جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 2024 March 29 - ۱۸ رمضان ۱۴۴۵
برچسب ها
# اقتصاد
۲۵ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۳
به بهانه سالمرگ فروغ فرخزاد

زنی با افکاری آزاد

نام فروغ فرخزاد برای کسی ناشناخته نیست. او شاعری بود که در جوانی در اثر تصادف از دنیا رفت. امروز ۲۴ بهمن سالروز درگذشت این شاعر است.
کد خبر: ۲۰۲۵۱۶
فروغ هرگز فرصت پیدا نکرد تا خودش را بیشتر به دنیا بشناساند. او درست زمانی که در اوج محبوبیت بود از دنیا رفت. کسی نمی‌داند شاید اگر زنده مانده بود تا این اندازه محبوب نبود و شاید مثل خیلی از شعرای معاصر از یک جایی به بعد ترجیح می‌دادیم اشعارش را نخوانیم و با همان قدیمی‌ها زندگی کنیم.

اما فروغ فرخزاد خیلی زود از دنیا رفت و با ۵ دفتر شعر به جای مانده از خودش برای همیشه در تاریخ معاصر ایران نامش جاودانه شد.

زندگینامه
فروغ ۸ دی‌ماه ۱۳۱۳ در خیابان معزالسلطنه محلهٔ امیریه تهران به دنیا آمد. فروغ فرزند چهارم توران وزیری‌تبار و محمد فرخ‌زاد است. از دیگر اعضای خانواده او می‌توان برادرش، فریدون فرخ‌زاد و خواهر بزرگ‌ترش، پوران فرخ‌زاد را نام برد. فروغ با مجموعه‌های اسیر، دیوار و عصیان در قالب چهارباره کار خود را آغاز کرد.

ازدواج با پرویز شاپور
فروغ در سال‌های ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگی با پرویز شاپور طنزپرداز ایرانی که پسرخالهٔ مادرش بود، ازدواج کرد. این ازدواج در سال ۱۳۳۴ به جدایی رسید. حاصل این ازدواج، یک پسر به نام کامیار بود. پرویز شاپور به دلایل مشکلات و اختلاف‌هایی که با فروغ داشت هرگز اجازه نداد کامیار مادرش را ببیند و این داغ برای همیشه در دل فروغ مانده بود.
 
فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با وی نامه‌نگاری‌های عاشقانه‌ای داشت. این نامه‌ها به همراه نامه‌های فروغ در زمان ازدواج این دو و همچنین نامه‌های وی به شاپور پس از جدایی از وی، بعد‌ها توسط کامیار شاپور و عمران صلاحی در کتابی به نام «اولین تپش‌های عاشقانهٔ قلبم» منتشر شد.
 

پس از جدایی از شاپور، فروغ فرخ‌زاد، برای گریز از زندگی بسته و یکنواخت و شرایطی که بعد از جدایی در آن زمان برای او به وجود آمده بود به سفر رفت. او در این سیر و سفر، کوشید تا با فرهنگ اروپا آشنا شود. با آنکه زندگی روزانه‌اش به سختی می‌گذشت، به تئاتر و اپرا و موزه می‌رفت. او در این دوره زبان ایتالیایی، فرانسه و آلمانی را آموخت. سفر‌های فروغ به اروپا، آشنایی‌اش با فرهنگ هنری و ادبی اروپایی، ذهن او را باز کرد و زمینه‌ای برای دگرگونی فکری در او فراهم کرد.
 
او برای رهایی از درد دوری پسرش، پسری را از جذام‌خانه به فرزندخواندگی قبول کرده بود که هنوز از فروغ به نیکی یاد می‌کند حسین منصوری سال‌هاست ساکن آلمان و مونیخ است. اولین مصاحبه او چند سال پیش در ایران در یکی از مجلات منتشر شد. او در این مصاحبه گفته بود:

اولین بار فروغ را اوایل پاییز ۱۳۴۱ دیدم. دفعه اول که فروغ آمده بود به بابا باغی، ما در بابا باغی نبودیم. ما در جذام‌خانه محراب خان مشهد بودیم. آن زمان ایران دو محل نگهداری جذامیان داشت، یکی خارج شهر مشهد، یکی هم در خارج از تبریز... فروغ آمد به بابا باغی و به بیمار‌ها گفت که می‌خواهد چه‌کار کند..
 
مادرم می‌خواست محیط جدید زیاد اذیتم نکند، به من یک قل دو قل یاد داده بود. روی زمین داشتم این بازی را تمرین می‌کردم. در همین حین چشمش افتاد به من. پدرم شروع کرد به صحبت کردن که حسین جان اینجا تو مریض می‌شوی، برایت خوب است که با خانم فرخزاد به تهران بروی. آنجا مدرسه می‌روی. من منتظر بودم که صحبت‌های پدرم تمام شود تا فرار کنم.
 
فروغ آنجا بود و فکر می‌کنم که فهمید بچه چه نقشه‌ای دارد و کاری کرد که تا آن لحظه نکرده بود. دست من را گرفت. دست فروغ دستی است که در باغچه بعد‌ها کاشته شد و سبز شد. من خشک شدم و هیچ کاری نکردم. در قطار که نشسته بودیم، به خودم آمدم. من قطار به زندگی‌ام ندیده بودم. شروع کردم به لرزیدن و فروغ همه راه من را در آغوش گرفته بود.

فروغ هی می‌گفت: حسین چرا من را مامان صدا نمی‌کنی؟ من وقتی آمدم تهران، دیدم بچه‌ها مادرشان را مامان صدا می‌کنند، در صورتی که ما مادرمان را ننه صدا می‌کردیم. حساسیت زبانی به من می‌گفت که نمی‌توانم فروغ یا مادرش را ننه صدا کنم. به علاوه خب من می‌دانستم فروغ مادرم نیست و این کلمه نمی‌آمد در دهانم.

او از روز مرگ فروغ می‌گوید:
شما می‌دانید ماه بهمن ماه عجیب وغریبی است. گویا آرامش قبل از توفان است، قبل از اینکه بهار یواش یواش برسد. آن روز هم یادم است؛ یک روز بی رنگ، یک روزی که اصلاً نمی‌خواستید از خواب بیدار شوید بود. ظهر آن روز فروغ برای ناهار پیش ما آمد. خیلی هم گرفته بود. هر وقت می‌آمد، خیلی خندان و بشاش بود و من عاشق این بودم که فروغ بیاید و شروع کند صحبت کردن. آن روز، ولی خیلی گرفته بود. ساعت نزدیکی‌های دو بود. گفت: برو برایم سیگار بگیر. رفتم سیگار خریدم و او هم بقیه پول، پنج قران را داد به من.

رفتم مدرسه و برگشتم. امید داشتم جیپ هنوز جلوی منزل باشد که نبود و معلوم بود که رفته. هیچی! شب هم خانم جان گفت: حسین بیا امشب زود شام بخوریم. می‌خواهم امشب زود بخوابم. من هم خوشحال بودم که زود بخوابیم، چون واقعاً روز کسل‌کننده‌ای بود. شام خوردیم. خانم‌جان داشت در آشپزخانه ظرف‌ها را می‌شست. من هم علاقه داشتم قایم شوم و خانم جان دنبالم بگردد. رفتم پشت یک صندلی که مال سرهنگ فرخزاد بود، قایم شدم. آمد گفت: حسین حسین... یکهو تلفن زنگ زد. ژولیت سلمانی بود.

خیلی هم بدجور به خانم‌جان گویا گفت. خانم‌جان شروع کرد به فریاد زدن. دیگر لباس پوشیدم. چند ساعت طول کشید تا تاکسی بگیریم و به بیمارستان تجریش برسیم. ساعت ۱۲-۱۰ شب بود. نگذاشتند برویم تو. خانم‌جان گفت: فقط بگویید بچه‌ام زنده است یا مرده؟ یک آقایی آنجا بود، گفت: حالا شما فرض کنید که مرده. خانم‌جان افتاد روی زمین. برایمان تاکسی گرفتند برگشتیم منزل و وقتی برگشتیم منزل، همه بودند. گلستان بود، طاهباز بود، سرهنگ فرخزاد بود. همه آمده بودند و ۴۰ روز تمام خانه ما از آدم پر و خالی می‌شد و یک سوگواری که امیدوارم شما هیچ‌وقت نبینید.
 


فروغ و فرزندخوانده اش حسین منصوری

خودم هیچ تصوری از مرگ نداشتم. بچه هیچ تصوری ندارد، نه از مرگ، نه از زندگی. فقط صدای درون من می‌گفت: این یک چیزی مثل سفر کردن فروغ است... من فقط سعی می‌کردم فکر کنم که فروغ به مسافرت رفته است.

روز خاک‌سپاری فروغ، خواهر بزرگ فروغ گفت: این بچه اصلاً عاطفه ندارد، نبریمش؛ و من ماندم تنها با بابوشکا، سگ خانه؛ و از ترس چسبیده بودم به سگ و جنب نمی‌خوردم. آن هم در خانه‌ای که چند روز تمام پر آدم بود و همه هم عزاداری می‌کردند. بالاخره آن‌قدر تنها ماندم تا برگشتند. بعد از فوت فروغ پیش خانم‌جان ماندم تا وقتی که در ۱۹۷۵ برای تحصیل و زندگی به اروپا آمدم.

در آن زمان فروغ زنی بود با عقاید آوانگارد که اصلاً با شرایط جامعه آن زمان سازگاری نداشت. او حتی در شعرهایش خیلی بی پروا می‌نوشت. به همین دلیل او را زنی نادرست از لحاظ اخلاقی می‌دانستند درحالی‌که با گذشت سالیان معلوم شد او تنها زنی بود با افکاری آزاد.

آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلم‌ساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تغییر دیدگاه‌های اجتماعی و درنتیجه تحول فکری و ادبی در فروغ شد. در سال ۱۳۳۷ سینما توجه فروغ را جلب می‌کند؛ و هم‌زمان آشنایی‌اش با ابراهیم گلستان مسیر زندگی فروغ را تغییر می‌دهد. این دو چهار سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۱ فیلم خانه سیاه است را در آسایشگاه جذامیان بابا باغی تبریز می‌سازند.

فروغ در سال ۱۳۴۲ در نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده اثر لوئیجی پیران دلو به کارگردانی پری صابری بازی چشمگیری از خود نشان می‌دهد. در زمستان همان سال خبر می‌رسد که فیلم خانه سیاه است برنده جایزه نخست جشنواره اوبر هاوزن شده و باز در همان سال مجموعه تولدی دیگر را با تیراژ بالای سه هزار نسخه توسط انتشارات مروارید منتشر کرد.

فروغ در سال ۱۳۴۳ به آلمان، ایتالیا و فرانسه سفر می‌کند. سال بعد در دومین جشنواره سینمای مؤلف در پزارو شرکت می‌کند که تهیه‌کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد می‌دهند و ناشران اروپایی مشتاق نشر آثارش می‌شوند.

پس از این دوره، وی مجموعه تولدی دیگر را منتشر کرد. اشعار وی در این کتاب تحسین گسترده‌ای را برانگیخت؛ پس از آن مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر کرد. فروغ فرخ‌زاد،  دوشنبه ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی خودروی جیپ ابراهیم گلستان، در جاده دروس - قلهک، برای تصادف نکردن با اتومبیل مهدکودک، از جاده منحرف شد و جان باخت.
 


حسین منصوری فرزندخوانده فروغ
 
روز چهارشنبه ۲۶ بهمن جسد او را در امام‌زاده اسماعیل قلهک شستند و با حضور خانواده، دوستان و علاقه‌مندانش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپردند. صادق چوبک، ابوالقاسم انجوی شیرازی، جلال آل‌احمد، مهدی اخوان‌ثالث، احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، بهرام بیضایی، نجف دریابندری، احمدرضا احمدی و بسیاری دیگر از هنرمندان و نویسندگان در این مراسم حاضر بودند.

آرزوی فروغ از زبان خودش
آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌ها با مردان است… من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی‌عدالتی مردان می‌برند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم درد‌ها و آلام آن‌ها به کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی هنری و اجتماعی زنان است.
 
فروغ در نگاه دیگران
ناصر صفاریان در سال ۱۳۸۱ سه فیلم مستند با نام‌های جام جان، اوج موج و سرد سبز دربارهٔ فروغ ساخت که در آن با افراد زیادی همچون کاوه گلستان فرزند ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی کارگردان سینما، فریدون مشیری شاعر، مادر و خواهر فروغ فرخ‌زاد و کسان دیگری گفتگو شده است. همچنین در این فیلم عکس‌های منتشرنشده بسیاری از فروغ به نمایش گذاشته شده است. غادة السمان، شاعر مشهور سوری، گفته «معتقد است از فروغ در اشعارش الهام گرفته است».

در سال ۲۰۱۱ میلادی، یک گروه زیرزمینی موسیقی به نام Old Friends، دو ترانه بر روی اشعار فروغ فرخ‌زاد اجرا کرده‌اند. ترانهٔ «من تو باشم تو» و «پرنده مردنی است». در سال ۲۰۱۳ آربی موسسیان، خوانندهٔ گروه Old Friends، آهنگی به نام نهایت شب برای یکی از اشعار فروغ فرخزاد اجرا کرده است.

مهدی اخوان ثالث شاعر هم‌عصر فروغ دربارهٔ وی گفته است: «او زنی معترض به ستمی که بر زنان می‌رفت بود و می‌خواست به ظلمی که به نیمی از افراد جامعه می‌شد اعتراض کند. این را در کتاب‌هایش می‌توانیم ببینیم، از «اسیر» گرفته تا «دیوار» و زندگی و طرز فکر خیامی‌اش را در «عصیان». بعد هم که خواست اسلوب و کار تازه‌ای را ارائه دهد بسیار لطیف و پرشور و حال شعر می‌گفت. او شاعر خوبی بود، به‌خصوص شعر‌های آخرش بسیار لطیف و پرشور و حال بود، شعر ناب و نجیب بود»

احمد شاملو شاعر معاصر دربارهٔ فروغ می‌گوید: «شاعری که پس از تولد دوبارهٔ خویش بیش از پنج یا شش سال نزیست، اما با مجالی که بی‌رحمانه اندک بود توانست به صورت یکی از درخشان‌ترین چهره‌های شعر امروز تثبیت شود. با مرگ او موسیقی درخشانی که خاص شعر معصومانه‌اش بود غیرقابل تقلید ماند و از گسترش بازایستاد»

محمدرضا شفیعی کدکنی شاعر معاصر: «می‌بینیم که فروغ با گسترشی که در کیفیت افاعیل قائل شده است بیش‌تر از نیما که اغلب به توسعه کمی افاعیل گراییده بود وزن شعر را گسترش داده است و یکی از خصوصیات فراموش‌شده شعر قرن چهارم را که به علت کلیشه‌وار شدن زبان شعری در دوره‌های بعد فراموش شده بود زنده کرد و از حد رایج و مشخص آن هم توسعه بیش‌تری بخشید»

سیروس نیرو، شاعر و پژوهشگر ادبیات فارسی: «فروغ شعر فارسی نگفته، چیز‌هایی برای خودش گفته که قشنگ هم هست، ولی با فرهنگ ما این‌ها شاعر نیستند. شعر ما همان شعر حافظ است که نمی‌توان یک کلمه از آن را جابه‌جا کرد.»

رهبر جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۹ از فروغ فرخزاد یاد کرد و ادعا کرد وی «عاقبت به خیر شده‌است.» وی در جلسه‌ای که با شعرای جوان داشت از آنان خواست که عفاف و حجاب را در شعرهایشان رعایت کنند و برهنگی برخی از اشعار فرخزاد را ناشی از شرایط زمانی خاص وی دانست.
نظر شما در این رابطه چیست