در این
متن برانیم که از خاطرات تلخ و شیرین خبرنگاران ایسنا که گاه با آنها شاد
بودند و گاه اشک بر گونههایشان جاری کرد، بگوییم.
این داستان درد دل خبرنگارانی است که در زمستان لرزیدند اما نوشتند، در تابستان سوختند، ولی ساختند و در تمامی لحظات بهاری بودند و با قلمشان امید دادند.
یک خبرنگار اجتماعی در گفتوگو با ایسنا اظهار کرد: ظهر گرم تابستان بود، در دفتر مشغول کار بودم که از بیمارستان با من تماس گرفته شد و از تصادف یکی از خبرنگارها خبر دادند، وقتی خبر را شنیدم، بیاختیار پاهایم شل شد و همان جا بر زمین نشستم.
بعد از اینکه به خود آمدم، برای پیگیری احوال خبرنگار به بیمارستان رفتم که خدا را شکر تصادف شدید نبود و پس از مدتی حال خبرنگار بهبود یافت.
وی در ادامه خاطره تلخ خود را اینگونه بیان کرد: هیچوقت شبی را که هواپیمای حامل خبرنگاران سقوط کرد را فراموش نمیکنم، هواپیمایی که دو نفر از خبرنگاران ایسنا نیز در آن بودند.
این خبرنگار در ادامه به حل مشکل یک جانباز اشاره کرد: در خاطرم هست که یک جانباز به خاطر مشکل اداری به ایسنا رجوع کرده بود، در رابطه با مشکل این رزمنده خبری ارسال شد که در نهایت منجر به حل شدن مشکل وی شد، این اتفاق و رفع مشکل این جانباز حس خوبی در من ایجاد کرد.
خبرنگار ورزشی ایسنا در مورد خاطراتش گفت: وضعیت تیمهای فوتبال استان خیلی خوب بود و بالاخره توانستند به لیگ برتر صعود کنند که این موضوع جزو خاطرات خوب من است.
وی افزود: چند بار شاهد کتک خوردن خبرنگاران ورزشی در ورزشگاهها بودم، این موضوع خیلی بد بود.
خبرنگار سرویس اقتصادی در خصوص خاطراتش به ایسنا گفت: خبرنگاری خاطره تلخ ندارد، اصلا خبرنگاری یعنی واقعیت زندگی.
شیرینی خبرنگاری مانند شیرینی پرسش و پاسخ معلم از شاگردانش است، جالب این جا است خبرنگار مانند یک معلم از وزیر سوال و جواب میکند و او نیز مانند یک دانشآموز خود را ملزم به پاسخگویی صحیح میکند.
در عالم خبرنگاری وزیر، وکیل، پزشک و معلم تفاوتی با هم ندارند و همه باید پاسخگوی سوالات خبرنگار باشند.
وی در خصوص خاطره تلخ خود از حرفه خبرنگاری گفت: تلخی خبرنگاری زمانی روی خود را نشان میدهد که اشکهای مادری را ببینی که پسر جوانش ضربه مغزی شده و در دوراهی اهدا کردن یا نکردن اعضای پاره تنش مردد است و یا همسر قهرمان آتش نشانی که برای نجات جان دیگری، جان داده است.
این خبرنگار ادامه داد: شیرینی خبر در حس پدری است که برای بار اول فرزندش را در آغوش میگیرد.
خبرنگاری دیگر در مورد خاطرات تلخ و شیرین خود میگوید: روزی برای بازدید از پروژههای شهری با شهردار مشهد همراه شده بودیم، در قسمتی از شهر کانالی بود که محل تجمع افراد معتاد بود و در عین حال اتفاق دردناک این بود که کودکان بین سرنگها بدون پوشش مناسب بازی میکردند.
با دیدن این صحنه اشک در چشمانم حلقه زد و به این فکر کردم که چرا برخی مجبور به زندگی در چنین شرایطی هستند، گناه این کودکان چیست که به خاطر خطای دیگران آسیب میبینند.
وی خاطره خوب خود را اینگونه بیان کرد: برای یکی از مناطق محروم مشهد سالن ورزشی کوچکی احداث شده بود، بچههای منطقه بسیار خوشحال بودند و سر از پا نمیشناختند، یکی از این بچهها نزدیک آمد و گفت من به تنها آرزویی که داشتم رسیدم، من به تنها آرزویی که داشتم، رسیدم چون ریهام به دلیل بازی در گرد و خاک دچار مشکل شده است.
وی گفت: خدا را شکر کردم و با خود گفتم چقدر راحت میتوان با احداث یک سالن ورزشی کوچک شادیهای بزرگ آفرید.
ایسنا خبرگزاری همه دانشجویان است، ایسنا محل تجربهآموزی، بلوغ و بعد پرکشیدن و رفتن است، و این رفتن، دل کندن و جا به خبرنگاران جدید دادن، مثل بیشتر خداحافظیها سخت است. خبرنگاری دیگر از سختی روزی میگوید که دبیر سرویساش، که معلمش و دوستش هم بود از ایسنا رفت.
وی میگوید: هیچوقت یادم نمیرود روزی را که دبیرم، انسانی که از او آموخته بودم و صادقانه تجربیاتش را به من منتقل کرده بود، از ایسنا رفت و جا برای بلوغ من باز کرد تا من هم چون او تجربه کنم و این فرصت را بیابم که فرد دیگری را آموزش دهم تا گردونه ایسنا همچنان بگردد و بگردد و از حرکت باز نایستاد.
یاد تمام دوستان خوبی که جوانه ایسنا به مدد آنها درخت تنومندی شد، بخیر... آنهایی که دستودلبازانه و بیخست تجربیاتشان را به دوستانشان جدیدالورودشان منتقل ساختند، افراد مجربی چون خود تربیت کردند و بعد مهربانانه قد کشیدن دوستان جوانترشان را نظاره کردند... .
خبرنگار اجتماعی خاطرات دوران خبرنگاری اش را اینگونه تشریح میکند: خبرنگاری یعنی خاطره، خاطراتی که با احساس و افکار عجین شده است و همین که تنها با قلم میتوان مشکلی را حل کنیم، بسیار خوشحال کننده است.
برای تهیه گزارش از سگهای زندهیاب به هلال احمر رفتیم که برای این کار سگ جسور و باهوش و البته قوی هیکل روبرو شدم و مربی آنها سگها را با وسیلهای پلاستیکی که شبیه به استخوان بود، آموزش میداد که این سگها علاقه شدیدی به این جسم پلاستیکی شبیه به اسخوان داشتند که حتی به خاطرآن استخوان کذایی به سرو کلهی هم میپریدند.
من این وسیلهی بازی این سگها رو دستم گرفتم و به سمتی پرتاپ میکردم و بعد از پیدا کردنش برایم میآوردند. بعداز اینکه چند بار اینکار را تکرار کردم، تصمیم گرفتم خودم در یک انباری که وسایلی همچون آهن آلات، لاستیک و چندین کمد بود، داخل یکی از کمدها قایم شوم تا سگها مرا پیدا کنند.
وی ادامه میدهد: این سگها یاد گرفته بودند که کسی را پیدا کنند که به صورت نشسته یا دراز کشیده با چشمانی بسته باشد و به محض پیدا کردن شخص بالای سرش مدام پارس میکنند تا امدادگران سر برسند.
بعداز پنج دقیقه که داخل کمد قایم شده بودم، مرا پیدا کردند و پارس کنان بغلم پریدند، اما پس از رسیدن امدادگران و بلند شدنم باز هم ول کن نبودند و مدام به سمتم حمله ور میشدند و پارس میکردند، و علیرغم تلاش مربیشان، دست بردار نبودند تا اینکه کاشف به عمل آمد که این سگها دنبال من نبودند و به دنبال آن اسباب بازی شبیه استخوانشان بودند که توی جیبیم بود و هنگامی که این موضوع را فهمیدیم، بسیار خندیدیم!
خبرنگار سیاسی ایسنا هم معتقد است: همه خاطرات ایسنا شیرین است. حتی اگر
توی یک جلسه سیاسی از طرف سرویس سیاسی بدون دعوت و فقط با یک پیامک بروی و
ریکوردرت را هم فلان آقا ضبط کند و تو در به در توی جمعیت به دنبال
ریکوردرت باشی و یک فرشته نجات پیدا بشود و تو را از این همه جمعیت و
چشمهایی که به تو مثل متهم نگاه میکنند، نجات بدهد و ریکوردرت را هم
برایت بیاورد.
ايسنا