جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 2024 March 29 - ۱۸ رمضان ۱۴۴۵
۰۱ دی ۱۳۹۸ - ۰۹:۴۰
معرفی کتاب؛

تجربه عشق، مبارزه و قهوه در «کافه‌ی خیابان گوته»

ایران اکونومیست-کتاب «کافه‌ی خیابان گوته» نوشته حمیدرضا شاه آبادی یک داستان ایرانی است که به دوران مبارزات پیش از انقلاب برمی‌گردد.
کد خبر: ۳۳۵۱۴۴

کتاب‌ها روایتگر زمان و تاریخ هستند. داستان‌های بسیاری در دوران‌های مختلف روایت شده‌اند که هر کدام ویژگی‌های خاص خود را دارند. کتاب «کافه‌‌ی خیابان گوته» یکی از همان کتاب‌هایی است که در دورانی تاریخی روایت می‌شود که به آرمان خواهی و تضاد با واقعیت‌های جهان امروز می‌پردازد.

کتاب «کافه‌‌ی خیابان گوته» نوشته حمیدرضا شاه آبادی است که توسط نشر افق و در ۲۵۶ صفحه راهی بازار نشر شد. این کتاب در سال ۱۳۹۵ در بخش رمان آزاد جایزه‌ ادبی شهید غنی‌پور، به عنوان کتاب سال انتخاب شد.

عشق، مبارزه و قهوه در «کافه‌ی خیابان گوته»

حمیدرضا شاه آبادی تاریخ خوانده و دغدغه‌ی تاریخ دارد. این نویسنده با رمان «دیلماج» که پیش از رمان «کافه‌ی خیابان گوته» نوشته شده، نشان داد که چگونه از روایت‌های تاریخی داستان می‌سازد. او در رمان «کافه‌ی خیابان گوته» دوره‌ای تاریخی و آشنا را همراه با سرگذشت نسلی از جوانان آرمان‌خواه آن دوره به ساحت داستانی احضار می‌کند.

به گفته‌ نویسنده: «زمان وقوع اتفاقات این رمان به‌هم‌ریخته است، اما اکثر اتفاقات در دوره‌ی قاجار و پهلوی رخ می‌دهد و گریزی هم به بعد از انقلاب زده شده است. حوادث بعد از انقلاب در خارج از ایران اتفاق می‌افتد.» وقایع رمان «کافه‌ی خیابان گوته» در آلمان می‌گذرند، اما روایت‌هایی از گذشته شخصیت‌ها به دوران مبارزات پیش از انقلاب برمی‌گردد. کیانوش مستوفی در طبقه‌ی بالای کافه اش در فرانکفورت مردی را اسیر کرده که فکر می‌کند مسبب اصلی مرگ معشوقه‌اش، مادرش و همچنین حبس چند ساله‌اش است. کیانوش می‌خواهد همه چیز را یاد او بیاورد تا به‌خوبی مزه‌ی انتقام را بچشد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

خانواده‌های خوشبخت کمابیش شبیه یکدیگرند، اما هر خانواده‌ی نگون‌بخت به نوعی نگون‌بخت است. در واقع نگون‌بختی یک شکل ندارد. مثلا خانواده‌ی کیانوش مستوفی که من اولین بار او را در فرانکفورت دیدم، نگون‌بختی خاص خودش را داشت یا بهتر بگویم هر کدام از اعضای این خانواده به شکل خاصی نگون‌بخت بود. اولین باری که کیانوش را دیدم در کافه‌ی کوچکش در خیابان گوته، نزدیک راه‌آهن مرکزی فرانکفورت کار می‌کرد. پیراهن سفید پوشیده بود با شلوار سیاه و جلیقه‌ی پشمی خاکستری که به هوای گرم تابستان نمی‌آمد. مثل بیشتر کافه‌دار‌های آلمانی یک پیشبند سفید دور کمرش بود و رویش کیسه‌ی چرمی سیاهی بسته بود که پول خردهایش را توی آن می‌ریخت. رفته بودم سینما تا فیلم پست‌فطرت‌های لعنتی آخرین ساخته‌ی کوئنتین تارانتینو را ببینم...

باشگاه خبرنگاران جوان

نظر شما در این رابطه چیست