پنجشنبه ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ - 2024 March 28 - ۱۷ رمضان ۱۴۴۵
۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۱۵:۳۴

رازهایی از زندگی خصوصی "رضا کیانیان"

ايران اكونوميست :«فکر می‌کنید یک چهره موفق چطور فکر می‌کند؟ روزهای عادی اش را چطور می گذراند؟ و ده ها سوال دیگر که در ذهن ما نقش می بندد با خواندن این مطلب به این سوالات شما جواب خواهیم داد. »
کد خبر: ۴۶۹۵
reza kianian
به گزارش ايسنا، مجله تپش با عنوان «رازهایی از زندگی خصوصی رضا کیانیان» به پرسش‌هاي زير پاسخ داد.

فکر می کنید یک چهره موفق چطور فکر می کند؟

روزهای عادی اش را چطور می گذراند؟

با روزمرگی ها چطور کنار می آید؟

اصلا چه لباس هایی می پوشد و چه نوع غذاهایی می خورد؟

در صفحه هایی که پیش رو دارید رازهای موفقیت رضا کیانیان را کشف خواهید کرد!

برای بعضی آدم ها زندگی معنای دیگری دارد. انگار آن ها چند برابر انسان های معمولی لحظات را حس کرده اند و هر بار همه چیز را از نو تجربه کرده اند، حتی همین روزمرگی و معمولی بودن هم برای گروهی خوش آیند است. این که بتوانی مزه لحظه ها را به هر بهانه ای بچشی، زندگی را لذت بخش تر می کند. رضا کیانیان از این جور آدم ها است. این شانس را داشته که بارها زندگی کند، نه به خاطر سن و سال و تجربه و گذر عمر، که به خاطر همه نقش هایی که از او به یاد داریم.همان افغانی«روبان قرمز»، همان اصفهانی خوش زبان «فرش باد»، همان عاشق سیاست باز اهل غذای«ماهی ها عاشق می شوند» همان کاراکتر اهل دل «یه حبه قند» و حتی همان جمشید«شلیک نهایی».هر وقت که خواسته ایم به او در نقشی عادت کنیم او یک باره فرو پاشیده و نقشی جدید را ساخته. انگار علیه همه چیز همه چیز می شورد تا دوباره از نو بسازدش. شورشی که حالا در پنجمین دهه عمرش جای دنجی برای خودش ساخته، بی حاشیه و بدون جنجال بیش از بیست سال در سینما و تلویزیون حاضر بوده و هر بار حضورش همه را غافل گیر کرده، همین هاست که رضا کیانیان را متفاوت از همه هم نسلان و بازیگران کرده است. همه ما همان قدر درباره او می دانیم که نقش هایش به ما گفته، او دور از هیاهو همیشه در حال تولید است. اگر سر صحنه فیلمی نباشد یا گوشه ای از کارگاهش نشسته و فیگورهای چوبی اش را صیقل و جلا می دهد یا این که در اتاقی مشغول نوشتن مطلب یا کتابی است. گاهی هم می شود او را در حال عکاسی دید. اما هیچ وقت نمی شود رضا کیانیان را در قابی محصور کرد.او برای تجربه کردن مدام از این شاخه به آن شاخه می پرد. یک بار جوان معتاد فیلمی می شود و بعد برای بازی در نقش دکتری خوش گذران چند کیلویی چاق می شود و حرکاتش را سست و شل می کند، یک بار پیر مردی روستایی می شود و یک بار وکیلی همه فن حریف.

● حسودها آدم های کوچکی هستند

در زندگی ام اصولا وارد یکسری مناسبات نمی شوم تا حسادت ها به وجود نیاید. من معتقدم اگر تعداد بازیگران سینمای ایران ۱۰۰برابر تعداد فعلی بشود به نفع من است، هر چه کارگردان بیشتر باشد به نفع من است، هر چه فیلم بیشتر تولید شود برای من بهتر است، هر چه جوان بااستعداد و با حال و حتی بی استعداد وارد سینما شوند به نفع من است . دلیلش این است که وقتی بهرام رادان فیلم بازی می کند و مردم نسبت به آن واکنش خوبی نشان می دهند و آن را تماشا می کنند، چراغ سینما روشن می ماند ولی اگر او نباشد یکی از جذابیت های سینما کم شده و این به ضرر من است. من فکر نمی کنم جای کسی را تنگ کرده باشم و همین طور فکر نمی کنم هیچ کس جای من را تنگ کرده باشد. چون من دنیای خودم را دارم که متعلق به خود من است و هیچ کس نمی تواند جای من را بگیرد و اصولا هیچ کس نمی تواند جای هیچ بازیگری را بگیرد. به نظر من کسانی که حسادت می کنند خیلی کوچک هستند، افق دید آدمی باید آن قدر باز باشد که انسان اصلا به این چیزها راضی نباشد.

من هنوز در این دنیا خیلی کارها دارم که باید انجام بدهم. چرا باید به یکی از همکارانم حسادت کنم؟ از سال ها پیش حتی از زمان دبیرستان نقاشی می کردم، کاریکاتور می کشیدم، برای گروه تئاتری مان خطاطی می کردم، پرده می نوشتم، پوستر طراحی می کردم، بروشور درست می کردم. این ها همیشه دغدغه من بوده است. اوایل انقلاب بعضی از کاریکاتورهای من در بعضی از مجلات چاپ می شد. این ها علایق من است و علایقم را دنبال می کنم.

● همه چیز در نور بهتر دیده می شود

همیشه می توان دنیای بهتری داشت. دنیای بهتر آن دنیایی است که دروغ ، ریا، کم فروشی، سلطه، فقر، گرسنگی، جهل، بی قاعدگی و ناامنی و جنگ در آن نباشد. دنیای بی دروغ، بی ریا و با شرف آرمان من است. به دنیای آرمانی ام فکر می کنم. خیلی هم فکر می کنم اما می دانم که بر علیه جنگ نباید جنگ راه بیندازم. می دانم علیه سلطه نباید سلطه ای دیگر خلق کنم. ذات جهان پاک است. من به ذات جهان پناه می برم. آن را دوباره کشف می کنم، آن را بازی می کنم، می نویسم، عکس می گیرم و خلاصه سعی می کنم زیبایی را نشان بدهم. دنیای آرمانی ام را نشان بدهم. زندگی روزمره ذهن ما را مشغول می کند و بیشتر به سمت دروغ و ریا می برد و از ذات پاک جهان دور می کند. روزمرگی نمی گذارد ببینم و بشنوم. جهان پر از زیبایی است با یک لایه زشتی. زشتی را آدمی ایجاد کرده. آدمی هم می تواند مغلوب شان نشود. هنر جلوه های پاکی و زیبایی را می نمایاند. هنر از جنس نور است. به همه چیز نور می پاشد، حتی به بدی. همه چیز در نور بهتر دیده می شود؛ حتی بدی.

● بعضی معانی مسئولیت را دوست ندارم

احساس مسئولیت از آن کلماتی است که در ۵۰ سال اخیر ما n تا معنی پیدا کرده و من بعضی از معانی آن را دوست ندارم . مثلا همین که حرف احساس مسئولیت می شود داستان مسئولیت جمعی و... پیش می آید که من اصلا قبولش ندارم. من فکر می کنم که به عنوان یک انسان، هر کس کاری انجام می دهد و باید در مورد کاری که انجام می دهد مسئولیت هایی را بپذیرد، من هم مسوولیت های کارم را قبول می کنم و در حد توان خودم، کارم را انجام می دهم.

● حتی علیه خودم شورش می کنم

من کلا شورشی هستم. من حتی علیه خودم هم شورش می کنم، خودم را به هم می ریزم و نابود می کنم. من اصلا حوصله ندارم که دنیا چارچوب پیدا کند. یعنی به محض اینکه چارچوبی مشخص می شود آن را به هم می ریزم. در رابطه با افراد و جامعه من آرام و محتاطم ولی در مورد خودم آنارشیست هستم. شاید به همین علت هم باشد که نقش های متفاوت بازی می کنم.در زمان کودکی من بازیگرانی بودند که به آنها می گفتند مرد هزار چهره، من همیشه فکر می کردم آیا امکان دارد یک روز من هم مرد هزار چهره بشوم؟ و از آنجا که هر چه بخواهی اتفاق می افتد، برای من هم پیش آمد. بر مبنای همان آنارشیسمی که در زندگی شخصی ام وجود دارد، هر اتفاق بدی که در زندگی ام بیفتد با آن روبه رو می شوم و سعی می کنم آن را بخورم. من اگر هم بی تابی دارم در ارتباط با دیگران کنترلش می کنم ، نمی خواهم در ارتباط با دیگران تشدیدش کنم.

● هرکس باید اسم خودش باشد

یک روزی یک آقای بسیار محترم و عارفی به من گفت: « می خواهی اسم اعظم را بهت بگویم؟» می گویند خدا هزارها اسم دارد که یکیش اسم اعظم است. اگر اسم اعظم را بدانی، جهان دراختیار تو قرار می گیرد و بلافاصله به خدا پیوند می خوری. در داستان ها آمده که بسیاری از عرفا به دنبال اسم اعظم بودند.

چشمم برق زد و گفتم: معلوم است که دلم می خواهد، بگویید.گفت:« خدا چند اسم دارد؟» گفتم:

« هزارتا» گفت:«هزار تا همه مفاهیم خوب هستند. این هزار تا به هم مربوطند. یکیش هم اسم تو است. اسم اعظم اسم تو است. به شرطی که مثل اسمت باشی، بقیه را هم می شوی. تو رضاباش، بقیه اسماء هم خواهی شد.» از آن جا به بعد من به این خیلی فکرکردم. هرکسی در جهان مثل اسم خودش باشد، جهان گلستان می شود.

● من ستاره نیستم

در فرهنگ بازیگری در دنیا یک عده را Star و یک عده را بازیگر کاراکتر می نامند. یعنی این افراد می توانند نقش های متفاوتی را بازی کنند یا یک پیشینه و زمینه تئوریک آموزش بازیگری دارند. آن Starها در فرهنگ کلی، کسانی هستند که ناگهان وارد می شوند، شاید بمانند، شاید مدت کوتاهی بمانند، شاید هم ناگهان بروند. ولی خیلی ها هم هستند که ناگهان می آیند ولی می مانند چون به دنبال کارشان می روند و آن را جدی می گیرند. ستاره با خودش یک مفهومی دارد. مفهومش این است که گاهی هست، گاهی نیست، چشمک می زند. ولی یک بازیگر مثل آقای انتظامی با بیش از ۸۰ سال عمر هنوز بازیگر است. کسی نمی گوید آقای انتظامی دیگر پیر شده، ایشان هنوز می توانند نقش هایی متناسب با سن شان بازی کنند ولی یک Star به دلیل فیزیک مناسب ناگهان معروف می شود.بالا رفتن سن، فیزیک مناسب را می خورد و نابود می کند. وقتی فیزیک از بین رفت، ستاره دیگر افول می کند. نمونه های مشابه فراوانی در همین ایران هم داریم که ستاره ها با از بین رفتن فیزیک دیگر دعوت به کار نمی شوند. ولی اگر بازیگر باشی ماندنت به فیزیک ربطی ندارد مثل خیلی از بازیگرهای هالیوود مثل داستین هافمن یا آل پاچینو. آن ها چه فیزیک مناسبی دارند؟ یا تام هنکس با این فیزیک بسیار معمولی اش. من همیشه فکر می کنم اگر آدم تام هنکس را در خیابان ببیند، نمی شناسدش چون آن قدر شبیه بقیه است که قابل شناسایی نیست. ولی وقتی یک نقش را قبول می کند، آن نقش آن قدر unique و دیدنی می شود که به نظر می رسد هیچ کس جز تام هنکس نمی تواند آن را بازی کند. در واقع تام هنکس به فیزیکش وابسته نیست، به چیزی فراتر از فیزیکش وابسته است. من از این زاویه نگاه می کنم.

● باید جهان را بپذیریم

وقتی من ۴۰ سالم شد چند ماه در شرایطی بودم که تنهای تنها بودم . خیلی هم آن شرایط را دوست داشتم. با خودم خیلی فکر کردم. زندگی ام را زیر و رو کردم، از خودم سوال کردم، بعد به یک نکته رسیدم و آن این بود که تو همینی که هستی. من خیلی آدم آرمانخواهی بودم و سعی می کردم آرمان هایم را در زندگی اجتماعی پیاده کنم. می خواستم دنیا و مردم را تغییر دهم. بعضی ها هنوز هم این عقیده را دارند . ولی آن موقع هم خیلی ها بودند که این طور نبودند. آن زمان دو دسته روشنفکر بودند، یک عده کسانی بودند که می خواستند جهان را تغییر بدهند ، یک عده هم روشنفکرانی بودند که نمی خواستند جهان را تغییر بدهند . به هر حال من جزو گروه اول بودم، اما در ۴۰ سالگی فهمیدم که جهان تغییرناپذیر است. جهان همین چیزی است که هست، ما باید جهان را بپذیریم. ما فقط باید باشیم. ضمنا نمی توانستم از آرمان هایم هم چشم پوشی کنم. هنوز هم شورشی بودم و دنیا برایم تنگ بود. در آن زمان فهمیدم که من می توانم آرمانخواهی را به دنیای هنری ام بیاورم. در دنیای هنری من خیلی آدم شورشی ای هستم .کارهای عجیب و غریب می کنم. خودم خودم را نابود می کنم، خودم زیر آب خودم را می زنم. یک نقش بازی می کنم بعد زیر آب همان نقش را می زنم. این مربوط به دنیای آرمانخواهی من است. ولی فهمیده ام که زندگی همین است که هست و منظورم این نیست که برویم بمیریم. جهان پر از چیزهای کشف نشده است.

● عبور از چراغ قرمز

زیاد با هر کسی رفت و آمد نمی کنم. با کسی می روم و می آیم که اگر در خانه اش می نشینم آرامش داشته باشم. وقتی با هم هستیم بدبختی هایش را سر من آوار نکند. می خواهیم راحت باشیم. بگوییم زندگی همین است. از چیزهای ساده بگوییم. آسایش داشته باشیم. به نظر من انسان وقتی در حال خلاقیت هنری است در یک دنیا قرار دارد و وقتی زندگی می کند دنیایش فرق می کند. در زندگی باید پشت چراغ قرمز ایستاد و وقتی چراغ سبز شد، حرکت کرد چون در این شرایط با بقیه مردم در ارتباط هستیم ولی وقتی خلاقیت می کنیم در یک دنیای دیگر قرار می گیریم و در آن دنیا مجازیم و باید چراغ قرمز را رد کنیم. اگر یک نفر بخواهد در خانه من دیوانه بازی دربیاورد من دعوتش نمی کنم ، چون دلم نمی خواهد کسی در خانه من از این کارها بکند. این دو دنیا را نباید با هم قاطی کرد ولی اینکه چطور باید به آرامش رسید، به نظر من این سرنوشت محتوم ماست که به آرامش نمی رسیم ، اگر چه خود من خیلی وقت ها یک کار را تجربه می کنم که خیلی به من جواب می دهد و راضی می شوم.

● می خواهم کشف کنم

نمی خواهم همه چیز برایم عادی شود. می خواهم تجربه های جدید کسب کنم. اون کاری که کرده ام تمام شده است. حالا دنبال یک کار دیگر می روم. نه یک نقش تکراری. آدم ها را دیده اید که توی سینما تیپ می شوند. اگر کسی در یک نقش خوب باشد دوباره برایش نقش های مشابه می نویسند. می گویند می فروشد. خوب طبیعی است مردم هم دوباره می خواهند همان اولی را ببینید. اما من دنبال نقش متفاوتم. می خواهم کشف کنم. خودم را و دنیا را.

● افسردگی را مهار کنیم

من دوره هایی افسردگی وحشتناکی داشتم، اما یاد گرفتم که چطور خفه اش کنم و روی آن افسردگی سوار شوم و بگویم دهنه ات را گرفتم، بتاز. من سوار تو هستم، نه تو سوار من. در این جنگ نمی خواهم کوتاه بیایم، چون بچه پر رو هستم؛ نه در رابطه با مردم، در رابطه با خودم. یک زمان با مردم و جهان بچه پر رو بودم، یعنی می خواستم به همه جای جهان سیخ بزنم؛ اما بعدا دیدم جهان که عوض نمی شود، پس خودت را کشف کن و به خودت سیخ بزن. این چیزها توضیح دادنی نیست ، بلکه بیشتر کشف و شهودی است. در تمام ادیان هست که خدا می گوید تو بخواه، می شود، به شرطی که بخواهی، نه این که بازی کنی.

● وقتی نجاری کردم

من یک دوره ای در ۵۰ سال اخیر که بازیگری را نمی توانستیم ادامه دهیم، کارهای زیادی کردم. مثلا نجاری کردم، ولی دردوره نجاری ام با شاگرد نجاری شروع کردم، بعد کابینت ساز شدم بعد سمت دروپنجره ساختن رفتم چون کار سختی است و بعد به دکوراسیون داخلی رسیدم، یا یک دوره ای دریک شرکت معماری نقشه کش ساختمان شدم و بلد بودم با راپید و... کارکنم، اما نقشه نمی توانستم بکشم. یکی از دوستانم به اسم احمد میرعلایی، یک چیزهایی برایم توضیح داد که نقشه را چطور می کشند. وقتی رفتم آقای مهندس از من پرسید شما قبلا کار کرده اید؟ گفتم: بله، گفت می شود این نقشه را برای من بکشی؟ من کشیدم و گفت خوبه، کارکن. بعد از حدود ۴ ماه من مسئول کل نقشه کش های آن جا شدم! آن زمان کامپیوتر نبود و نقشه را با دست می کشیدند، میز نور بود که نقشه را روی میز می انداختند وکاغذی را زیرش می گذاشتند و از روی آن کپی می کردند؛ من شروع کردم با کاغذکالک طرح هایی کشیدم به هرکدام از بچه ها دادم که دیگر لازم نباشد هردفعه با آن خط کش محاسبه و اندازه گیری کنند. بعد مهندس کم کم خوشش آمد و مسئولیتم اضافه شد. بعد به معماری داخلی برگشتم و مثل تحصیل کرده ها «اینتریوردیزاین» کارکردم. فکر می کنم مثلا اگر کارمند بانک هم باشم، شعبه ام با شعبه های دیگر متفاوت می شود؛ چون دور و برخودم چیزهایی درست می کنم.

● باید چیستی و چرایی کارم را پیدا کنم

باید بگویم، من آدمی هستم که فکر می کنم کاری که انجام می دهم باید تعریف داشته باشد. نمی توانم خودم را به شکل غریزی داخل ماجرایی کنم، جلو بروم و ادامه دهم. خیلی وقت ها پیش آمده که به طور غریزی وارد یک ماجرا شده ام؛ یعنی در استخر و دریایی که نمی دانستم چیست، شیرجه زده ام اما این به خاطر هوس بازی روحم بوده و بعد هم اگر بخواهم آنجا بمانم و ادامه دهم، باید چیستی و چرایی آن را بفهمم. وقتی بخواهی قواعد را بدانی، باید از تعریفش آگاه شوی؛ حالا درمورد بازیگری می توانم بگویم، تا به حال مقالاتی که نوشته ام و مصاحبه هایی که انجام داده ام فعلا چند کتاب شده است و فکر می کنم ادامه هم داشته باشد، برای این که می خواهم ادامه دهم و بازیگری برایم جدی است. شاید عکاسی و مجسمه سازی برایم به اندازه بازیگری جدی باشد، اما همان ها را هم که انجام داده ام به فکر ادامه دادنشان هستم. خیلی هم کار می کنم، مطالعه می کنم، می بینم، بحث می کنم، کلنجار می روم و... .

● باید این کاره باشیم

ما مجاز هستیم که برای خودمان تعریف مشخصی داشته باشیم، به شرطی که این کاره باشیم؛ یعنی مثلا اول بازیگر باشیم، عملش را انجام دهیم، تجربه بازیگری و شعور آن را داشته باشیم، درسش را خوانده باشیم یا اگر نشد، کتاب و مسائل تئوری اش را مطالعه کرده باشیم و... بعد به یک نظر شخصی برسیم وگرنه از اول که نمی توانیم به یک تعریف شخصی برسیم. اگر بخواهیم هم نمی توانیم، چون چیزی نخوانده ایم و هرچی بگوییم قبلا گفته شده، آن وقت به چه دلیل یک نفر می تواند ادعا کند که تعریف شخصی دارد؟

● لذت من و پسرم: کارتون!

«کارتون» یکی از مشترکات من و پسرم است؛ فیلم اکشن و تخیلی. خودم هم با پدرم در سینماهای مشهد، انیمیشن های آن دوره را می دیدیم. آن وقت ها سینما هنوز صدا نداشت. همسرم بیشتر از فیلم های جشنواره ای و هنری خوشش می آید. من هم هر دو نوع فیلم را درکنار هر یک از آن ها می بینم و لذت می برم، چون اساسا از همه چیز لذت می برم. پسرم استنلی کوبریک را خیلی دوست دارد. رودریگز هم از کارگردان های محبوبش است. من هم درعین حال که عاشق فیلم های کلاسیک هستم، فیلم های ساختارشکن را هم دوست دارم. دوست دارم ببینم چه چیزی را زیر پا گذاشته.

● جین راسته و تی شرت یقه گرد

مد لباس مربوط به دو دوره است؛ یکی دهه ۱۹۳۰ و یکی دهه ۱۹۶۰. این دور هم مدام تکرار می شود. یعنی شما مدام با این دو ژانر لباس پوشیدن مواجهید! من با هیچ کدام مشکلی ندارم. ولی خودم بیشتر پیرو مد دهه ۱۹۳۰ هستم. هنوز هم لباس پوشیدنم اسپرت است. من در لباس باید راحت باشم. در میهمانی یا سر کار همین مدل لباس می پوشم؛ البته با کمی تغییر. بالاخره بعضی جاها باید کمی معقول تر ظاهر بشوم. البته من در این موارد روحیه شورشی دارم. دوست دارم با راحتی خودم کنار بیایم. همیشه عاشق شلوار جین راسته بوده ام؛ چون در هر شرایطی به روز است. برای همین در کمد من همیشه چند تا جین راسته پیدا می شود. تی شرت یقه گرد هم همین طور: از آن چیزهایی است که همیشه به درد می خورد، همیشه هم مد است و برای همین من دوستش دارم. البته تی شرت ۳ دکمه اصل یک چیز دیگر است!

● چرا که نه!؟

از غذای تازه مثل هر چیز تازه دیگری استقبال می کنم، در سفرهایم همیشه غذای همان کشورها را می خورم. چون می خواهم بدانم این غذا چیه که این قدر با لذت آن را می خورند. خیلی وقت ها هم سرم کلاه می رود و گرسنه از رستوران بیرون می آیم. ولی خب... ذائقه ام کنجکاو است دیگر.ذائقه رضا کیانیان طعم های تازه را می طلبد. یاد گرفته ام خودم را هم غافلگیر کنم و برای همین اگر از او بپرسید که ممکن است من را در حال تجربه در رشته ای ببینیم که کاملا از دنیای قبلی ام متفاوت است، احتمالا با خونسردی به شما جواب می دهم : «چرا که نه!؟»رضا کیانیان پیش بینی ناپذیره. علتش هم این است که همه ما دوست داریم همه چیز را تبدیل به قانون و سنت کنیم. برای همین کسانی که این جوری هستند، راه و بیراه غافلگیر می شوند! لطفا این جوری نباشید تا غافلگیر نشوید!.
نظر شما در این رابطه چیست
آخرین اخبار