکشیم. می‌خواهیم بگوییم در دام همین روزمرگی ست که باید عشق را حفظ کرد. و این پرسش را مطرح می‌کنیم که آیا حواست هست به کجا داری می‌روی؟ وقتی عشق‌ به ازدواج ختم می‌شود، آیا حواست هست، هوای احساست را داشته باشی؟ حواست هست از آن عشق، از آن موقعیت، به خوبی حراست کنی و قدرش را بدانی؟ نه تنها عشق، هر چیز دیگری. از موقعیت شغلی گرفته تا موفقیت‌های کوچک و بزرگ. چرا تا آن را به دست می‌آوریم دیگر برایش ارزش قائل نیستیم؟ بستر اصلی این نمایش همین نکته است. آن نکات سطحی که مثلا ما داریم مردها را مسخره می‌کنیم یا یکی دیگر می‌گوید این نمایش سراپا در تحسین و مدح مردان است همگی کف روی آب است. عمق چیز دیگری‌ست.

مهناز افشار: در مورد زنانه بودن این کار سه همکار خوب من که قبلا با آنها بازی داشته‌ام یعنی محمدرضا گلزار، حامد بهداد و بهرام رادان که از دوستان خیلی خوب من هستند و همه لطف کردند و به دیدن این کار آمدند، هر سه تعبیرهای جالبی داشتند. مثلا آقای بهداد می‌گفت اصلا این احساس به من داده نشد که وارد یک فضای کاملا زنانه ضد مرد شده‌ام. اتفاقا به من این حس را داد که زن آنقدر هم که در بعضی فیلم‌ها نشان داده می‌شود، شیطانی نیست. این نمایش یک وجهی را نشان می‌دهد که وجه دفاعیه زن از عشق است. یا آقای گلزار و آقای رادان برایشان جذاب بود و اصلا این حس را نداشتند که آمده‌اند تا محکومیت مردها را شاهد باشند. شاید این مال خود قصه است. یعنی متن و بعد بهاره این خصوصیت را به ما داده که این گونه از عشق و ناراحتی‌ها و شکست‌های‌مان صحبت کنیم.   

خانم سلیمانی دزدمونا در نمایشنامه شکسپیر اتفاق وحشتناکی برایش رخ می‌دهد. بازی کردن این نقش بدون افتادن در دام مظلوم نمایی و این چیزها باید کار سختی باشد، درست است؟

کمند امیرسلیمانی: چیزی که برای من در این قصه به نظرم جالب آمد این بود که دیدم قربانی شدن برای عشق متعلق به زمان خاصی نیست. از زمان‌های خیلی قدیم تا به امروز همیشه این اتفاق افتاده و مربوط به هیچ قشر و نسل خاصی هم نیست. همیشه زنان به خاطر روحیه شکننده‌ای که دارند و قداستی که برای عشق قائلند، قربانی ارتباطات‌شان شوند، حتی به قول خانم رهنما بدون این که طرف مقابل‌شان مقصر باشد. دزدمونا هم همین طور است. یک ملکه بیگناه که عاشق شوهرش است اما در نهایت به دست همسرش کشته می‌شود. از سوی دیگر این شخصیت‌ها الان دیگر خارج از نمایشنامه‌های شکسپیر هستند. یعنی این دزدمونا آن شخصیت نمایشنامه نیست، از آن بیرون آمده و وارد یک جمع خودمانی،‌یک میهمانی دور همی شده است. اینجا جمعی است که می‌توان خصوصی‌ترین و شخصی‌ترین زاویه‌های روحی و درونی این نقش‌ها را ببینیم و به همین خاطر است که می‌گویم این دزدمونا، آن همسر اتللو در نمایشنامه شکسپیر نیست. 

خانم افشار شما چطور شد که بازی در این نمایش را پذیرفتید؟  

افشار: دلیل کار کردن من در تئاتر این نیست که مثلا بگویم بیایید و ببینید، من هم دارم تئاتر کار می‌کنم. به واقع و بدون هیچ تعارف و اغراقی دلیلش این نیست، بلکه دلم می‌خواهد چیز تازه‌ای بیاموزم. من ۱۵ سال است که در سینما کار می‌کنم. در سینما ما فرصت کات کردن و رفع اشتباه داریم اما در تئاتر از این خبرها نیست. اینجا کار گروهی بیشتر معنا می‌یابد. ارتباطی که بین بازیگران شکل می‌گیرد خیلی عمیق‌تر است و همه اینها باعث می‌شود که تو تجربه متفاوتی داشته باشی. تجربه‌هایی که در سینما هم می‌توانی از آن استفاده کنی. به خاطر همین به تئاتر می‌آیم که بیاموزم. کار اولم در تئاتر کار آقای حداد بود و من بسیار از او متشکرم که به من اعتماد کردند. . بعد هم کار آقای ابر بود که آن هم تجربه خیلی خوبی بود. اما در مورد «دور همی زنان شکسپیر» باید بگویم که من کارهای بهاره رهنما را دیده بودم و دنیای حسی‌اش را خیلی دوست داشتم چون می‌دیدم که این دنیا را چقدر خوب در تئاتر اجرا می‌کند. صحبت از این کار شد و این که نمایشنامه‌ای خیلی قدیمی قرار است کار شود که البته با آنچه که ما امروز کار می‌کنیم بسیار متفاوت است. بهرحال  پیمان قاسم‌خانی و بهاره رهنما، این متن را خیلی تغییر داده‌اند و امروزی کرده‌اند. همه ما از شخصیت‌های شکسپیری فیلم و تئاتر دیده‌ایم. چه در ایران و چه غیر ایران و آنها همیشه جذاب هستند. به خاطر همین تجربه کردن یکی از این شخصیت‌ها برایم خیلی جالب بود. ضمن این که گروه، خیلی حرفه‌ای بود و خود بهاره هم در حین کار به عنوان کارگردان عالی بود. خیلی این نمایش را دوست دارم با این که معمولا کار روتین برایم گاهی عجیب و غریب می‌شود اما هر شب که اجرا داریم کار را دوست دارم. یعنی هر شب نفس تماشاگر برای من تغییر می‌کند. با انرژی تماشاچی بعضی شب ها خیلی بیشتر هیجان و عشق دارم، بعضی وقت‌ها هم کمتر. به هرحال یک نوع آزمون است و من دوست دارم که این آزمون را از سر بگذرانم. 

شکسپیر همیشه در نظر آدم پرشکوه و سخت و دست نیافتنی‌ست. یعنی همیشه این فخامت و سنگینی را با نامش به ذهن مخاطب منتقل کرده اما این شخصیت‌ها ضمن این که با همان شناسنامه شکسپیری روی صحنه حاضر شده‌اند انگار اصلا جزو شخصیت‌های شکسپیر نیستند. آدم‌هایی مستقل بودند که هر کدام در زندگی مشترک‌شان به مشکلی برخورده بودند. این بار طنز کمک کرده بود که شخصیت‌ها برای مخاطب ملموس شوند ضمن این که کار به لودگی هم نمی‌کشید و این نکته مهمی ست. این تبدیل شدن شخصیت‌ها چطور اتفاق افتاد؟

رهنما: پدرم همیشه یک مثالی می‌زد که در این کار خیلی به من کمک کرد. پدرم می‌گفت مرز باریکی بین جذابیت و سخیف بودن وجود دارد و هنرمند کسی است که این مرز را همیشه رعایت می‌کند. از روز اولی که با پیمان این متن را دست گرفتیم، همیشه فکر می‌کردم آن کلیت و فضا و شکوه را حفظ کنم، اما در عین حال حرف‌های تازه‌ای در آن بزنم. حرف‌های تازه‌ای که در عین حال همیشگی‌اند. عشق و حسادت و طمع ورزیدن چیزی نیست که مربوط به دوره‌های خاصی باشد. همیشه هست. و دلم می‌خواست این‌ها را در نمایشم مطرح کنم. زمانی هم که بچه‌ها آمدند، با وجود همه تجربه‌هایی که داشتند، خودشان را به من به عنوان کارگردان سپردند. خیلی جاها مثلا ما به شوخی‌هایی در مورد بهنوش بختیاری می‌رسیدیم که شاید کار را خیلی از این چیزی که الان هست بامزه‌تر می‌کرد ولی دیگر به دلم نمی‌نشست. انتخاب علی بوستان که پیشنهاد کریستف رضائی عزیز بود، هم در همین راستا صورت گرفت. برای این که آن نخ جدیت در بین کار وجود داشته باشد. بهرحال گروه «این تابستان» چه در این کار و چه در کارهای قبلی می‌خواهد بگوید که عشق فراتر از جنسیت است. در این کار هم تا بیست روز مانده به اجرا رومئو در نمایش حضور داشت. می‌خواستم رومئو به عنوان نماد مردهای خوبی که در نمایش هم می‌گویم گاهی بین یک میلیون مرد پیدا می‌شود در کار باشد. یکی از بهترین لحظات این نمایش هم که به مانیفیست من به عنوان نویسنده بسیار نزدیک است دقیقا همان صحنه‌ای است که همه ما با وجود همه آزارها و مشکلاتی که داریم ژولیت را تشویق می‌کنیم که به دیدار رومئو برود. انگار که ژولیت پیامبری از میان زن‌هاست که ما امیدواریم رسالتش دیده شود. 

کنترل بازیگرها هم خیلی خوب بود. من خودم فکر نمیکردم بهنوش بختیاری بتواند روی صحنه به این شکل بازی کند

رهنما: هیچ کس باور نمی‌کند. هم خودش روی صدایش خیلی کار کرد و هم از بچه‌ها خواستم که به هم کمک کنند. مثلا از کمند خواستم که روی حرکات بهنوش کار کند یا نسیم در مورد صدا با او همکاری داشته باشد. این روحیه باعث شد که هم بهنوش و هم مهناز افشار که سومین تجربه تئاتری‌اش است، بتوانند تجربه بسیار خوبی را در این کار داشته باشند. اولین پله بازیگری این است که بازیگر خودش را در اختیار کار قرار دهد. من خودم وقتی سر کاری می‌روم فارغ از همه تجربه‌هایی که دارم، نگاه می‌کنم، ببینم، کارگردان از من چه می خواهد و واقعا همه بچه‌ها هم این خصوصیت را داشتند. یعنی همه بازیگران به من اعتماد کردند و خودشان را به کار سپردند و هم من خیلی روی بازی گرفتن متمرکز بودم. 



خانم بختیاری شما چطور شد که در این نمایش بازی کردید؟ 

بختیاری: خب من دانش‌آموخته تئاتر هستم. سال ۷۵ در کلاس‌های مدرسه رهام هنر شرکت کردم و شاگرد خانم مهتاب نصیرپور بودم. دو سال پیش هم دوره کامل بیان را پیش افشین هاشمی و میکاییل شهرستانی گذراندم. یعنی می‌خواهم بگویم من همیشه تئاتر را دوست داشتم. سال ۸۸ هم با آقای رحمانیان مشغول تمرین نمایش «هامون بازها» بودیم که متاسفانه به روی صحنه نرفت. تا به حال چند باری پیشنهاد بازی در تئاتر داشتم ولی همیشه دلم می‌خواست اولین تجربه‌ام با بهاره رهنما باشد. هم به خاطر دوستی‌مان و هم به دلیل بینش و فضای کاری‌اش. کلا من این فضای زنانه کارهای بهاره را خیلی دوست دارم و به خاطر همین همیشه ازش می‌خواستم که اگر روزی نمایشی کار کرد اجازه دهد من هم با او کار کنم. بهاره هم خیلی لطف کرد و به این خواسته من احترام گذاشت و برای بازی در نقش کلئوپاترا دعوتم کرد. نقشی که برای من هم خیلی دوست‌داشتنی بود و واقعا از اعتمادی که به من کرد بسیار ممنونم. چو خیلی از کارگردان‌ها این اعتماد را نمی‌کردند. 

بازخوردها چطور بوده؟

بختیاری: خیلی از دوستان تئاتری بعد از دیدن نمایش به من گفتند که تو باید از اول تئاتر کار می‌کردی. بچه‌های تئاتر هم برخلاف این که همیشه می‌گویند نسبت به بچه‌های تصویر گارد می‌گیرند اصلا با من اینطور نبودند و خیلی تشویقم کردند. الان هم چند پیشنهاد بازی در تئاتر دارم که البته قطعی نشده است. 

خود تئاتر چه خصوصیات و ویژگی‌هایی برای‌تان داشت؟ 

بختیاری: من در کل آدم منظمی هستم. یعنی همیشه دیالوگ‌ حفظ کرده سر کار حاضر می‌شوم یا مثلا سر کار اهل موبایل‌بازی نیستم ولی تئاتر به من انضباط دیگرگونه‌ای داد. نوعی ریزبینی و دقتی که باید در تک تک لحظه‌های بازی آن را رعایت کنی. در کار تصویر، تدوین یا کارگردان خوب، راحت می‌تواند تو را نجات دهد، اما در تئاتر اگر بازیگر خوبی نباشی لو می‌روی. اوایل برایم هر روز تمرین کردن کار سختی بود. من کارهای نود شبی هم کرده بودم که به خاطرش چهار صفحه دیالوگ را یک ساعته باید حفظ می‌کردم، اما این که هر روز پنج صفحه دیالوگ را تمرین کنی به نظرم عجیب می‌آمد، ولی بعد فهمیدم که چقدر مهم است. روزهای اول که رسما قرص پیش قلب و کلرودیازپوکساید می‌خوردم و باز هم نمی‌توانستم لرزش دستم را پنهان کنم. بچه‌ها به من می‌گفتند تو ۱۹ سال است که بازیگری چرا اینقدر می‌ترسی و من می‌گفتم که این تجربه را اصلا با هیچ چیز دیگری نمی‌توانم، مقایسه کنم. با این که سابقه اجرای زنده هم داشتم و از مردم نمی‌ترسیدم، اما با این حال تجربه بسیار متفاوتی بود. صحنه حالم را خوب می‌کند. من حتی وقتی پیش از ورود به صحنه سر درد می‌گیرم قرص نمی‌خورم، چون می‌دانم آنجا که بروم حالم خوب می‌شود. تئاتر خیلی از مشکلات جسمی و روحی مرا از بین برد و پشیمانم که چرا این همه سال کار نکردم. با این نمایش احترامم به بچه‌های تئاتر دو برابر شد و فهمیدم که خیلی زحمت می‌کشند، خیلی کار می‌کنند و خیلی بازیگرند و البته خیلی هم کم پول می‌گیرند که این واقعا دردناک است. یک رسمی بین بچه‌های تئاتر هست که همیشه پشت صحنه نان و پنیر و گوجه و خیار می‌خورند. یک بار پرسیدم که چرا غذای بهتری نمی‌خورید؟ و گفتند از بس همیشه بودجه تئاتر کم بوده، این نان و پنیر دیگر به یک رسم تبدیل شده است. واقعا نمی‌فهمم چرا اینقدر بودجه تئاتر کم است و امیدوارم نگاه به تئاتر عوض شود چون می‌بینیم که امروز تئاتر حتی از سینما و تلویزیون هم قوی‌تر عمل می‌کند. 

خانم رهنما، آن جزئیات انسانی که شما هم به آن اشاره کردید و جزو خصوصیت و ماندگاری نقش‌های شکسپیر شده، نکته درستی است که شما به آن اشاره کردید اما یک سری خصوصیات هست که در یک محدوده جغرافیایی معنا پیدا می‌کند. نمی‌خواهم بگویم نقش‌ها ایرانی شده بودند ولی جدای از این شکسپری بودن‌شان، برای تماشاگر ایرانی ملموس و قابل درک بودند. زنانی که نمونه‌های‌شان را در گوشه و کنار زندگی خودمان هم می‌توانیم ببینیم. این روند چگونه شکل گرفت؟

رهنما:وقتی من و پیمان تصمیم گرفتیم روی این متن کار کنیم قرار گذاشتیم این متن را جوری کار کنیم که مردم را به تئاتر بکشاند. این برای من به عنوان کارگردان مهم بود. این که مردم بیایند یک تئاتری را ببینند و با آن ارتباط برقرار کنند. این تئاتر برایم عزیزتر از تئاتری‌ست که مردم آن را نفهمند و همیشه هم همین جوری کار کرده‌ام. حتی قرار بود شخصیت‌ها در بروشور در حد دو خط معرفی شوند اما در چهار باری که من متن را بازنویسی کردم و در پلاتی که پیمان دو بار آن را تغییر داد، سعی کردیم اطلاعاتی انتخاب کنیم که خیلی تکراری نباشد ولی شخصیت را به خوبی به مخاطب معرفی کند. درباره نوع حرکت و رفتار بازیگر روی صحنه هم من سعی کردم چند فیگور معروف شکسپیری را در کار نگه دارم، ولی به هرحال سعی کردیم مرز را رعایت کنیم. یعنی نه خیلی ایرانی شود، نه خیلی شکسپیری. حتی روی تفاوت حرکات بازیگرها خیلی بحث کردیم، همچنان که در مورد لباس‌ها من به عنوان طراح خیلی سعی کردم این تفاوت لحاظ شود. 

ادبی: من از این حرف شما تعبیر ملموس بودن را می‌کنم. چون ایرانی بودن یک تعریف دیگر دارد. ایرانی بودن یعنی ما خارجی بازی نکردیم. وقتی شما بازیگران ایرانی را می‌بینی را که نقش‌های خارجی بازی می‌کنند، گاهی به این نتیجه می رسی که اینها چقدر متفاوتند. چون خارجی‌ها اصلا از این فیگورها و ژست‌ها ندارند. حتی در تئاترهای کلاسیک‌شان باز به این شکل اغراق‌شده بازی نمی‌کنند. همین خصوصیت در ایران بود که باعث شد عده‌ای فکر کردند تئاتر بازی کردن یعنی حرکات فاخر. در حالی که خیلی چیزها عوض شده. برای همین هم هست که بازیگران تئاتر این قدر در سینما موفق عمل کردند. چون تئاتر به سمت مینی‌مالیست رفته است. یعنی وقتی داری یک تئاتر تماشا می‌کنی انگار بخشی از یک زندگی را می‌بینی. در این تئاتر هم ما از آن مرز خارج نشدیم، یعنی نه آن حرکات اغراق شده را داریم، نه چیزی که تماشاگر را بخواهد اذیت کند. هر کدام استایل زن زیبای شکسپیری را حفظ کردیم، ولی در عین حال تفاوت‌های‌مان را هم حفظ کردیم. مثلا کاترین به خاطر شخصیتش کمی عصا قورت‌داده‌تر و مغرورتر است. مهناز افشار به خاطر بی‌قراری ژولیت خصوصیات دیگری دارد. هم تفاوت‌ها را حفظ کردیم هم از قالب متن شکسپیر خارج نشدیم یعنی شما نمی‌توانید بگویید این بازیگر همان کسی است که در کار مثلا علیرضا نادری بازی می‌کرد.

افشار: ما خیلی کم از زبان بدن در فرهنگ هنری‌مان استفاده می‌‌کنیم. خدا استاد سمندریان را رحمت کند، من چهار سال شاگرد ایشان بودم و ایشان همیشه به ما می‌گفتند فقط قرار نیست دیالوگ بگوییم یا میمیک داشته باشیم. زبان بدن در بازیگری مدرن خیلی اهمیت دارد و این را در سینمای آن ور آب به خوبی می‌توان مشاهده کرد. خوشبختانه این روزها به لطف داشتن اساتیدی که هستند و بودند این مسئله خیلی بین دانشجویان و بازیگران رواج داده شده است. به نظرم بازی ما در این نمایش خیلی لب مرز بود. این که خیلی هم نباید این زبان بدن و اکت بدنی ایرانی باشد. ما یکسری رفتارها داریم که مختص ایرانی‌هاست. مثلا زمانی که ناراحت هستیم یا خجالت می‌کشیم یا هر چیز دیگری یکسری حرکات داریم. قرار نبود که از این حرکات خیلی استفاده کنیم. مثلا یادم هست در شب‌های اول اجرا من سرم را پایین می‌انداختم ولی بعد آقای حبیب رضایی که کار را دیده بودند به من گفتند این سر پایین انداختن یک اکت ایرانی‌ست و به شخصیت شکسپیری نمی‌خورد.در نتیجه برای نشان دادن خجالت ژولیت خیلی نباید از این اکت استفاده کنم. چون درست است که بهاره و پیمان قاسم‌خانی این متن را امروزی کرده‌اند اما در هر حال متن، یک متن شکسپیری‌ست. قرار نبود ژولیت ایرانی شود. من تمام شب‌ها مراقبم که یک وقت ژولیت را به سارا یا لیلا تبدیل نکنم. یعنی او ژولیت بماند با تمام حرکات فاخر شکسپیری. اینها همه به لطف کارگردانی بهاره مدیریت شده است. ممکن است یک لحظه در صحنه حواس آدم پرت شود ولی خب من تمام سعی‌ام را می‌کنم.  

امیرسلیمانی: من کمی دیرتر به گروه پیوستم. وقتی وارد شدم کمی شخصیت‌ها برای بچه‌ها شکل گرفته بود. خیلی سال بود که تئاتر بازی نکرده بودم و همیشه دوست داشتم بعد از این همه سال در کاری بازی کنم که چیز تازه‌ای برایم داشته باشد. اولین نکته‌ای که در این کار توجهم را جلب کرد بین‌المللی بودن کار بود. فکر می‌کنم اگر تماشاگران خارجی به دیدن کار بیایند یا تماشاگران ناشنوا به تماشای کار ما بنشینند، بتوانند از روی حرکت من شخصیت مرا درک کنند. این برایم خیلی مهم بود. از طرف دیگر من همیشه اتفاقات زندگی‌ام را خوب برای خودم تعریف می‌کنم. من کمی دیر به بچه‌ها پیوستم و با خودم گفتم خوب شد، چون شخصیت‌های بقیه بچه‌ها شکل گرفته و من می‌توانم چیزهای جدیدی پیدا کنم که از بقیه آن را نگرفته باشم و مختص خودم باشد. دلم می‌خواست خصوصیتی را وارد این شخصیت بکنم که روی آن تسلط داشته باشم و چون از بچگی کار حرکت می‌کردم با صحبت‌هایی که با بهاره کردیم و یک بخشی از آن هم ایده خودش بود، به این نتیجه رسیدم که از حرکات نرم بدنی استفاده کنم. چون شخصیت دزدمونا به صرف این که نام ملکه را با خود یدک می‌کشد خیلی از حرکت‌ها را نمی‌تواند انجام دهد، خیلی از حرف‌ها را نمی‌تواند بزند و به همین خاطر کمی دست و پای من در ایفای این نقش بسته بود. به همین خاطر سعی کردم این نرمش را وارد این شخصیت کنم که خوشبختانه ملاحت و متانت را به تماشاگر توانست منتقل کند.

بختیاری: من هم در مورد نقشم باید بگویم، کلئوپاترا یک ملکه است. ملکه‌ای باشکوه و پیشرو و سنت‌شکن. من در موردش خیلی مطالعه کردم و فیلم‌هایی که درباره او ساخته شده بود را هم دیدم اما بعد به این نتیجه رسیدم که کلئوپاترای این نمایشنامه خیلی با آنها فرق می‌کند. چون او در این نمایشنامه به خواب ژولیت می‌اید و به همین خاطر دیدم می‌تواند کمی مغشوش و پراکنده باشد. به خاطر همین سعی کردم علاوه بر این که فانتزی نقش را حفظ می‌کنم آن غرور و اقتدار شخصیتش را هم روی صحنه جان ببخشم. به هرحال این اولین حضور من روی صحنه تئاتر است و امیدوارم که مردم نقایص مرا ببخشند. برای درآمدن این نقش بهاره چند جلسه خصوصی با من کار کرد تا ترس من بریزد. روی صدایم همانطور که دوستان گفتند خیلی کار کردم و نسیم برای درشت بودن صدایم خیلی راهنمایی‌ام کرد. چون اصولا بازیگر اگزجره کاری نیستم و نمی‌فهمیدم که گل‌درشت بودن یعنی چه. بهرحال همه کمک کردند تا این نقش به این شکل دربیاید. ای کاش محتاج پول نبودم و همیشه تئاتر کار می‌کردم. 

ادبی: و بگذارید بگویم که کارگردان کار دلش می‌خواست تک تک این نقش‌ها و شخصیت‌ها برای خودشان مجزا باشند، هم از لحاظ بدنی و هم از لحاظ صدا. چون ممکن است دوره‌های نوشته شدن اینها توسط شکسپیر فرق داشته باشد. این تفاوت برای تماشاگر جذاب است. این تضادی که بین آن لباس‌های فاخر و نوع بازی ما وجود دارد و صدایی که هر کدام مختص خود ماست. گاهی اوقات سر صحنه من به خودم می‌گویم الان تماشاچی دارد از خودش می‌پرسد باید چه کسی را نگاه کنم؟ چون تک تک بازیگران روی صحنه مشخص‌اند.



رهنما: و اجازه دهید چند نکته را هم من به عنوان نکات پایانی بگویم. ببینید! اتفاق خوبی در این کار افتاد که برای من خیلی ارزشمند بود. باورتان نمی‌شود ولی کوچکترین تنشی بین ما وجود نداشت. اگر هم بود همه را من ایجاد کردم چون بار دیگری روی دوشم بود. ولی آنها هم خیلی کوچک و بی‌اهمیت بود و برخلاف آن تصوری که بین مردم وجود دارد و می‌گویند زنان نمی‌توانند با هم کار کنند، این کار مثال نقض این تفکر است. آقایان همانطور که در نمایش هم می‌گوییم نسبت به زنان رازدارتر هستند. همیشه گروه‌های کاری خوبی را تشکیل داده‌اند و کار را به جلو برده‌اند هیچ وقت‌ هم راجع به اختلاف‌های‌شان صحبت نکرده‌اند. ولی شاید در چند سال اخیر در زمینه هنر شاهد همکاری خوب زنان با هم بوده‌ایم. مثلا در زمینه موسیقی من چند گروه دیده‌ام که خیلی خوب با هم کار کرده‌اند اما در تئاتر فکر کنم این نخستین گروهی بود که همه عوامل آن زن بودند. برای همین خیلی از بچه‌های گروهم ممنونم چون اولین‌بارهای زیادی را رقم زدیم. مثلا جزو اولین گروه‌های نمایشی بودیم که در حین اجرا از پیشکسوتان هنرهای نمایشی هم تقدیر کردیم. یا این که شب اول همه بچه‌ها قبول کردند که فروش کار به غزه تعلق بگیرد و حتی خود ایرانشهر هم سهم خودش را برای این کار خیرخواهانه به ما داد. این حرکت گروهی ما نشان داد خانم‌ها می‌توانند با هم کار کنند. باز فراتر از مرزهای جنسیت فهمیدیم که کار گروهی چقدر لذت‌بخش است. واقعا اگر همکاری هم بچه‌های گروهم و هم مدیر طرح امیر زمردی خیلی زحمت کشید. و همین طور گروه آقای پارسایی هم خیلی با من همکاری کرد. یعنی دو گروه همکاری کردند که یک کارگردان بتواند به هر دو کار برسد. چون ما یک روز در میان تمرین داشتیم و می‌دیدم که بچه‌ها چقدر کمک می‌کنند. واقعا به این ضرب‌المثل درخت هر چه پربارتر افتاده‌تر ایمان آوردم. طی این سال‌ها هر چقدر با بچه‌های کم تجربه‌تر کار کرده بودم مشکلاتم خیلی بیشتر بود. می‌دیدم که چقدر کار کردن سخت است و همه چیز را مدام باید توضیح داد. در صورتی که هیچ کدام این مشکلات را با این گروه نداشتم. یک نکته دیگری هم که باید به آن اشاره کنم انتقادهایی‌ست که از این طرف و آن طرف به گوش من می‌رسد مبنی بر این که می‌گویند چرا گروه «این تابستان» مدام سالن دارد و کار روی صحنه می‌برد. پیشنهاد من به جوانانی که این حرف را می‌زنند این است به جای این که زبان‌شان را تکان دهند، پاهای‌شان را تکان دهند چون نسل جدید ما و آدم‌های همسن و سال خودم را می‌بینم آدم‌های تنبلی هستند. یک بار از این آدم‌ها بخواهید یک روزشان را برای شما تعریف کنند. ببینید چه فعالیت چشمگیری داشته‌اند؟ من از آغاز جوانی با خودم عهد کرده بودم وقتی چهل ساله شدم حداقل سه زبان را راحت صحبت کنم. ولی الان به حساب خودم عقبم ولی اگر می‌بینید من یا این گروه مرتب کار می‌کنیم به خاطر این است که مدام برنامه‌ریزی داریم، مدام کار می‌کنیم. هر بار سه چهار ساعت پشت در اتاق این مدیر و آن مدیر معطل شده‌ایم و در نهایت فکر می‌کنم آدمی که تلاش کند بالاخره به یک نتیجه‌ای می‌رسد. این فرهنگ فقط زبان را تکان دادن و تنبلی کردن در ایران باید یک جایی از بین برود. من در سال‌هایی که می‌توانستم در سینما فعال باشم عاشقانه کار کردم. در سینمای تجاری هم کار کردم و آن را انکار نمی‌کنم اما با علاقه به سمت تئاتر آمدم. خب این آدم‌ها هم همین تلاش را بکنند. آدمی که می‌گوید من چهار سال است پشت در تئاتر مانده‌ام یا استعداد ندارد یا پشتکار. شما نمی‌توانید بگویید همه آدم‌هایی که در عرصه ادبیات یا هنرهای نمایشی موفق هستند یا رانت داشته‌اند یا پارتی. مثلا در مورد همین نمایش خانم ادبی در جریان است که ما دو سال پیش دنبال این کار را گرفتیم و مقدمات آن را فراهم کردیم. آن موقع آقای سرسنگی خیلی رک به من گفت تو به عنوان یک کارگردان تازه‌کار هستی و من چیز خاصی از تو ندیده‌ام که بر مبنای آن بخواهم به تو سالن بدهم. چند کار دیگر بکن تا من بعد از ارزیابی آن به تو سالن بدهم. باز یکی دیگر از چیزهایی که برای جوان‌ها سئوال شده این است که چرا تو همزمان هم یک کار را کارگردانی می‌کنی و هم در همان سالن و در یک تئاتر دیگر بازی می‌کنی؟ این به معنای گرفتن فرصت از آدم‌های دیگر نیست. کار آقای پارسایی کاری بود که ده سال پیش متن آن را به پیمان برای ترجمه داد و آن نقش، نقشی بود که از اساس با آن زندگی کرده بودم، تحلیلش کرده بودم و همیشه دلم می‌خواست آن را بازی کنم. حتی پارسال پیمان به من گفت که بیا آرسنیک و...» را روی صحنه ببریم، ولی من ترسیدم. چون خیلی راه دستم نبود. ولی وقتی آقای پارسایی خواست آن را روی صحنه ببرد، دیدم این بهترین فرصت برای اجرای این نقش است. چیزی که برایم عجیب است این است که من دارم سختی‌اش را می‌کشم. اگر بد است خوب بیایید و آن را نقد کنید. این را من می‌فهمم و درک می‌کنم. کما این که بزرگتران من در مجله فیلم اعتقاد داشتند که من نباید نقش پیرزن بازی کنم. نه به این خاطر که جوانم به خاطر این که جنس بازی‌ام به شکلی است که با نقش یک پیرزن متفاوت است. این نظر یک منتقد است که خیلی برایم مهم و ارزشمند است. از شنیدن این حرف هم به هیچ وجه ناراحت نشدم اما واقعا آدم‌هایی که ندیده درباره کار من قضاوت می‌کنند را به خدا واگذار می‌کنم. چون آدم را متهم به روابطی می‌کنند که واقعا وجود ندارد. آقای سرسنگی آنقدر سرشان شلوغ است که گاهی ما برای دادن یک نامه ساعت‌ها پشت دفترش منتظر می‌شدیم. نه این که ایشان نخواهد کاری انجام دهد ولی هیچ تفاوتی بین من با بقیه کارگردانان قائل نمی‌شد. خودش هم روز اول به ما گفت که هیچ تفاوتی بین ما که گروهی پر ستاره بود با گروه قبل از ما که گروه دانشجویی بود، قائل نشده. من این حرف ها را می‌زنم که جوان‌ها با توهم‌های‌شان بهترین سال‌های عمرشان را از بین نبرند. چون وقتی آدم مدام خودش را محق بداند واقعا عقب می‌افتد.

این روزها نمایش تغییراتی کرده است. مثلا کلاه‌گیس‌ها عوض شده یا لباس‌ها و دیالوگ‌ها تغییر کرده‌اند. این تغییرات ناشی از چیست؟ کسی از شما خواسته که این تغییرات را بدهید؟ 

نه، چون نقل‌قول‌هایی که از متن در بعضی سایت‌ها شده بود اصلا واقعی نبود و من نمی‌دانم از کجا سر در آورده بودند. اما در مورد لباس‌ها و کلاه‌گیس‌ها با وجود اینکه کسی از من کتبا و شفاها نخواست و همه آنها هم مجوز داشت خودم کلاه‌گیس‌ها را حذف و لباس‌ها را مجدد تغییراتی دادم. من طرفدار نمایش برای همه هستم و احترام همه اقشار جامعه برایم واجب است. دلم می‌خواهد نمایش روح و دل مردمم را خوش کند. این مهم‌ترین چیز است پس خودم پیش‌قدم شدم و این تغییرات را دادم.

نظر شما در این رابطه چیست
آخرین اخبار